داستانهای بیقانون ۱۰:۵۸ ۱۳۹۷/۰۶/۱۸ ✅ عشق محال: قسمت پنجم: پایان ویدا شروع آیدا!. مهدی حجازی | بی قانون از رفتن ویدا از مادرم خواستم که قول و قرار خواستگاری رو با مادر ویدا بذاره. دو روز بعد با پای شکسته یه دسته گل و یه جعبه شیرینی دانمارکی با کت و شلوار و پاپیون قرمز تو خونه پدر ویدا بودم. سریع هم ما رو فرستادن تو اتاق که حرفهامون رو بزنیم هنوز جاگیر نشده بودم که ویدا گفت: بفرما اینم خواستگاری حالا بگو ما چه وجه اشتراکی داریم چی مون بهم میاد که انقدر برای ازدواج با من اصرار داری؟. + دوست داشتن من کافی نیست؟. - معلومه که نیست، من و تو حتی تو بچگی هم همبازی خوبی نبودیم همیشه دعوا داشتیم، همیشه تو منو کتک میزدی و میگفتی یعنی ما زن و شوهریم، کتک هم نمک زندگیه. یادته چطور یه بار با چکش زدی زیر فکم؟ هنوز جای زخمش مونده. + من فکر میکردم که این خاله!. - ببین مهدی من گفتم بیای خواستگاری که این دندون لق، یه بار واسه همیشه کنده بشه. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۵۰ ۱۳۹۷/۰۶/۱۷ ✅ قرن چهاردهم برای آیندگان: ستون نورسیده مبارک. پدرام پاشائیان | بی قانون شرایطی که آدم از یک ساعت بعد خودش خبر ندارد، با آیندهنگری و خوشخیالی ابلهانهای، تصمیم گرفتم سالهای پایانی قرن چهاردهم شمسی را برای آیندگان ثبت کنم. ای آیندگانی که این سطرها را میخوانید، همین اول کار معذرت میخواهم که گیج میشوید. این تاریخنگار خیلی از جاهایی که قرار است طنز باشد، جدی میشود و خیلی از جاهایی که انتظار دارید حقیقت را بیان کند به شوخی مسخرهای شبیه خواهد بود. در روزهای پایانی قرن چهاردهم آدم همه جایش گیجه میگیرد، مخصوصا سرش. سالهای آخر قرن چهاردهمِ ما، هیچ اهمیتی برای دیگران ندارد. قرن میلادی تازه ۲۰ سال است که شروع شده و قرن قمری هم حالا حالاها رند نمیشود. ساعت یک بعدازظهر شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۹ که بقیه دنیا یک جایی لم دادهاند و ذرت بوداده میخورند، ما مهمترین شنبه زندگیمان را هم رد میکنیم و با شروع قرن جدید باز هم هیچ ذرت بودادهای نخواهیم خورد. در قرن چهاردهم شروعهای دوباره اهمیت خاصی برای ما دارند، مخصوصا شنبهها. مهمترین اتفاقاتی که باید برای تو آیندگان عزیز ثبت کنم، متاسفانه همچنان مربوط به سیاست است. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۲۲ ۱۳۹۷/۰۶/۱۷ ✅ چرا باید فامیلی یک نفر با پدرش فرق داشته باشد؟!. شهاب پاکنگر | بی قانون وقت قبل خبری منتشر شد مبنی بر اینکه برخی از ژنهای خوب برای فریب افکار عمومی، نام خانوادگی خود را عوض میکنند. متاسفانه ما ایرانیها عادت کردهایم که همیشه نیمه خالی لیوان را نگاه کنیم. مثلا در مورد همین خبر هیچ کس فکر نکرد که این اتفاق چه تاثیرات خوبی میتواند در زندگی فردی و اجتماعی جوانان کشورمان داشته باشد. در ادامه چند نمونه از این جنبههای مثبت را ذکر میکنیم:. الف) این حرکت هوشمندانه باعث میشود که یک جوان ایرانی، تواناییاش را فقط در یک حوزه