داستانهای بیقانون ۱۳:۰۲ ۱۳۹۷/۰۹/۱۳ ✅ پسرم سیگاری شو!. مهرداد نعیمی | بی قانون.. از بچگی اصرار عجیبی به سیگاری شدن من داشت میگفت توی این محلههایی که ما زندگی میکنیم، آدما فقط از سیگاریها حساب میبرن!. یادمه یه روز منو به گوشهای کشوند و آرام گفت: «پسرم من شاید زیاد زنده نمونم …. میخوام بهت نصیحتی کنم که همیشه به دردت میخوره!» خیلی احساساتی شده بودم … گفتم: «بگو پدر جان …. هرچی باشه روی چشمم میذارم». پدر گفت: «قول بده به من سیگاری بشی». مادرم که گوشهای تیزی داشت، حرف پدر رو شنید و با عصبانیت گفت: «وا این چه کاریه به بچه یاد میدی؟». پدرم گفت: «دارم شوخی میکنم باهاش ….» بعد گوش منو گرفت و به یه اتاق دیگه رفتیم و باز گفت: «مامانت این چیزا رو نمیفهمه …. حتماااا سیگاری شو … اصلا سیگار نکشی که چی بشه؟ سن بالاتر از ۷۰ سال به چه دردی میخوره اصلا؟ ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۱۰ ۱۳۹۷/۰۹/۱۲ ✅ طنز فاخر!. حامد مهربانی | بی قانون.. عمیقی کشید و گفت: «بعضی آدمها را نمیشه به راحتی توصیف کرد به طور خاص آدمهایی که ابعاد مختلف و وجوه شخصیتی گوناگون دارند. مثل همین آقای زرویی.» بعد با قدمهای آرام، پشت میز چوبیاش رفت، روی صندلی نشست و پیپش را روشن کرد و همزمان با کشیدن پیپ، مشغول خوندن روزنامههای روی میزش شد. بعد انگار که چیزی تازه یادش اومده باشه گفت: «تو طنزنویسی؟» سریع خودم رو جمع و جور کردم، چند قدمی رفتم سمت میز. گفتم: «بله آقا. یعنی حداقل اینکه دوست دارم طنزنویس بشم!» یهو زد زیر خنده! گفتم: «آقا ببخشید حرف خنده داری زدم؟» انگار که خندهاش عصبی بود (یا نمیدونم چی چی میگن اینجور وقتا. از روی استرس. هرچی حالا!) ساکت شد و یه چکه اشک کوچیک از گوشه چشمش سُر خورد روی صورت صاف و شیش تیغ کردهاش و اومد پایین، تا رسید به سیبیلش. همونجا گم شد یا دیگه من نتوستم رد اشک رو بگیرم. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۰۳ ۱۳۹۷/۰۹/۱۲ ✅ وقتی ملانصرالدین دنبال جانشین میگردد. علیرضا کاردار | بی قانون زمانهای قدیم ملانصرالدین در حال پیادهروی صبحگاهیاش بود (در آن زمان بیشتر مردمی که در حکایتها نقش اصلی را بازی میکنند شبانهروز در حال پیادهروی و دخالت در کار مردم بودند. مولف) که چشمش به چراغ جادویی افتاد که در گوشهای فتاده بود. وی با خود اندیشید: «یعنی چی میتونه باشه؟» و در دلش به این شوخی خود خندید. چراغ را برداشت و طبق دستورالعملی که زیرش نوشته بود شروع کرد به مالیدن چراغ به صورت دو دور ساعتگرد و سه دور پادساعتگرد و بالعکس. ملانصرالدین که طبق حکایتها انتظار داشت پس از مدتی مالیدن چراغ، یک غول نیلیرنگ از توی آن دربیاید، در کمال تعجب دید خبری نشد. پس به مالیدنش این بار با حوله داغ ادامه داد که پس از نیم ساعت چراغ فسی کرد و دودی به صورت اگزوز ژیان پتپتکنان از آن بیرون آمد و به دنبالش موجودی زرد هم تپی افتاد زمین. موجود که بیشتر شبیه مارمولک معتاد بود تا غول، پس از سرفه خودش را تکان داد و با حالت طلبکاری به ملانصرالدین نگاه کرد و افزود: «ها؟ چیه؟» ملا که توقع دیدن این صحنه و این برخورد را نداشت خواست گیوهاش را دربیاورد و مارمولک پررو را بیفتک کند که وی ترسید و افزود: «نزن ا ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۲۰ ۱۳۹۷/۰۹/۱۱ ✅ فراستی مقابل گلزار و فردوسی پور. شاهین قدیانی | بی قانون مصاحبه مسعود فراستی با شبکه شما، مجری برنامه آنچنان تخصصی و موشکافانه سینمای ایران را مورد بررسی قرار داد که به موضوعاتی مثل خود شیفته حرف زدن فراستی، مسعود دو تا زن گرفته و کتک زدن اصغر نعیمی رسید و در نهایت هم وقتی فراستی گفت من جملهام را تمام میکنم و جلسه را کات میدهم مجری برنامه گفت موافقم و موقع رفتن مهمان برنامه، جوری ژست گرفت که احساس میکردی هر لحظه ممکن است یک دکمه را فشار دهد و مهمان برنامه داخل گودال پر تمساح بیفتد و مجری و سایر عوامل بالای گودال رقص سرخپوستی بکنند. البته از آقای فراستی که کل کل کردنش ملس است و یکبار به یکی از کارگردانان گفته بود بی پدر؛ بعید بود اینگونه سوسولانه صحنه را ترک کند و حداقل انتظار میرفت در هنگام ترک صحنه چهار تا ناباریک بار مجری برنامه کند. بحث مجری با فراستی هم این بود که این همه سال میگویی سینمای ما مبتذل است چرا باز هم از این فیلمها ساخته میشود. خب چون مخاطب دنبال این است که دو ساعت برود سینما که بخندد و قیمت دوازده هزار تومانی مرغ یادش برود. در سینمای جهان هم فیلمهای پرفروش درباره نظریات هابرماس و هگل نیست، اکثر فیلمهای پرفروش مربو ...
داستانهای بیقانون ۱۴:۴۷ ۱۳۹۷/۰۹/۱۱ ✅ کارگاه موفقیت در یک جلسه مدرس: دکتر بیاخلاقیان. مهرشاد مرتضوی | بی قانون کنار خاروندن جای کش جوراب و بیرون دادن دود از بینی، به جایی رسیدن هم، میتونه جزو لذتهای بشر محسوب بشه. بعضیها معتقدن بدون پارتی بسیار ضخیم و ژن سه رشتهای مجهز به فیبر نوری نمیشه به جایی رسید. ولی اشتباه میکنن. دو مدل دیگه هم برای به جایی رسیدن وجود داره. راه اول اینه که میبینی استعداد خاصی نداری، میری اکانت اینستاگرام میسازی، لایو میگیری، جلوی دوربین هر کاری به ذهنت رسید انجام میدی. از اونجایی که شما آتیلای هون هم که باشی، بازم یه طرفدار برات پیدا میشه، هر کاری جلوی دوربین بکنی کم کم معروف میشی. اصلا مورد داشتیم طرف نیم ساعت به دوربین زل زده، یکی پیدا شده کارشو با کپشن «وای چه خلاقانه» پخش کرده و اون آدم بعد از یه مدت جوری تبلیغ گرفته که الان درآمدش با صداوسیما تو یه سطحه. اما یه عده دیگه هستن که اینجور الکی معروف شدنها بهشون نمیچسبه و اصرار دارن بگن ما یه هنری داریم و بهخاطر اون داریم معروف میشیم، نه که واسه دیده شدن، شکم خودمون و بقیه رو سفره کنیم. این دوستان مسیر سختی رو انتخاب کردن و موفقیتشون بستگی به میزان حرفهای بودن در مهارتهای زیر داره:. ...
