جدیدترین نوشته‌ها

✅ وزیر بهداشت را بهتر بشناسید!. فریور خراباتی | بی قانون

فاجعه بزرگ در سال ۱۳۴۱ رخ داد، زلزله بویین زهرا را می‌گویم اگر نه که سید حسن قاضی‌زاده هاشمی سه سال قبل‌ترش یعنی سال ۱۳۳۸ نه در مالدیو، مالاوی، مالزی بلکه در فریمان چشم به جهان گشوده بود. ایشان در دوران جوانی به جای اینکه به سینما بروند و فوتبال تماشا کنند، درس خواندند و در کمال تعجب پزشک شدند. بعضی‌ها می‌گویند که وزیر بهداشت خلاف رویه صمد را در زندگی سرلوحه خویش قرار داد؛ یعنی صمد انگشت در چشم مردم می‌کرد، اما قاضی‌زاده هاشمی که نام خانوادگی‌اش تمام خصوصیات سیاست‌مدار شدن را دارد، به درمان چشم مردم مشغول شد. به گفته آگاهان او رکوردار انجام عمل لیزیک در ایران است. لیزیک عملی مربوط به چشم است و با لیزر فرق دارد؛ بنابراین از فردا جلوی کلینیک نور تجمع‌ نکنید و به وزیر بهداشت نگویید: «جناب وزیر من روی گوشم موی زاید دارم، چه کار کنم؟!» چون معمولا جواب‌هایی می‌دهد که باجناق به باجناق و عروس به خواهرشوهر نمی‌دهد، خلاصه حواس‌تان را جمع کنید …در ویکی‌پدیای فارسی نوشته شده که قاضی‌زاده هاشمی در دوره فن بیان بازیگری تحت نظر رضا کیانیان هم شرکت کرده است. وی پس از این دوره به مدیران موسسه سینمایی گ ...
  • گزارش تخلف

✅ عاقبت دکتر شدم. سحر بهجو | بی قانون.. زد جای دوری عاقبت دکتر شدم

گرچه با پول و سخاوت، عاقبت دکتر شدم. جای دانشگاه من در نقشه‌ها پیدا نبود. گور بابای مسافت؛ عاقبت دکتر شدم.. شهر را مادر پدر با دلخوشی آذین زدند. بر دهان قوم خود صد ضربه‌ی سنگین زدند. تار و پودم غرق در دود و دم اسپند بود. کوچه را با نذر گاوان رنگ بس خونین زدند.. ۷ روز و ۷ شب در راه بودم با پدر. پیرمردی دید ما را در خنکنای سحر. ...
  • گزارش تخلف

✅ رادیو زرشک: خانوم‌گل آی خانوم‌گل، برام سخته تمرکز …. افسانه جهرمیان | بی قانون

دیگر بر شنونده‌های خوب و پیگیر «رادیو زرشک». خوشبختانه امروز توی خیابون جیب تهیه‌کننده محترم برنامه رو زدن. از اونجایی که دزد آشنا بوده ما تونستیم پول‌ها رو خرج برنامه کنیم و امروز یک مهمان دعوت کنیم. مهمان امروز ما رتبه اولِ کنکورِ پزشکیِ دانشگاه سراسری هستن که بدون اینکه به گاج برن، به دانشگاه رفتن. فقط با تلاش و تمرکز خودشون. هموطن همین حالا زنگ بزن، سوال بپرس و وقت برنامه رو بگیر …- سلام می‌کنم به جناب گُنده‌دوز عزیز و نفر اول کنکور. گنده دوز: خب حالا. دیگه نمیخواد به همه سلام کنی. - من یاشار (س) هستم و ۳۰ سالمه. ...
  • گزارش تخلف