خاص آزمایش نکند. به عنوان مثال شما نگاه کنید هر روز یک خبری منتشر میشود که دختر یا پسر یک مقام مسئول چند صد میلیارد دارو احتکار کرده. خب این جوان صرفا به خاطر اینکه نام خانوادگیاش شبیه فامیل پدرش است، از این به بعد نمیتواند وارد حوزههای دیگر شود. اصلا شاید فلان خانم یا آقا، در حوزه احتکار پوشک خیلی توانمندی بیشتری داشته باشد. ولی چوب این شباهت فامیلی را میخورد و از ترس اینکه خیلی در رأس اخبار باشد و آخر سر چشم بخورد، نمیتواند شانس خودش را در سایر زمینهها امتحان کند. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۵۷ ۱۳۹۷/۰۶/۱۶ ✅ یک سیاهچاله بزرگ. مهدیسا صفریخواه | بی قانون از فوبیاهای زندگیم؛ فوبیای بعدا باهاتون تماس میگیریم، مدارکتون پیش ما میمونه، هست. بعد از اون فوبیای حالا اگر واقعا تماس بگیرن، چی بپوشمه. بعد از اون هم فوبیای رد شدن از جلوی حراست دانشگاهه. آخرین بار که میخواستم از جلوشون رد بشم، بهصورت خودجوش گوشهام رو زیر مقعنه چسبوندم. خانمه یه نگاهی به من کرد و گفت: خانوم این قضیه مال نه سال دیگه است، شما راحت باش. بعدش هم قراره سلبریتیها رو سانسور کنیم، شما رو آنتن نمیرین. فوقش از این دوربین مخفی پخشتون کنیم، بعد هم خندید و گفت: من نمیدونم این توهم خود دافپنداری از کجا میاد. گفتم: از اینستاگرام. گفت: اینستاگرام هنوز فراگیر نشده، تو دقیقا از چه سالی اومدی؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۰۱ ۱۳۹۷/۰۶/۱۶ ✅ زباننفهم روسزبان: دوم؛ زعان اوسی. زهرا فرنیا | بی قانون قسمت قبل گفتم از نظر خودم خوشبختانه اما از نظر اطرافیانم متاسفانه، در رشته زبان روسی دانشگاه تهران قبول شدم». هیچوقت آنقدر خوب نیستید که در میهمانی فامیل بیایند و بحث را با: «عزیزم چقدر پوستت خوب شده» یا «چیکار میکنی انقدر خوشهیکل میشی» شروع کنند. (در آن صورت قطعا شما مزخرفترین و حرصدرآرترین موجود فامیلید). یکدفعه میپرند سر اصل مطلب، همان کلیشههای سابق. ازدواج نکرده باشی میپرسند: «کی ازدواج میکنی»، بعدش «کی بچهدار میشی» بعدش «کی دومی رو میآوری؟» دومی را هم که بیاری همین روند به عقب برمیگردد که: «ماشالا چه حوصلهای داشتی که دومی رو آوردی!» اینها اگر نبودند، میهمانیها با یک شام و دسر خوشمزه، در سکوت کامل به سر میرسیدند اما همینها دو دقیقه زبان به دهان نمیگیرند و میپرسند: «خب عزیزم دانشگاه چی میخونی؟». فرمول تلفظ رشته و دانشگاه من بسیار ساده و حساس است. بخشیاش که مربوط به دانشگاه تهران است را با صدای بلند و رسا میگویم و رشته را با تُن صدای کاملا نزولی، چیزی شبیه «زعان اوسی» آن هم در حالیکه حواسم جای دیگریست …اما فامیل ما که کلا تحصیلات تکمیلی ندارد ولی از نظر افاد ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۴۸ ۱۳۹۷/۰۶/۱۵ ✅ عوارض عارضه یا ماستهایت را کیسه میکنند مبادا کلا. امیرقباد | بی قانون در در اومدم و چیزی به چیزی شدم. اگر فکر بد نمیکنین بگم یه جور مورمورطور. آخه دیدم یه دختره پلنگ مقدار چنبره زده روی دستای سبحانه، داره ناخوناش رو تیز میکنه. میگم: خانوم کی باشن؟ میگه: خانم که به شما چه البته! ولی برای اطلاعات عمومیت میگم که «عارضه جون» دختر خالهام هستن. میگم: خاصیتشون چیه؟ میگه: من خاصیت ماصیت حالیم نمیشه ولی دو دقیقه دیگه اینجا وایسی عوارضش رو میکنم تو چشمات. میگم: اون موقع که ناخونت تیز نبود چشم و چال ما رو هر خطری تهدید میکرد. ...
