دکلمه های رضا پیربادیان ۰۸:۲۳ ۱۳۹۴/۰۷/۱۰ یک روز سطری از این شعر. مثل سوت قطاری از کنار گوشت عبور میکند. واژهها برایت دست تکان میدهند خاطرهها. مثل آشنایان دورت به تو نزدیک میشوند. و فکر میکنی. چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند میزند؟ …- نگاهم میکنی. و چشم هایت چقدر خستهاند!. انگار از تماشای منظرهای دور برگشتهاند – …نگاه میکنی به من. برفی که بر موهایم باریده. راه تمام آشناییها را بسته است. ...