✅ یک عاشقانه اقتصادی. مهرشاد مرتضوی | بی قانون

کسانی که مرا می‌شناسند، می‌دانند که آدم حسودی هستم و همه کسانی که تو را می‌شناسند، لعنت به همه کسانی که تو را می‌شناسند. (نزار قربانی). تو مرغی، نه آنقدر دور که با یاد قدقد کردنت آرام گیرم، نه آنقدر نزدیک که با من بر سر یک سفره بنشینی. تو نه چنان گرانی که بی‌خیال گوشت خوردن شوم و بروم سراغ پروتئین‌های جایگزین، نه چنان نزدیک که تو را برای خودم، در یخچال خانه خودم تصور کنم. همه کسانی که مرا می‌شناسند، می‌دانند ران را بیشتر از سینه دوست دارم. اما تو یک بسته سینه مخصوص فسنجانی، برای آن‌ها که سینه دوست دارند. لعنت به همه کسانی که سینه را بیشتر از ران دوست دارند …تو دلاری، دور همچون شهابی در انتهای آسمان، که با دیدنش آرزویی می‌کنم و او به نشانه موفقیت انگشتش را نشانم می‌دهد و در افق محو می‌شود. نه، تو نزدیکی؛ چنان نزدیک که کافی‌است برای دیدنت از ورای شیشه صرافی بنگرم. اما همچون منی به اندازه وارد شدن به صرافی هم پول ندارد، چه رسد به گرفتن تو در آغوش. ...
  • گزارش تخلف

✅ خاطرات خوابگاه شماره ۸۴: خلوت کردن با بچه فامیل. طیبه رسول‌زاده | بی قانون

ما خانواده فامیل‌گریزی بودیم. تفاوت توی تیپ و قیافه و طرز فکر و ترس از قضاوت‌های دائمشان باعث می‌شد که هیچ وقت نخواهی ریخت هیچ‌کدامشان را ببینی‌. اصلا یکی از دلایلی که من یک شهر خیلی دور را برای درس خواندن انتخاب کردم همین بود. حتی به پدر و مادر و خواهرها سپردم بگویند شهر دیگری قبول شده‌ام. رابطه ما با اقوام محدود می‌شد به عید دیدنی‌هایی که ما بچه‌ها در آن شرکت نمی‌کردیم. روز اولی که آمدم خوابگاه از آرامش و آزادی‌ نسبی بین غریبه‌ها لذت می‌بردم. یکسال تمام کیفور بودم که هر کاری می‌کنم کسی نمی‌فهمد و راپورتش را نمی‌برد برای مادر و پدرم تا بعد حرفش نقل محافل خانوادگی بشود. ولی همه خوشی‌ها همین یک‌سال بود. زینت دختر کوچک و ننر دایی محسن و دردانه فامیل دقیقا همان دانشگاهی قبول شد که من بودم. ...
  • گزارش تخلف

✅ نه به آذر. احمدرضا کاظمی | بی قانون.. این روزا تا چشم کار میکنه آدم فاجعه فرهنگی می‌بینه!

اون از شهرداری تهران و پوستر طراحی کردنش که به بهونه بها دادن به حضور زنان در جامعه میاد روی رنگ مشکی ضربدر میزنه در حالی‌که همه میدونن مشکی رنگ عشقه و مث رنگ چشای مهربونش! این هم از شورای شهر استان اصفهان که اخیرا اومدن در راستای طرح حذف نام‌های تکراری از خیابون‌ها، اسم «آذر» رو دوباره به خیابونی که قبلا همین اسم رو داشته برگردونده. یعنی قبلا اسمش آذر بوده بعدا عوضش کردن یه اسم دیگه گذاشتن، اما حالا دوباره اومدن اسمشو گذاشتن آذر که این کار حرکتی بسیار غلط، زشت و به دور اخلاق و ارزش محسوب میشه! کاش یه نفر پیدا بشه و خبر این فاجعه شهری رو به گوش عزیزانمون در روزنامه کیهان برسونه تا یه پرونده ویژه براش برن یا حداقلِ حداقل یه دو سه قسمت از ستون گفت و شنود رو به این مهم اختصاص بدن! آخه چه معنی داره اسم خیابون رو بذارن آذر؟! همینجوری پیش بره لابد پس‌فردا باید شاهد اتوبان لادن، شبنم، شقایق، رکسانا و آناستازیا هم باشیم دیگه! ما غیرت داریم آقایون! ما بچه کسایی هستیم که زنشون رو توی خیابون به اسم مردونه صدا میزدن! یعنی مثلا طرف اسم خانومش «شبنم» بود ولی توی اتوبوس که می‌خواست به زنش بگه این ایس ...
  • گزارش تخلف