داستانهای بیقانون ۱۹:۲۴ ۱۳۹۷/۰۹/۱۰ ✅ وای میزبانی ایران این ورلدکاپ نو؟!. میثم ابراهیم نژاد بازرگانی | بی قانون قبل در خبرها آمد که به علت ۴۸ تیمی شدن مسابقات جام جهانی از سال ۲۰۲۲ و به دلیل تنگ بودن جا در کشور دوست اجتماعی و برادر، قطر؛ تعدادی از تیمها یه کم جمع و جورتر بنشینند تا بقیه هم جا شوند و اگر نشد، احتمال دارد ایران هم از چند تیم و چندین بازی میزبانی کند. البته بعد تکذیب شد و بعدش تکذیبش هم تکذیب شد تا ما کلا نفهمیم اصلا کی به کیه و چی به چیه و به قول وزیر کشاورزی خب!. اما ما لازم دیدیم قبل از هر نهاد مرتبط و غیرمرتبطی، مخالفت خود را با صدای رسا (در حد داد و فریادهای برخی نمایندگان به هنگام صحبت پشت میکروفونهای مجلس) با این رویداد نامبارک اعلام کنیم. چرا؟. اولا که بازیکنان این چند تا تیم وقتی برسند ایران، احتمالا طرفداران بسیاری به هتلهای محل اقامتشان هجوم خواهند برد تا بساط سلفی را راه بیندازند! در حالیکه این کشور پر از سلبریتی بومی و ملی است؛ از ابوریحان بیرونی و ابرهیم تهامی بگیر تا مسعود ده نمکی و مهدی طارمی! مگر خودمان آدم معروف کم داریم؟ همین آقای ابوریحان بیرونی ضربات بیرون پایش نظیر ندارد!. ثانیا برخی از بازیکنان از بیخ معلوم الحال هستند و اصلا ما اجازه نمیدهیم با ورود به ک ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۱۶ ۱۳۹۷/۰۹/۱۰ ✅ کتاب ولگردی. علیرضا کاردار | بی قانون و میل» چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین. «میل» داشت با دقت قفل فرمان و قفل پدال و دزدگیر و قطعکن ماشین را میزد. «نیریش» با اعصاب خرد نگاه میکرد که حوصلهاش سررفت و گفت: «بس کن دیگه! کسی این لگن رو نمیدزده!» میل که داشت دوباره یکییکی درها را چک میکرد گفت: «همین لگن الان ۱۰۰ میلیون قیمتشه. اصلا یه زمانی فکر میکردی شوهری نصیبت بشه که ماشین ۱۰۰ میلیونی زیر پاش باشه؟» نیریش پوزخندی زد و زیر لب گفت: «خدا نصیب گرگ بیابون نکنه …» صدایش را بلند کرد و ادامه داد: «تموم دیگه؟ بجنب همه کتابهای خوب رو خریدن، چیزیش نصیب ما نمیشه …» میل همانطور که از ماشین دور میشدند و به سمتش نگاه میکرد گفت: «نترس، کسی تو این دوره زمونه کتاب نمیخونه، برو یک دل سیر کتابگردی کن، همش رو برات نگه داشتن …». وارد کتابفروشی که شدند از تعجب خشکشان زد. انگار تظاهرات بود. ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۲۱ ۱۳۹۷/۰۹/۰۹ ✅ نامردِ فمینیستنمایِ پرمدعایِ متوهم. عابد کریمی | بی قانون.. تلنگر است حس میکنی سالها توهم زده بودی و با اعتقادات به ظاهر روشنفکرانه عمر و جوانی را تلف کردی. شاید اگر خبر مرگم، چهار ساعت وقت میگذاشتم و بیشعوری را میخواندم حالا اینقدر احساس بیشعوری نمیکردم. هرچند اگر کسی میپرسید بیشعوری را خواندهای، با کمال بیشعوری میگفتم: برات متأسفم؛ هر انسان باشعور و متمدن باید این کتاب را بخونه!. البته همین که بدونِ خواندن بیشعوری، بیشعوریام را لمس کردهام قابل ستایش است …واقعاً زجرآور است بعد از سالها بفهمی این همه ادعای فمینیسم بودن و حامی حقوق زنان بودن تخیل و توهمی بیش نبوده است. چقدر با ژست روشنفکری برای تساوی حقوق زن و مرد گلو پاره کردم. چقدر با چُ. مثقال سبیل تابخورده به نشانه تأسف برای مردها سر را مانند خر تکان میدادم و لج همه را در میآوردم. هرچه دوستان کلمات رکیک با محتوای چاپلوسانه نثارم میکردند بیشتر احساس موفقیت میکردم. ولی زهی خیال باطل … چون شاید نه به عنوان یک زن یا مرد، بلکه به عنوان یک موجود مسخره و کُندذهن خودم به حامی حقوق انسانی، اجتماعی و … نیاز داشتم. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۴۷ ۱۳۹۷/۰۹/۰۹ ✅ اُسکل بودن یا اُسکلی داشتن!. شهاب صفاری | بی قانون.. روانپزشک مردی نشسته بر روی ویلچری وارد مطب دکتر میشود و خودش از جایش بلند شده و روی صندلی مطب مینشیند. دکتر که نیم خیز کرده تا به او کمک کند، با دیدن راه رفتن او، همانطور نیمخیز کرده میماند. دکتر: سلام عزیزم. خوش اومدی. میذاشتی کمکت کنم. بیمار: مرسی. میتونم راه برم. حداقل اینجا میتونم. دکتر: خب پس چرا با ویلچر حرکت میکنی؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۰۲ ۱۳۹۷/۰۹/۰۸ ✅ من انارم: ماجرای یک دیدار فشرده فشرده. سحر شریفنیک | بی قانون … طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون). 👇👇👇.
داستانهای بیقانون ۱۳:۵۲ ۱۳۹۷/۰۹/۰۷ ✅ مرد باید کچل باشه. احسان هیدی | بی قانون.. مرد باید کچل باشه چون مرد کچل هم بختش بلندتره، هم خوش تیپتره و هم چهرهاش خشن و توو دل بروتر میشه. البته اینو من نمیگم رفیقم که دیگه بی خیال موهای سرش شده و امروز کل سرش رو تراشیده میگه!. از نظر ایشون کچل شدن آقایان در طی این چند مرحله اتفاق میفته که با هم این مراحل رو مرور میکنیم:. مرحله اول از اونجایی شروع میشه که شما متوجه ریزش موهات میشی و باید کم کم با شامپوی تخم مرغی خداحافظی کنی و بری سراغ خرید شامپوهای خارجی، بعد از مدتی که از این کار گذشت، میبیند روال ریزش موها همچنان ادامه داره و کاری از شامپوی فرنگی هم برنمیاد و پس از آمارگیریهای بسیار به سراغ دکتر متخصص میرید و اون هم یک پک شامپو و مقداری محلول تقویت کننده پیشنهاد میده که بعد از چند ماه استفاده از اونها میبینید که همچنان ریزش موهاتون ادامه داره ولی در این مرحله شما هنوز امیدوارید و با