داستانهای بیقانون ۱۱:۴۰ ۱۳۹۷/۰۶/۱۵ ✅ من انارم: بابام و دل پیه رو و مامان رافائل. سحر شریفنیک | بی قانون کردن دوست مناسب و نزدیک در خارج همیشه برای یک مهاجر سخت و طاقت فرساست. رافائل و امی همسایههای واحد بغلی ما بودند و حدود ده دوازده سالی میشد که از ایتالیا به کانادا مهاجرت کرده بودند. مادر رافائل هم حدود پنج سال میشد که به جمع آنها اضافه شده بود. هر چند مامان رافائل یه کلمه انگلیسی بلد نبود و بالطبع ما هم ایتالیایی نمیفهمیدیم، ولی روابط فرهنگیمان باعث شده بود که خلا زبان جایش را با چیزهای دیگری پر کند. مثلا اینکه یک بار مامان رافائل برای ما یک ظرف اسپاگتی خارجی با طعم اوراگانو و سس پستو فرستاد و در عوضش مامان هم دو روز بعدش یک قابلمه ماکارونی چرب با تهدیگ سیبزمینی برایشان برد و تاکید هم کرد؛ تازه! یو شوود ترای ایت ویت سس خرسی! و یک جوری غیرمستقیم بهشان ثابت کرد که رو دست ماکارونی رب گوجه آریایی هنو هیچکی نیومده داداش!. دو سه ماهی نگذشته بود که از بد حادثه مامان رافائل سکته کرد و ویلچر نشین شد. پیرزن طفلکی که تا آن موقع یک جا بند نبود، حالا باید صبح تا عصر یک گوشه مینشست تا پرستارش همه کارهایش را انجام دهد. ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۴۱ ۱۳۹۷/۰۶/۱۴ ✅ ترانه علیدوستی را بهتر بشناسید!. فریور خراباتی | بی قانون علیدوستی بار دیگر و به واسطه چند اظهار نظر در حساب توییتری خود مورد حمله کاربران قرارگرفت. دلیل این حملات برای بخش زیادی از مهاجمین، «اظهارنظر» است که کلا در هر زمینهای باشد اسباب ناراحتی این عزیزان را فراهم میکند. در همین رابطه کاربر «چهگو نَوارا افیون باز» در کامنتی خطاب به ترانه علیدوستی نوشت: «مواجبت از سریالهای تلویزیون قطع شد، حالا داری به صداوسیما حمله میکنی؟!» این درحالی است که ترانه علیدوستی بیشترین ارتباطی که با تلویزیون داشته ارسال نقاشی برای شبکه دوم سیما به آدرس تهران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند بوده است. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا در یادداشتی، چهره واقعی او را برای شما عیان کنم تا حداقل اگر فحشی هم میدهید، بدانید به چه کسی میدهید!. ترانه علیدوستی به صورت اتفاقی در سال ۱۳۶۲ در تهران به دنیا آمد. واکنشها به صورت کلی به این فرد که موقتا ترانه علیدوستی نامیده میشود بر چند دسته است؛ دسته اول کسانی هستند که دوست دارند او مسعود دهنمکی باشد، دسته دوم کسانی هستند که مطمئن هستند او خودِ مسعود دهنمکی است، دسته سوم کسانی هستند که فکر میکنند او میتواند مسعود د ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۳۴ ۱۳۹۷/۰۶/۱۴ ✅ رادیو زرشک: پوشکهایت را برای گریه کردن دوست دارم …. افسانه جهرمیان | بی قانون بر همراهان همیشگی رادیو زرشک. من از خواب و کار و زندگیم زدم و پاسخگوی شما هستم. بفرمایید روی ایر … (نیم ساعت بعد). عجیبه، یعنی دوستان هیچ سوالی ندارید؟ یعنی دیگه اینقدر ادعاتون میشه که جوابگوی همه سوالات خودتون هستید؟. (۲۰دقیقه بعد). خب از اونجایی که شما خیلی گستاخ شدین و سوال نمیپرسید خودم وارد بحث میشم. به هرحال آنتن زنده این اداواطوارها رو برنمیتابه. والا. ...
داستانهای بیقانون ۱۹:۴۸ ۱۳۹۷/۰۶/۱۳ ✅ پوشکپژوهی. علی مسعودینیا | بی قانون به کمبود پوشک در بازار و خبر تعطیلی چند کارخانه تولید پوشک در کشور عزیزمان این حقیر احساس تعهد کردم و تصمیم گرفتم پژوهشی درباره دلایل کمبود این کالای راهبردی انجام دهم و به تنویر افکار عمومی بپردازم. نتایج این پژوهش ذیلا به عرض ملت عزیز ایران میرسد:. دلیل اول- به علت حبابهای مکرر اقتصادی در جامعه و تنشهای بیدلیل روانی در بازار، سفره بسیاری از خانوادهها از مواد خوراکی خالی مانده است. در نتیجه برای بسیاری از این خانوادهها که فرزندان پوشکی داشتند، چیزی نبود که بخورند. حالا اگر بچه شیرخوار باشد که مادر چون چیزی نخورده امکان شیردهی به فرزند را نداشته و اگر هم بچه در سن غذا خوردن باشد که به طریق اولی اصلا چیزی نبوده که بخواهد بخورد و لابد دائم هم نق میزده: «پس من چی بخورم؟» و پدرش به او میگفته: «بیا این آبقند را بخور!» همانطور که میدانید باید یک چیزی برود توی دستگاه گوارش آدم تا نیازی به قضای حاجت پیش بیاید و وقتی چیزی نمیرود توی دستگاه گوارش پس منطقا چیزی هم بیرون نمیآید. به این ترتیب طبق فرمول اقتصادی عرضه و تقاضا، تقاضای پوشک در جامعه کم شد. کارخانههای پوشک هی تولید کردند و ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۲۱ ۱۳۹۷/۰۶/۱۳ ✅ مشترک مورد نظر مرده. صفورا بیانی | بی قانون.. که پاشدم هر چی گشتم گوشیم نبود نگران شدم چون همون شب قبلش داشتم رو تخت باهاش بازی میکردم. زیر بالش رو گشتم، زیر پتو، تخت، فرش … نبود که نبود …گفتم شاید اون شوهر بددل بی شعور پارانوئیدم میخواسته تماسهام رو چک کنه و گوشی رو با خودش برده، ولی خب آخه ازدواج هم نکرده بودم. یه حسنی که گوشی نسبت به وسایل دیگه داره اینه که میشه بهش زنگ بزنی و پیداش کنی. از تلفن خونه زنگ زدم. اوپراتور گفت: «مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد». گفتم: میدونم باهوش! اگر در دسترس بود که مزاحم شما نمیشدم. بیادب یه فحشی به انگلیسی داد و سریع قطع کرد. دوباره زنگ زدم، این دفعه گفت: «مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد». ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۱۶ ۱۳۹۷/۰۶/۱۲ ✅ جاکارتا نرو! ولی اگه رفتی دیگه برنگرد!. علی بایبوردی | بی قانون ما ۴۰ تا گزارشگر میفرستیم جاکارتا ولی حق پخش بازیا رو نمیخریم، حتما یه توجیهی داشته که از فهم من و شما خارجه. ممکنه مسئولان با خودشون گفته باشن زشته تعداد ورزشکارامون بیشتر از خبرنگارا باشه، غریبی میکنن مدال نمیارن. شاید هواپیما داشته خالی میرفته، خلبان گفته بذار چهار تا خبرنگار هم رو بوفه سوار کنم کمک خرج خانواده بشه یا اصلا حق پخش گرون بوده، مدیرای صداوسیما گزارشگرها رو کشیدن کنار و گفتن:. - آقای گزارشگر! موبایلتو بده ببینم!. + آقای رییس! موبایل یه چیز شخصیه چیکار دارین؟. - نترس بابا میخوام ببینم دوربینش کیفیت داره یا نه. + کیفیتش عالیه. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۰۴ ۱۳۹۷/۰۶/۱۲ ✅ ولگرد. پدرام سلیمانی | بی قانون.. میخواست بعضی از داستانهایی که در موردش میگویند، راست باشد قصههای زیادی درباره زندگیاش میگفتند. از اینکه زمانی مترجم زندانیهای گوانتانامو بوده یا اینکه سالهاست به وضع حمل گربههای خیابانی کمک میکند. آنقدر تعداد قصهها زیاد بود که با کمی فکر هر کسی متوجه میشد که بسیاری از آنها ساخته ذهن مردمی است که با استفاده از یک ولگرد تنومند قصه میسازند تا زندگی بدون اوجشان را تحمل کنند و حرفی برای گفتن داشته باشند. با این حال من ۱۶ ساله علاوه بر اینکه دلم میخواست بسیاری از این قصهها واقعی باشند در واقعی بودن یکی از آنها هیچ شکی نداشتم. در حقیقت بعد از اولین و آخرین دیدارمان به این نتیجه رسیدم. اگر یک ساعت در خیابان پیادهروی میکردی امکان نداشت که با او روبهرو نشوی. یا مشغول غذا دادن به گربهای بود یا اینکه داشت سطل آشغالی را بررسی میکرد و همیشه چیزهای فلزی را از آشغالها جدا میکرد و برای خودش بر میداشت. آخر شب گربه به بغل به سمت خانهاش میرفت. در واقع خانه که نه؛ یک جایی نزدیک به جنگل و در حاشیه شهر زندگی میکرد و فقط جای خوابش را با نایلون مسقف کرده بود. ...
داستانهای بیقانون ۱۹:۲۴ ۱۳۹۷/۰۶/۱۱ ✅ سرویس امنیتی. آرزو درزی | بی قانون آن روز برایم سوال بود که چرا راننده سرویسمان با من آنطور برخورد کرد. روز اول سال تحصیلی بود. چندتایی توی سرویس مدرسه چپیده بودیم و داشتیم به خانه برمیگشتیم که تلفن همراه آقای راننده زنگ خورد. انگشتش را به حالت مرموزی گذاشت روی هندزفری بلوتوثی که به گوشش زده بود و بعد از چند ثانیه گفت: «چشم خانوم». با خونسردی و یک لبخند ترسناک از توی آینه نگاهی به من کرد، سرعتش را کم کرد و با یک حرکت سریع فرمان کنار خیابان ایستاد و به من گفت که پیاده شوم. فکر کردم که حتما هنوز مسیر را بلد نیست، بنابراین با مهربانی به او گوشزد کردم که هنوز به خانهمان نرسیدهایم اما او با عصبانیت تکرار کرد که سریعتر از ماشین او گورم را گم کنم وگرنه جور دیگری برخورد میکند؛ بنابراین من سریع گورم را از ماشینش گم کردم بیرون و گوشه خیابان منتظر تاکسی ایستادم …فردای آن روز هم با استفاده از وسایل نقلیه عمومی به مدرسه رفتم و سریع به قصد شکایت از رفتار زشت آقای راننده وارد دفتر خانوم ناظم شدم. تا شروع به حرف زدن کردم، فهمیدم که او در جریان همه چیز قرار دارد. آن «خانوم» که دستور پایین انداختن من وسط راه را صادر کرده بود، خانو ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۲۱ ۱۳۹۷/۰۶/۱۱ ✅ لاس وگاس همینجاست بیایید …. شاهین قدیانی | بی قانون این فیلمهای آمریکایی دیدید که بعضی از آدمها میخوان برن لاس وگاس قمار کنند؟ من که اون قسمت فیلم رو میزنم جلو که یک موقع بدآموزی نداشته باشه اما میگن یک عده جمع میشن دور یک میز، یک سری پول میذارن وسط، بعد یهو به صورت تصادفی یک عده پولدار میشن و اکثرا هم با خاک کوچه یکسان میشن. حالا بیایید سراغ فروش خودرو توی ایران؛ مثلا میگن صبح شنبه ساعت ۹ صبح فروش ویژه خودرو آغاز میشه. از ساعت هشت و نیم صبح نیم میلیون نفر جمع میشن. کارتهای بانکی در دست با همراهی انگشت روی دکمه اینتر … آماده برای شروع بازی. ساعت ۹، یک نفر از سایت فروش خودرو مثل این مسابقات رالی خیابانی آمریکایی میاد جلوی همه خریدارها وامیسته؛ پرچم رو میبره بالا. ثانیه شمار از سه آغاز میشه. سه … دو … یک … پرچم فایر رو میاره پایین. البته کت و شلوار پوشیدهها. ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۵۰ ۱۳۹۷/۰۶/۱۰ ✅ زیبایی در زشتی است. علیرضا کاردار | بی قانون و میل»، چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین. «نیریش» آینه در دست، با بینیاش ور میرفت و نوکش را بالا و پایین میکرد. «میل» از دستشویی بیرون آمد و با تعجب نگاهش کرد. نیریش تا چشمش به میل افتاد گفت: «پول بده میخوام برم عمل کنم!» میل خودش را به آن راه زد و گفت: «باشه؛ حوله نبود، تمیز بردارم؟» این بار نیریش خودش را به نشنیدن زد و گفت: «جدی گفتمها! حسابهات رو راست و ریس کن، میخوام برم عمل کنم». میل بیحوصله یک حوله تمیز از توی کمد برداشت و گفت: «منم جدی گفتم باشه. این ماه که هیچ، سرم شلوغه و وقت ندارم، ایشالا ماه دیگه میرم یه بانک میزنم و هرچی درآوردم باهات نصف میکنم که بری عمل کنی! فعلا با حقوق خودت یه کاریش بکن!». ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۲۶ ۱۳۹۷/۰۶/۱۰ ✅ نوزاد دانا: بابایِ اختلاسنکن!. مریم آقایی | بی قانون باز خوابیده بودم و مچ پای راستم را که انداخته بودم روی پای چپ، با ریتم تکان میدادم. داشتم زیرلب «روزای روشن خداحافظ» را میخواندم که بابا سرش را آورد توی اتاق و گفت: «عزای منو گرفتی قند عسل بابا؟» از حرفش خیلی خوشم نیامد ولی حسش نبود برایش بلبل زبانی کنم و بگویم «دور از جونت بابا جانم»، برای همین غلتی زدم و پشتم را کردم به بابا و به خواندن ادامه دادم و با سوز و گداز بیشتری خواندم «روزای خوبت بگو کجا رفت؟» بابا سری به تاسف تکان داد و برگشت روی مبل نشست و صدای اخبار را زیاد کرد. رفته بود از ماهواره همسایه سیم کشیده بود و اخبارهایی که خانم مجری وجیهه، با کت قرمز میخواند، گوش میداد. مامان کلافه گفت: «کم کن اون بیصاحبو! خیلی خبرای خوبی داره؟» بابا بیتفاوت گفت: «کمه!». مامان که ذوب شدگی بابا در اخبار را دید، اسکاچ کفی را پرت کرد پس کله بابا و گفت: «بقیه ظرفا مال تو!» بعد هم آمد من را بغل کرد و کنترل را از دست بابا گرفت و نشست جای بابا. زل زد به صفحه تلویزیون و گفت: «کتش چه شیکه. بذار از مدلش عکس بگیرم!» صدای تلویزیون را قطع کرد تا تمرکزش به هم نخورد و دوربین را زوم کرد روی صفحه تلویزیون ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۰۷ ۱۳۹۷/۰۶/۰۷ ✅ رادیو زرشک: وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو …افسانه جهرمیان | بی قانون تکراری بر شنوندگان رادیو زرشک. من؛ گندهدوز، منتظر سوالات و دشواریهای شما هستم …- سلام جناب گندهدوز. سامان هستم ۳۷ ساله. به تازگی با خانم مناسبی آشنا شدم که قصد ازدواج هم داریم، خواستم ببینم توی این وضعیت چه هدیهای براش بگیرم که هم قیمتش مناسب باشه، هم خوشش بیاد؟. گندهدوز: خب من هم ناچارا سلام عرض میکنم. توی کدوم وضعیت؟ چشه به این خوبی؟ دفترچه بیمهها هم که عکس ابوعلیسیناش برگشت. بعدش هم به من چه شما چه قصدی داری. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۴۲ ۱۳۹۷/۰۶/۰۷ ✅ اول؛ سرگذشت آن زبان نفهم روس. زهرا فرنیا | بی قانون واقعا میخواهید این ستون را بخوانید، اول باید متحمل یکسری اطلاعات بیارزش شوید که من الان به شما میدهم؛ مثل اینکه مادرم چه میکند، پدرم چهکاره است و وضع ما چطور است و … که هیچی نشده، فرهنگ و طبقه اجتماعی کاراکتر من را مورد قضاوت قرار دهید. به خاطر همین به شما دربارهشان چیزی نمیگویم. درهرصورت «بایدها» با کارهایی که میکنیم تفاوت دارد. البته دلیل دیگرش این است که پدرم نمیخواهد اگر زیردستش روزی این روزنامه را خواند، از فامیلی تابلویمان بفهمد دخترش اهل این مسخره بازیهاست و پررو شود. نمیدانید، انقدر عصبانی میشود که نگو! مضاف بر آن مقداری که همین الانش هم از دستم عصبانی است. بیایید همه جدی باشیم اصلا!. ممکن است زندگی شما را یک تصادف تغییر دهد، مثلا پایتان قطع شود یا بیناییتان را از دست بدهید. خل شوید، برای همیشه نتوانید بچهدار شوید یا دیگر کمِکمش ماشینتان، تنها سرمایه زندگیتان له و لورده شود. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۰۷ ۱۳۹۷/۰۶/۰۶ ✅ نامهای به «عیضا». پدرام سلیمانی | بی قانون روز است که رفتهای خارج و من خورد و خوراکم به فنا رفته است. هرچند رابطهای علّی بین این دو برقرار نیست اما حس کردم بیانش خالی از فایده نیست. هوای خورد و خوراکت را در غربت داشته باش. آنجا پلو نمیخورند. یعنی در فیلمهایشان من حتی یک بار هم ندیدم که بخورند و این ممکن است به عنوان یک مازندرانی برایت عذاب آور باشد. چند پاکستانی پیدا کن و با روابط اجتماعی خوبی که داری برنجت را تامین کن. شنیدهام آنجا کنار غذاهایشان نجسی هم میخورند. اگر زودتر خبردار میشدم قطعا جلوی رفتنت را میگرفتم یا حداقل هواپیمایت را منفجر میکردم تا لطفی در حقت کرده باشم. به هر روی حواست باشد در دام نجسی نیفتی که هر چه فساد و بیتربیتی در غرب وجود دارد اثرات آن است. ...