✅ قرن چهاردهم برای آیندگان: تورم، تورم تورمت مبارک. پدرام پاشائیان | بی قانون

سرچ کنید Serge Djiehoua و ویدیویی که در نتیجه می‌آید را ببینید. آقای Serge. دقیقه ۸۲ یک بازی فوتبال وارد زمین شد و بعد از سوت داور برای تصاحب توپ جنگید؛ هفت ثانیه بعد، او بدون لمس توپ از زمین اخراج شد. عمق فاجعه به حدی بود که Serge. کاری به جز نگاه هاج‌وواج و خندیدن نکرد. حالا من را با همان قیافه تصور کنید: اول همین هفته بعد از مدت‌ها برنامه‌ریزی، بالاخره یک ستون دنباله‌دار را شروع کردم؛ حالا آخر همین هفته است و قسمت دوم را می‌نویسم، در حالی که از فردا می‌خوریم به قرعه استراحت و معلوم نیست قسمت سومی در کار باشد یا نه. شاید آیندگانی که این تاریخ‌نگار را می‌خوانند خیلی جاها به حال ما گریه کنند اما من خودم اعتراف می‌کنم که روزهای پایانی قرن چهاردهمِ شمسی را همیشه با قیافه Serge Djiehoua. می‌نویسم، مخصوصا وقتی که از زمین بیرون می‌رفت و خدا را شکر می‌کرد!. یکی از مهم‌ترین ایرادهای روزهای پایانی قرن چهاردهمِ شمسی غیرقابل پیش‌بینی بودن یا آن‌طور که در زمان ما می‌گویند «سورپرایز» هایش است. ...
  • گزارش تخلف

✅ صادرات عارضه یا عوارض صادرات. امیرقباد | بی قانون.. دست به قلمی گویا عارضه جون؟

می‌گه: این قلمه به نظر شما؟ این خودکاره. می‌گم: خب منظور از قلم یه چیزیه که باهاش می‌نویسن. می‌گه: آهان. آره دستم به چیزیه که باهاش می‌نویسن! اما کلا به تو چه که همه جا خودت رو می‌کشی به معاشرت. یه دخترخاله‌ام رو بدبخت کردی کمت بود؟ می‌گم: معاشرت چیه بابا. شماها چرا توهم معاشرت دارین به خودتون؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ من انارم: مصائب اول مهر یک عدد انار مهاجر. سحر شریف‌نیک | بی قانون

کم داشتیم به آخرهای تابستان می‌رسیدیم. هوا رو به سردی می‌رفت و رنگ برگ‌های درخت‌ها زرد و قرمز و نارنجی می‌شدند اما مهم‌تر از همه این‌ها فصل مدرسه‌ها بود که داشت نزدیک می‌شد. راستش خیلی خوشحال بودم به خاطر اینکه دیگر مجبور نیستم۲۴ ساعت از شبانه روزم را در معیت خانواده نازنینم باشم و با شیرین‌کاری‌های‌شان روزی صد مرتبه خجالت بکشم. آخر ما همه جا با هم می‌رفتیم. چون به حفظ بنیان خانواده باور داشتیم و معتقد بودیم تمام جذابیت‌های خارج را باید با همدیگر تجربه کنیم. هیچ‌کس در فروشگاه‌های خارج به اندازه ما با دیدن چیپس پرینگلز و شکلات اسنیکرز از هیجان جیغ نمی‌کشید و باز هم هیچ‌کس اندازه ما بغل بنز و ب‌ام‌و‌های پارک شده مردم در خیابان با فیگور دست به کمر و سینه سپر و لبخند گشاد عکس نمی‌انداخت. و حالا با نزدیک شدن فصل مدارس و تنهایی رفتن من به مدرسه، استرس باور نکردنی والدینم را فرا گرفته بود. طوری‌که دو هفته قبل از شروع سال تحصیلی بابا مشغول تمرین مکالمه زبان انگلیسی با من شد. البته خودم هم یک مقداری استرس این شروع را داشتم ولی هیجان کشف دنیای جدید بدون حضور مامان این‌ها و آبروریزی‌های احتمالی، ...
  • گزارش تخلف