موهای باقیمونده جاهای خالی رو پوشش میدید و از این ور سر به اون ور کله مو قرض میدین!. در این مرحله تا میتونید از خودتون عکس میگیرید تا گالریتون پر باشه از عکسهایی با کله مودار، اما عمل پوشش جاهای خالی فقط برای مدت کوتاهی جواب میده و با شروع پاییز و اولین و ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۱۲ ۱۳۹۷/۰۹/۰۶ ✅ پشت هر مرد موفق چند تا زن هست؟. صفورا بیانی | بی قانون که دارم با آن مینویسم یادگاری نوشین است، دفترم یادگاری مهسا، پیراهنم را از اتاق خواب بابای مینا برداشتم و این ساعت مچی هم برای برادر آن دختر پولداری است که خانهشان ولنجک بود و الان اسمش را یادم نمیآید. اولین بار با شیرین شروع کردم. بعد از کلی کنش و واکنش بینتیجه توی اتاق خوابش داشتیم آرام حرف میزدیم که گفت حالش خوب نیست و باید برود بیرون. از نگاهش مشخص بود که به کلی از من ناامید شده، یک دستمال کاغذی برداشتم و بعد از استفاده فکر کردم که اگر یکی دیگر هم بردارم چه میشود؟ ما که قرار نیست دیگر هیچ وقت همدیگر را ببینیم. اصلا یک برگ دستمال کاغذی که ارزش فکر کردن نداشت، برداشتم و گذاشتم توی جیب کنار کتم. این اولین دزدی من در جلسات خواستگاری بود. کم کم با موز و شیرینی ادامه پیدا کرد و تا تلویزیون پنجاه و پنج اینچ نیز رسید. هر چقدر جواب دختر تحقیرکنندهتر بود ضربه من سهمگینتر میشد. ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۵۴ ۱۳۹۷/۰۹/۰۶ ✅ عمه اشرف؛ زنی مناسب سکوی نخست. افسانه جهرمیان | بی قانون اشرف زنی است با ولوم صدای بالا، که اصرار دارد گوشهایش نمیشنود و «بلندتر صحبت کن، ببینم چی میگی»، اما همیشه با پدر در حال پچپچ است! عاشق لینا لولهای، طرفدار رنگ بنفش، مخالف سرسخت مهریه، البته مجرد بودنش هم در مخالفتش بیتاثیر نیست و البته؛ به شدت عاشق سکوی نخست است. به این صورت که هر هفته برای خودش «اشرف گات تلنت» برگزار میکند تا بار دیگر شاهد اول شدن خودش در رقابت دیگری باشد. آخرین رقابتش با درد بود. مقابل این زن شما جرات داری بگویی سردرد دارم. تا ثابت نکند روزهای پایانی عمرش را سپری میکند و وصیتنامهاش هم در کشوی سمت چپ دراور زیر جوراب شلواریهایش است، بیخیالت نمیشود. یادش بخیر گردن درد بدی گرفته بودم و بعد از گذراندن یک دوره کیسه آبگرم درمانی و ماساژ با پماد دستشویی شماره ۲ الاغ نابالغ، بالاخره رخصت معاینه به متخصص ارتوپد را هم دادیم. دکتر هم نامردی نکرد و سریع تشخیص دیسک گردن داد و کلی عکس و فیلم و گردنبند هم در دفترچهام نوشت. پدرم که خودش حسابی اینکاره بود گفت: «هرچی نباشه من خودم سالها توی کادر پزشکی بودم، اینا الکی میخوان آدم رو مریض کنن». ...
داستانهای بیقانون ۱۴:۵۶ ۱۳۹۷/۰۹/۰۵ ✅ رب نطلبیده. محسن گائینی | بی قانون.. وقت پیش، یکی مرا به جشن عروسیاش دعوت کرد من هم که چندصد کیلومتری از گودترین قسمت خط فقر پایینترم تصمیم داشتم به هیچ وجه مجلسشان را نروم اما همیشه که روزگار باب میل آدم پیش نمیرود. یعنی تقریبا هیچ وقت طوری که میخواهی پیش نمیرود ولی این دفعه دیگر پونه نه درِ خانه مار و نه توی خانه مار، بلکه رسما وسط خود مار سبز شده بود! یعنی عملا هیچ راه گریزی نداشتم. یعنی داماد، شوهر عمهام بود!. مجلسشان تمام شد و زمان اعلام هدایای فامیل رسید. در بعضی از طوایف برای کاهش هزینهها همان شبِ جشن، هدایا را جمع میکنند. واقعا این کار کاری است خداپسندانه، خیرخواهانه، شرافتمندانه و انسانی منتها فقط از دریچه دید پدر داماد!. گاهی هم به قدری سرعت انجام این کار خیر بالا میرود که مدتها بعد اعلام آخرین کادو، هنوز موفق نشدهای حتی اولین تکه ران را وارد معده مبارک کنی!. یکی از اقوام که به «آمپلی فایر» معروف است، وظیفه خطیر اعلام کادوها را برعهده داشت. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۴۸ ۱۳۹۷/۰۹/۰۳ ✅ بدون پارکینگ بدون پله. بهزاد برخورداری یزدی | بی قانون.. به در دنبال خونه بودم برای اجاره خونه؟! یجوری گفتم خونه انگار قراره حیاط و حوض و ایوان داشته باشه!. دنبال یه جایی بودم برای زندگی. زندگی؟! گیر دادینا! دنبال یه جایی بودم برای ادامه زنده بودن. سی تومن پیش، دو و نیم اجاره! پونزده تومن پیش، یک و نیم اجاره! آب پاکی رو ریختم روی دست بنگاهی و گفتم من اینقدرا حقوق نمیگیرم که از این اجارهها بدم. ...
داستانهای بیقانون ۲۳:۰۲ ۱۳۹۷/۰۹/۰۲ ✅ جفت پا بر روی مواضع!. زهره جمالی | بی قانون که در جریان هستید، هفتهای که گذشت در کشورمان منصوب به هفته کتابخوانی بود. الحق والانصاف که ایرانیان نیز در فضای مجازی با استوریهای شیک و مجلسیشان به نحو احسنت در گرامیداشت کتاب و کتابخوانی کوشیدند و سنگ تمام گذاشتند. ولی درعین حال نیز در فضای غیرمجازی چنان جفت پا برروی مواضع کتاب نخوانیشان ایستادهاند و پافشاری میکنند انگار مواضع باسکول است. بیا پایین بابا!. در حال حاضر بعد از سپری شدن این ایام و با افتادن بادها از آسیاب (آسیاب که فقط آبی نیست) قصد داریم به بررسی چند علل از کتاب نخوانی هموطنان آریاییمان بپردازیم:. الف: ما ایرانیها کتاب نمیخوانیم چون معتقدیم در این اوضاع نامیمون اقتصادی و معیشتی و نوسانات سکه و ارز، نان گیرمان نمیآید سَق بزنیم، همش داریم خالی خالی میخوریم. صد تومن از کجا بیاوریم بدهیم کتاب؟ والا دیشب پول دادیم دست بچه رفته بقالی تخم مرغ دادن دستش اندازه هاگِ سرخس!. ب: ما ایرانیها کتاب نمیخوانیم و به کتاب اهمیت نمیدهیم. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۱۲ ۱۳۹۷/۰۹/۰۲ ✅ عاشقانه رعنا و الکساندر. هوشنگ خنجرى | بی قانون که زیر لب غرغر مى کرد و فحش مىداد از کلبه خارج شد و تبرش را به تنه درخت کوبید؛ بند چکمههاى چرمى گلآلودش را محکم کرد و سیبى را که ضربه تبرش از درخت به زمین انداخته بود به داخل کلبه پرتاب کرد. -مرتیکه چاق قرمز بىاحساس! مى خواستى همون روزى که منو مىدزدیدى فکر اینجاش هم بکنى. -من تو رو ندزدیدم رعنا؛ ما با هم فرار کردیم. کاش دزدیده بودمت و همین الان مىرفتم خودمو به پاسگاه معرفى مىکردم که پَسِت بدن به صاحابت و من هم بندازن تو زندون که نتونى بیاى سراغم. -آره راست میگى؛ تو اگه از این عرضهها داشتى که بعد از اینهمه سال وضعمون این نبود که هنوز توى یه کلبه ٣٠مترى بکپیم و سر نوبت شکار هم بخواى جرزنى کنى. چى شد قصر مرمرى کنار دریاچه پر از قوهاى سیاه؟. الکساندروف سیب را کامل گذاشت داخل دهانش و با دو سه بار جویدن قورتش داد. درحالى که با چوب سیب لاى دندانهاى زردش را پاک میکرد، گفت:. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۳۲ ۱۳۹۷/۰۹/۰۱ ✅ من انارم: شرح سوغاتیهای بلاد غربت. سحر شریفنیک | بی قانون آن جایی برایتان گفتم که ما در یک اقدام حساب شده خانوادگی تصمیم گرفتیم تا برای عید نوروز دستجمعی به ایران سفری داشته باشیم. در همین راستا هم محاسبات مالیمان را انجام دادیم و هزینه بلیتمان را هم تقریبی حساب کردیم و گذاشتیم کنار و آمدیم برویم دنبال کار و زندگیمان که مامان برگ برندهاش را زد زمین و گفت: پس سوغاتی چی؟. یادم هست جمله مامان که تمام شد چایی توی دست بابا توی گلویش جهید و ما تا نیم ساعت داشتیم توی کمرش میزدیم تا حالش سرجایش بیاید. تا یک هفته بعد هم هرچه میخواستیم به بابا بگوییم میگفت محکم زدهاید توی کمرم گوشم سنگین شده …اما مامان که قربانش بروم خیلی زبلتر از این حرفها بود یک کاغذ A۴ برداشت و بزرگ رویش نوشت: «حسن، حسن سوغاتی». و صبح روزهشتم چسباند پشت در دستشویی، یعنی محل ریلکسیشن بابا. این جوری بگویم که آن روز صبح بابا خوش و خندان وارد دستشویی شد و یک اهم سفتی کرد و آه بلندی کشید و بعدش هم هر چه منتظر ماندیم بیرون نیامد. البته از قضا ماجرای سوغاتی را کاملا متوجه شده بود ولی تا دو سه روزی داشتیم بهش انجیر و آلوبخارا میدادیم تا ساید افکتهای ماجرا را حل کند. القصه اینک ...
داستانهای بیقانون ۱۴:۵۲ ۱۳۹۷/۰۹/۰۱ ✅ به دنبال تو ام منزل به منزل!. فائزه موسوینسب | بی قانون شما هم شنیده اید که برخی به همسر هایشان در جمع منزل میگویند. ما هم پیگیر شدیم که ببینیم ریشه این قضیه از کجاست …خلاصه که مقداری به عقب برگشتیم و رسیدیم به زمان خواجه حافظ شیرازی. گویا ایشان با همسر خود دچار مشکل بودهاند. چنانکه در جایی میفرمایند: خرم آن روز کز این منزل ویران بروم! انگار منزلشان نیاز به تغییر دکوراسیون اساسی داشته است. منزل محترم هم پس از خواندن این شعر، دست به تغییراتی نظیر گوش الاغی و چشم گربهای و دماغ خوکی میزند. خواجه پس از دیدن آواتار جدید بانو، میفرماید: گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید ولی خب کاریست که شده و حباب سکه هم که نمیترکد!. البته تفسیر ابیات همیشه هم به این سادگی نیست. مثلا در جایی میفرمایند: در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن … نکته مهمی که به چشم میخورد، این است که لیلی خود باید منزل باشد! ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۳۱ ۱۳۹۷/۰۸/۳۰ ✅ پات رو از روی صندلی بردار. محمد زندیه | بی قانون تو متروی تهران-کرج به دختره توپید که «چرا پات رو گذاشتی روی صندلی؟» دختره گفت: «به شما ارتباطی داره؟» پیرمرده گفت: «شعورت قد نمیده دیگه. اونجا بعدا میشینن آدما، کثیف میشه لباسشون». جر و بحث بالا گرفت. دختره لج کرده بود و پاش رو برنمیداشت. پیرمرده هم ول نمیکرد. یه پسر جوون از چندتا صندلی اونورتر با کنایه گفت: «باشه آقا. باشه. شما راست میگی. بیخیال». ...