✅ ناامید نباش نیکولا. امیر اردلانی | بی قانون

اولو» وزیر محیط زیست فرانسه از عدم پیشرفت اهداف محیط زیستی‌اش ناامید شد و استعفا کرد. وی اعلام کرده است: نتوانسته در اهداف محیط زیستی و آب و هوایی مورد نظرش موفق باشد!. انصافا شما هم با خواندن این خبر یک جوریتان نشد!؟ خب نتوانسته در اهدافش موفق باشد که نتوانسته؛ خب اصلا چرا برای خودش هدف گذاشته که بعدا بخواهد بهشان برسد یا نرسد!؟ مگه کار یک وزیر غیر از این است که چهار سال وزیر باشد؟ بابا ما خودمان وزیر داشتیم و داریم، وزیر ندیده که نیستیم …آقای نیکولا اولو میشه بگی چه اهدافی رو میشه توی محیط زیست دنبال کرد!؟ یا مثلا توی آب و هوا دنبال چه هدفی بودی!؟ مثلا هدفت این بوده که شب، قبل از خواب، مردم دمای هوای فرداشون رو انتخاب کنن بعد بخوابن!؟ یا مثلا تو یه رباط نظرسنجی بذارید: فردا ١٤سپتامبر؛ آفتابی؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ مورد‌ عجیب د‌ومین نگاه. مهد‌یسا صفری‌خواه | بی قانون

از اولین نگاه که نسخه‌تون رو کاملا می‌پیچونه، شما د‌ومین نگاه رو د‌ر حوالی سالگرد‌ یک‌سالگی‌ رابطه‌‌تون تازه د‌رک می‌کنین. چون تمام این یک سال ممکنه حرکت آهسته نگاه اول رو د‌وره کنین. تو نگاه د‌ومه که تازه می‌فهمین چقد‌ر عوض شد‌ین. این د‌ومین نگاه، نگاه به خود‌تونه یا به کلیات رابطه یا آنچه گذشت و یه جور گزارش سالیانه. شما از لولید‌ن تو د‌ست و پای هم خسته شد‌ین، برای گوشی‌تون پسورد‌ گذاشتین، با د‌وست‌هاتون بیشتر از شریک عشقی‌تون بیرون می‌رین. شما تو این مرحله بیشتر یه فعال اقتصاد‌ی هستید‌ تا یه عاشق. چون به ازای هر حرکت رو به‌جلوی شریکتون یه تلاش مذبوحانه برای گام برد‌اشتن به سمتش د‌ارین که کاملا مشخصه جواب نمی‌د‌ه. تو د‌ومین نگاه ممکنه بفهمین شریکتون د‌ر خوش بینانه‌ترین حالت حبابه، یعنی بیشتر باعث التهاب می‌شه تا ثبات. حتی ممکنه متوجه بشین حالا همچین تحفه‌ای هم نبود‌ که من اینجوری کشته مرد‌ه‌اش بود‌م. ...
  • گزارش تخلف

✅ رادیو زرشک: آقازاد‌ه‌ها از آنچه فکر می‌کنید‌ به شما نزد‌یک‌ترند‌!. افسانه جهرمیان | بی قانون

به سر د‌ل من نذار اشک منو د‌یگه د‌ر نیار. عاشقت شد‌م من همین یه بار، جووووون تو. ‌. بله سلام می‌کنم خد‌مت شما شنوند‌گان عزیز راد‌یو زرشک. متاسفانه امروز همکارم جناب گند‌ه‌د‌وز یه کم گرفتار بود‌ن و من، زرزاد‌ه به جای ایشون برنامه رو اجرا می‌کنم …- سلام جناب زِرزاد‌ه خوبید‌؟. + زَرزاد‌ه عزیزم. رعایت کنید‌ لطفا. _ خب حالا … بند‌ه پوریا شفقی هستم، «میم. جیم» سابق. ...
  • گزارش تخلف

✅ روان درمان گروهی در کمپ: خواستگاری طبق قانون سوم نیوتون. صفورا بیانی | بی قانون

چیز از آنجا شروع شد که داوود زل زد توی چشم‌های من و گفت: نه. درست از همان لحظه تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت ازدواج نکنم. این شد که تحرکات مادرم هم کم کم شروع شد. مادر من با تبعیت کامل از قانون سوم نیوتون هرجایی که خواسته‌ای باشد، نیرویی برابر و درست خلاف جهت به آن وارد می‌کند. اگر شما بگویی الان می‌خواهم درس بخوانم، می‌گوید بیخود بیا از این سبزی‌ها پاک کن»، بگویی می‌خواهم سبزی پاک کنم می‌گوید «ذلیل مرده پاشو برو سر درس و مشقت» بگویی با لوبیاپلو ماست می‌چسبد سالاد درست می‌کند، سر سفره بگویی «نه انگار همین سالاد بهتر بود» می‌گوید «سالاد رو بذار برای شب برو چند تا کاسه ماست بیار». وقتی هم بو برد که من شکست عشقی خورده‌ام و نمی‌خواهم دیگر ازدواج کنم شروع کرد به اصرار که دختر نباید به آمدن خواستگار نه بگوید. جالب اینجا بود که هیچ خواستگاری هم نداشتم اما وقتی مادر اراده کرد از در و دیوار کیس ازدواج بود که می‌آمد پشت در خانه. اما من سفت و سخت چسبیده به همه‌شان نه می‌گفتم تا اینکه مادر تصمیم گرفت از راه صلح و با زبان نرم وارد شود و از آنجایی که با روحیات و توانایی‌های خودش آشنا بود و می‌دانست عمرا ن ...
  • گزارش تخلف

✅ روان درمانی گروهی در کمپ: عشق همیشه در مراجعه است. صفورا بیانی | بی قانون

چیز از روزی شروع شد که آقابیوک به محله ما آمد. آقا بیوک راننده ترانزیت بود و بیشتر کشورها را دیده بود، در هر کشوری هم حتی اگر فقط یک شب مانده بود ازدواج میکرد و بچه دار میشد. روزی که تصمیم گرفت بازنشسته شود با خودش گفت: حالا که چی؟ چی شد حاصل این زندگی؟ بعد کلی فکر یک معنی برای زندگی اش پیدا کرد. دست به کار شد و پنج تا از دخترهایش از پنج نژاد مختلف را دور خودش جمع کرد تا زمان پیری و کوری عصای دستش باشند. سمیرا، سمانه، سحر، سیما و سها، که عمرا یادم نمیماند کدام اسم مال کدام قیافه است. آنها ژاپنی، آفریقایی، برزیلی، روسی و اسکیموی قطب شمال بودند. گرچه هیچوقت نفهمیدم آقا بیوک چطوری و از کدام مسیر بار ترانزیت را برده تا قطب شمال. ...
  • گزارش تخلف

✅ نِیل دیزاین ویت کامی. مریم آقایی | بی قانون

شعر معروفی هست که وقتی میخونیش قشنگ معلومه شاعر اون لحظه اکسپلور اینستاگرامش رو باز کرده و با یه سری ویدیوی آموزشی کاشت ناخن و مدلای جدید لاک و میک‌آپ مواجه شده. بعد نشسته همه رو پیگیری کرده و یهو به خودش اومده دیده کل موجودی حسابش رو لاک و کانتور و پد آرایشی خریده. در نتیجه همون لحظه «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود» رو سروده! اما اینکه تو اون ویدیوها چی دیده که ته مونده حسابش رو به باد فنا داده و بعدم شعرش اومده براتون موشکافی می‌کنیم؛. اولین ویدیویی که دوست شاعرمون دیده احتمالا لاک آینه‌ای بوده. وقتی ویدیوهای بیشتر این پدیده رو مورد بررسی قرار داده فهمیده برای داشتن این رنگ روی ناخناش نیازی به پودرای رنگی پنگی و عجیب غریب نیست. چون هوشنگ بیوتی یکی از بسته‌هایی که شرکت خوب «زیبارویان مصنوعی» براش فرستاده بود رو تو لایو به عشقاش نشون داد. بسته‌ای که توش پر از لاک‌های آینه‌ای از همه رنگ بود. بعد هم گفته عزیزانم نیازی نیست برید قلم مخصوص بخرید، برق ناخن فلان بخرید و کاور ناخن بیسار هم بذارید تنگش همین لاکای قشنگ و جذاب «زیبارویان مصنوعی» رو بخرید و حالش رو ببرید. ...
  • گزارش تخلف

✅ خاطرات خوابگاه شماره ۸۴: مرگ تدریجی سال چهارمی‌‌ها. طیبه رسول‌زاده | بی قانون

هر سال که می‌رفتیم خوابگاه تازه دردسرهای‌مان شروع می‌شد. قشنگ معلوم بود کسی که از ابتدا قانون‌ آنجا را وضع ‌کرده از بیماری شدید وسواس رنج می‌برده. چون طبقه اول مال سال اولی‌ها بود، طبقه دوم مال سال دومی‌ها و همین‌جور الی آخر. خوابگاه را هم چهار طبقه ساخته بودند چون سال پنجمی‌ها جایی در دانشگاه معتبرشان نداشتند و بهتر بود بروند بمیرند؛ تنبل‌ها! سال چهارمی‌ها را هم به خاطر آنکه توانسته بودند با همه سختی‌ها و عذاب‌ها دوام بیاورند، تنبیه و تبعیدشان می‌کردند به متروکه‌ترین بخش خوابگاه. تا هم از اتاق مطالعه و سالن اجتماعات و سلف و حمام خیلی دور باشند و هم اگر خواستند خودشان را بکشند، کسی مزاحم‌شان نشود. البته خود مسئولان خوابگاه تو را به سمت یک نوع مرگ تدریجی هدایت می‌کردند. در طول سه سال غذای کم خوابگاه را به خوردت می‌دادند و تو را در یک محیط کاملا آلوده نگه می‌داشتند که دیگر سال آخر نای بالا رفتن از این همه پله را نداشته باشی و بر اثر کم شدن جانت پایت بلغزد و از آن بالا قل بخوری و بیفتی پایین و سقط شوی. تازه گرفتن اتاق خودش معضلی بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ آخرین تاس فضایی. پدرام سلیمانی | بی قانون.. را قاطر سیاهی می‌کشد

افسارش را محکم در دست دارم و به این فکر می‌کنم که انتقال یک هیولا در قرن ۲۱ چرا باید به این شکل باشد؟ کمی جلوتر از من کودک ۷۰ ساله بی نام و نشانی راه می‌رود. همان لعنتی که مجبورم کرده در این سفر همراهی‌اش کنم. دیگر برایم اهمیتی ندارد که می‌تواند افکارم را بخواند. می‌گوید: «جواب سوالاتتو آخر راه می‌گیری» انگار فقط می‌تواند همین جمله را بگوید. هزارمین بار است که تکرارش می‌کند. شاید هم کمتر. می‌گوید: «نه درسته. فکر می‌کنم حدودا هزار بار تکرارش کردم». ...
  • گزارش تخلف

✅ در صورت کمبود پوشک چکار کنیم؟!. شاهین قدیانی | بی قانون.. بچه را لاستیک کنیم:

خود من یادمه زمانی که بچه بودیم ما رو لاستیکی می‌کردن. بعد یه جوری این لاستیک رو محکم می‌بستن که وقتی گره آخر رو سفت می‌کردن مردمک چشم چند سانتی بیرون می‌زد و دوباره برمی‌گشت. بعضی وقت‌ها هم پروسه بستن لاستیک آنقدر طولانی می‌شد که حس وقتی به آدم دست می‌داد که توی تزریقاتی شلوغ، مسئول تزریقات میگه برو روی تخت آماده شو ولی خودش می‌ره دنبال بقیه کارهاش و دو ساعت بعد میاد …- بچه را به دستشویی رفتن عادت دهید:. از دو سه ماهگی به جای متمرکز کردن بچه روی شیر خوردن و امثال اینها، بهش آموزش بدید که دستشوییش رو اعلام کنه. بعضی مواقع دیده شده بچه‌ها در حال راه رفتن ناگهان ساکن مانده و به نقطه‌ای خیره می‌شن. اون لحظه باید سریعا به سمت بچه شیرجه رفته و او را سرپا بگیرید. از ۶ ماهگی جریان دستشویی رفتن رو روزی چند بار به او یادآوری کنید تا ملکه ذهنش بشه. اصلا قنداق بچه رو جلوی در دستشویی بذارید که انقدر جلوی روش برن دستشویی و برگردن که براش جذابیت ایجاد بشه بخواد ببینه اون تو چیکار می‌کنن. بعد هم که سنش رسید به دو سالگی، ببریدش یک کناری، دستتون رو بذارید رو شونه‌اش و بگید ببین عزیز من، من می‌دونم که ت ...
  • گزارش تخلف

✅ خاطرات مدرسه یک دهه هفتادی: خیام در اوقات فراغت چه می‌کرد؟. آرزو درزی | بی قانون

همین چندسال پیش فکر می‌کردیم که افراد موفق جامعه به دو دسته‌ دکترها و مهندس‌ها و تا حدی وکلا (منوط به اینکه دیپلم ریاضی داشته باشند) تقسیم می‌شوند. مشاور مدرسه‌مان خودش مهندس برق بود و به نظرمان فرد موفقی می‌آمد. چون به تازگی ازدواج کرده بود و همه هم خانم مهندس صدایش می‌کردند. سال اول دبیرستان که قرار بود رشته‌مان را انتخاب کنیم اصلا برای‌مان سخت نبود، چون کلا دوتا گزینه بیشتر نداشتیم. مشاورمان امتیازهای‌مان را نگاه می‌کرد و اگر امتیاز ریاضی و تجربی باهم برابر بود، می‌پرسید: «از خون می‌ترسی؟» و بسته به پاسخ‌مان رشته‌مان را تعیین می‌کرد. اگر یک نفر این وسط می‌گفت که به رشته‌های هنری بیشتر علاقه دارد یا می‌خواهد یک ورزشکار حرفه‌ای یاشد با پاسخ‌هایی مثل «تو وقت‌های آزادت برو باشگاه» یا «جمعه‌ها که بیکاری نقاشی بکش» مواجه می‌شد. خانم مشاور تمام تلاشش را می‌کرد که همه‌مان مثل خودش فرد موفقی بشویم. امتیاز ریاضی و تجربی من برابر بود. خانم مشاور کمی نمره‌هایم را بالا و پایین کرد و گفت «گفتی از خون می‌ترسی؟» گفتم «نمی‌دونم، بعضی وقت‌ها آره، بعضی وقت‌ها نه». ...
  • گزارش تخلف