داستانهای بیقانون ۲۲:۳۷ ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ دارم حاضر میشوم. بابا و بابابزرگ منتظرم هستند مامان که تیپ و قیافه من را میبیند، میگوید: «ماشالا بد لباسیت به بابات رفته. آخه این چه تیپیه؟ با همون لباس دانشگاه آخه؟». صدای بوق ماشینمان میآید. با عجله به پیشنهاد مامان لباس دیگری میپوشم. مامان میگوید: «حالا شد!» …فورا میدوم. از لحظهای که سوار میشوم تا به کافه میرسیم، توی فکر و خیالم. نمیدانم کِی و چطوری رسیدیم. حتی موقع دفاع از پایان نامهام هم اینقدر استرس نداشتم. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۱۸ ۱۳۹۶/۱۰/۲۶ ✅ غلط نگوییم: رفع یا برداشتن؟. حسن غلامعلیفرد | بی قانون در کلاس خاموش بودند که ناگهان بقایی جیغ کشید و با خوشحالی گفت: «تلگرام رفع فیلتر شد». سپس رو کرد به داوری و گفت: «زود باش چهارتا پست از اونا که من زل زدم توی دوربین بذار توی کانال، بدجوری ریزش داشتیم!». رسایی اخم کرد و به بقایی گفت: «حالا اینقدر هم خودترو خوشحال نشون نده!». مرتضوی گفت: «پس دیگه بابت فیلترشکن پول ندم؟» بذرپاش سرفهای ساختگی کرد و به مرتضوی چشمک زد و آرام به او گفت: «اِهِم!» مرتضوی با شتاب گفت: «البته من که فیلترشکن ندارم، شب بود، یهویی سهوِ نصب پیدا کردم!» …استاد معین که تا آن هنگام خاموش مانده بود همانطور که نگاهش به گوشیاش بود با شگفتی گفت: «انگار راستی راستی فیلتر تلگرام رو برداشتن!». روحانی سینه ستبر کرد، لبخندی مغرورانه زد و گفت: «بله، تلگرام رفع فیلتر شد!». استاد معین همانطور که با شتاب پیامهای «تلگرام رفع فیلتر شد» را در تلگرامش میدید گفت: «به جای رفع بگو برداشتن!» آذریجهرمی همانطور که انگشتش را نرمش میداد رو کرد سوی پترس فداکار و گفت: «از بس انگشتم روی دکمه فیلترینگ مونده خواب رفته، پمادِ خوب سراغ نداری؟» پترس همانطور که انگشتش را در سوراخ دیوار فرو ک ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۵۰ ۱۳۹۶/۱۰/۲۶ ✅ خانواده پشمکمنش در تهران. محمد زندیه | بی قانون. پشمکمنش در روستای شفتولآباد زندگی میکردن مادر خانواده دو سال قبل فوت کرده بود. اونها از کیفیت زندگی روستایی راضی نبودن. یه روز برزو، پسر بزرگ خونواده از دستشویی اومد بیرون. رو کرد به پدرش و گفت: «چه وضعیه پدر؟ هرچی فرصت شغلیه، هرچی دانشگاهه، هرچی امکاناته، همهاش تو تهرانه». وی افزود: «بیاید بریم تهران. حداقل اونجا یه لقمه نونی داره درمیاد. ۱۳ میلیون نفر، دور هم میزنیم به بدن دیگه». پدر خانواده که داشت تلویزیون نگاه میکرد، نفهمید برزو چی میگه اصلا. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۴۹ ۱۳۹۶/۱۰/۲۶ ✅ قایق کاغذی. محمدامین فرشادمهر | بی قانون مثل هر روز در حالیکه برق امید در چشمان مشکیاش میدرخشید، به سمت جوی سر کوچه قدم برداشت. قبلترها وقتی پدرش مدت زیادی نبود، کلافه میشد و بیتابی میکرد. یکبار که پدرش وسایل رفتنش را میچید، از پشت دستانش را دور گردن او حلقه کرد و گفت نمیگذارد که برود. پدر دستش را روی دستان پسرش گذاشت و برایش از دریا گفت. از اینکه ماهیها منتظرش هستند که برود و کارهای مهمی که دارند را با هم انجام دهند. اما پسرک اینبار نه حوصله ماهیها را داشت، نه دریا. اصلا از دریا بدش میآمد. حتی دریا، دخترکوچولوی همسایهشان با آن موهای حنایی و روشن و لواشکی که همیشه در دستانش بود …از اینکه نمیتوانست همراه پدرش برود ناراحت بود. همیشه دوست داشت یا خودش زودتر بزرگ شود که بتواند پدرش را همراهی کند، یا دریا زودتر کوچک شود تا بیاورند و داخل تنگ سفره هفت سین قرارش دهند. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۲۸ ۱۳۹۶/۱۰/۲۲ ✅ چگونه سیگار را ترک کردم؟. على مسعودىنیا | بی قانون که یکجای سالم توی تنم نمانده و بوی الرحمانم بلند شده، میخواهم راز ترک سیگارم را برای آیندگان میراث بگذارم، چون میدانم هستند بسیاری از کسانی که این سطرها را میخوانند و معتاد به سیگار هستند و نمیتوانند ترکش کنند. زود میروم سر اصل مطلب. من اصلا قصد نداشتم سیگار را ترک کنم. یعنی یکجورهایی دوستش داشتم و دارم. اما مسائلی برایم پیش آمد که مجاب شدم باید این شئ لاغر مضر مزخرف را از زندگیم بیرون بیندازم. هرچند این تصمیم قدری دیر عملی شد. اما ایرادی ندارد. جلوی منفعت را هر وقت بگیری ضرر است؛ شاید هم بالعکس … ذهنم دیگر درست برای ارسال مثل یاری نمیکند. باید بگویم که من دو سه بار تجربه ناموفق ترک هم داشتم. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۲۷ ۱۳۹۶/۱۰/۲۲ ✅ مرگِ طنزنویسی!. مهرداد نعیمی | بی قانون از مسئولان گفت رفع فیلتر تلگرام تنها در صورتی انجام میشود که مدیرانِ تلگرام تعهد بدهند. به چی تعهد بدهندش رو هم نگفتند. اگر یادتون باشه چند سال پیش هم گفته بودند که رفع فیلتر فیسبوک تنها در صورتی اتفاق میافتد که تمام مصادیق جرم از این شبکه پاک شود. یعنی من واقعا دیگه حوصلهشو ندارم دوباره در این مورد بنویسم. واقعا نمیدونم مسئولان چرا از تکرار مکررات خسته نمیشن. واقعا این چه زندگیایه؟ لعنت به این زندگی، لعنت به ما …. ببخشید یهکم تند رفتم. شما ندیدید ولی خط بالا رو که نوشتم بعدش رفتم بیرون، در رو هم کوبیدم پشت سرم. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۷ ۱۳۹۶/۱۰/۲۲ بابا دوباره رفته سر جلسه امتحان. خانم فرهمند از جلسه بیرون میآید این دفعه نه اخم کرده و نه لبخند میزند. فقط حس میکنم گونههایش کمی قرمز شده. به هم سلام میدهیم و از کنار هم رد میشویم. دلم میخواست میشد هممسیر باشیم و با هم قدم بزنیم اما میدانم در شرایط فعلی جز بابا و آقای عطاری گزینه دیگری برای قدم زدن با من پیدا نمیشود. خانم شهابی از جلسه بیرون میآید. حس میکنم گریه کرده. پشت سرش هم بابا بیرون میآید. بابا حسابی ناراحت به نظر میرسد. خانم شهابی میگوید: «به خدا منظوری نداشتم نیتم خیر بود» …بابا که میآید، مشخص میشود خانم شهابی به صورت خودجوش و سرخود میخواسته به بابا تقلب برساند اما مراقب که به بابا حساس شده، این دفعه آن دو را گرفته. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۷ ۱۳۹۶/۱۰/۲۲ ✅ همین دور و بر: با من قدم بزن. مهرداد صدقی | بی قانون از شام، بابا کل ماجرا را برای مامان تعریف میکند. مامان میگوید: «من از اولش میدونستم». بابا برای اینکه ثابت کند حس ششمش قویتر است، میگوید احتمالا مامان هم مثل او فکر میکرده من عاشق شهابیام نه فرهمند اما مامان باز هم اصرار دارد که نه. بابا به زور کوتاه میآید و به من میگوید: ببین حامدجان. من هر تصمیمی که بگیری ازت حمایت میکنم به شرطی که درست تصمیم بگیری!. مامان میگوید: اگه حامد تصمیم بگیره با اون فرهمند ازدواج کنه به این معنی نیست که اون خانم هم همین تصمیم رو داشته باشه …بابا میگوید: حرف شما متین ولی میخوام خودِ پسرم تو انتخابش درست عمل کنه. حاج خانوم یه چای مخصوص برام میاری؟. مامان در حالی که میرود، میگوید: چایِ نخود سیاه دیگه آره؟. بابا خودش را به من نزدیک میکند و میگوید: حامدجان مگه ندیدی اون دختره حتی غذای سلف هم نمیخوره. ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۵۱ ۱۳۹۶/۱۰/۲۰ ✅ داستانهای باورنکردنی: تلهپاتی، قدرتِ شگرف مغز. حسام حیدری | بی قانون یا تلهپاتی موضوعی است که سالهاست ذهن پژوهشگران را معطوف به خود کرده است. افرادی که از قدرت تلهپاتی برخوردار هستند، میتوانند از طریق سیگنالهای قوی مغزی با افراد دیگر ارتباط برقرار کرده و بدون فیلترشکن برای آنها پیام و استیکر ارسال کنند …محققان ثابت کردهاند که اندازه این سیگنالهای مغزی در شرایط و مکانهای مختلف، متفاوت بوده و در صورتی که محل کور نبوده و خوب آنتن بدهد، تا سرعت دو مگابایت بر ثانیه و حجم نامحدود یک ماهه، قابل افزایش است. آلن پایلش که یکی از معروفترین افراد در زمینه قدرت ذهنی است؛ میگوید: «من معمولا شبها سیگنالهام رو وصل میکنم که خطها خلوتتره. معمولا هم فیلمهای خوب و بدون صحنه دانلود میکنم. ولی یه بار که خیلی سرعت خوب بود مستقیم به مغز کریستوفر نولان وصل شدم و فیلم جدیدی که هنوز نساخته بود رو از تو مغزش دانلود کردم. خیلی حال داد». البته آلن دو بار دیگر هم از این قدرت استفاده کرد و پس از آنکه اشتباهی به ذهن مسعود دهنمکی متصل شد، توانایی ذهنیاش را به کل از دست داد. در سال ۱۹۶۸ مجلهای روسی داستان زندگی زنی را منتشر کرد که به صورت اعجابانگیزی میتوانست ذهن ه ...
داستانهای بیقانون ۰۶:۵۹ ۱۳۹۶/۱۰/۲۰ ✅ ول کن تا ول کنم. محمد زندیه | بی قانون سوم دبیرستان، با بهترین دوستم داشتیم تو خیابون راه میرفتیم. به حرفهاش گوش میدادم و میخندیدم. همون لحظه، با یه انسانِ فوقالعاده بیشخصیت که داشت از روبهرو میومد، چشم تو چشم شدم. طرف دچار سوءتفاهم شد. اومد جلو. خیلی عصبانی گفت: «به چی میخندی؟ عمهات رو مسخره کن». بهترین دوستم فرار کرد. گفتم: «به تو چه حیوان؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۲۹ ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ بابا لبخندی میزند و میرود توی اتاق کمیته انضباطی امیدوارم حرفم روی چیزی که آنجا میخواهد بگوید، تاثیر داشته باشد. به این فکر میکنم که بابا در تمام این مدت میدانسته من عاشق خانم فرهمندم اما الکی وانمود میکرده که فکر میکند من از خانم شهابی خوشم میآید. شاید هم میخواسته اینجوری محترمانه نظرم را عوض کند. هنوز چند ثانیه هم نشده که دوباره درِ کمیته انضباطی باز میشود و بابا در حالی که از تعجب چشمهایش گرد شده، سرش را بیرون میآورد و میگوید: «گفتی فرهمند؟». بابا از کمیته انضباطی که بیرون میآید، کتش را توی دستش گرفته و بدون توجه به من از کنارم رد میشود. این دفعه فکر کنم موتور فرهمند را روی او سوار کردهاند. آنقدر در فکر بابا هستم که منتظر خانم فرهمند نمیمانم. میدوم و خودم را به بابا میرسانم. با اینکه او تقلب کرده و حالا تقلبش رو شده، این منم که از او خجالت میکشم. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۰۶ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ ✅ همین دور و بر: امتحان ۲. مهرداد صدقی | بی قانون نوبت کمیته انضباطی بابا و خانم فرهمند بابت تقلبشان است. از یک طرف کمی مضطربم و از طرف دیگر خوشحالم که به همین بهانه خانم فرهمند را میبینم. لباس مرتبی میپوشم اما بابا لباسی اتو نکشیده و نامرتب پوشیده. مامان به بابا میگوید: «این چیه پوشیدی؟». بابا میگوید: «گفتم شبیه آسیبپذیرها به نظر برسم شاید دلشون بسوزه». مامان مرا نشان میدهد و میگوید: «اونوقت نمیگن این آقای آسیبپذیر چرا پس پسرش تیپ زده؟». بابا میگوید: «خب عین پدرژپتو لباسای خوبمرو برای همین پسر فروختم». مامان هم میخندد و میگوید: «ولی فرق تو با اون اینه که اونی که دروغ میگه تویی نه پسرت». بابا نمیخندد و با تعجب به من میگوید: «پسرجان حالا به قول مادرت چرا تیپ زدی؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۰۶ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ بابا لبخندی میزند و میرود توی اتاق کمیته انضباطی امیدوارم حرفم روی چیزی که آنجا میخواهد بگوید، تاثیر داشته باشد. به این فکر میکنم که بابا در تمام این مدت میدانسته من عاشق خانم فرهمندم اما الکی وانمود میکرده که فکر میکند من از خانم شهابی خوشم میآید. شاید هم میخواسته اینجوری محترمانه نظرم را عوض کند. هنوز چند ثانیه هم نشده که دوباره درِ کمیته انضباطی باز میشود و بابا در حالی که از تعجب چشمهایش گرد شده، سرش را بیرون میآورد و میگوید: «گفتی فرهمند؟». ادامه دارد …. 🔻🔻🔻. روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون). 👇👇👇. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۰۲ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ خانم فرهمند میرود و من خودم هنوز توی فکرم که چرا همچین حرفی زدم و اصلا چرا اینقدر عجله کردم؟ خانم شهابی، بر خلاف همیشه که خندان به نظر میرسید، به بهانه اینکه برای امتحان دیرش شده، بدون سلام و علیک از کنارم رد میشود و میرود سر جلسه. انگار غرورِ خانم فرهمند به خانم شهابی منتقل شده و برعکس. امیدوارم خانم فرهمند قبل از بابا از جلسه دربیاید. تلفنم زنگ میخورد و مامان با خنده از من راجع به امتحان بابا میپرسد. وقتی علت کنجکاویاش را میپرسم، میگوید: «دیشب آسترِ کتش یه ذره پاره بود گفت همونرو براش عین یه جیب مخفی بدوزم تا توش تقلب بذاره. با هم نشستیم اونرو درست کردیم و بعدشم با هم براش تقلب نوشتیم. وقتی تموم شد، برای اینکه نشون بده اون تقلبها رو چطوری میخواد دربیاره، نصف شبی برام یه اداهایی درمیاورد که مرده بودم از خنده. حالا خواستم ببینم چیکار کرده» تازه معنای حرفهای سرِ صبح بابا و تعریفش از «همراهیِ مامان در مشکلات» را میفهمم. خانم شهابی هم از جلسه بیرون میآید. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۰۲ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ ✅ همین دور و بر: امتحان ۱. مهرداد صدقی | بی قانون نیمکت دانشگاه نشستهام و منتظرم بابا از جلسه امتحان بیرون بیاید. من بیشتر از او استرس دارم. استرسم هم به امتحان بابا ربط دارد و هم ربط ندارد. برای اینکه دلیلش را بگویم باید کمی به عقب برگردیم …یک هفته قبل:. قرار شده خانم شهابی را برسانم. از او بابت شیطنت بچههای نسرین و نازنین عذرخواهی میکنم. چیزی نمیگوید و ترجیح میدهد به بیرون نگاه کند. توی ماشین حرف مشترکی نداریم اما قبل از رسیدن به مقصد، میگوید: «راستی، بابت اون کلاس رفع اشکالتون ممنون. نمرهام بدک نشد». ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۸ ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ ✅ نامزد بازی: تاب بازی. مرتضی قدیمی | بی قانون نری کجا بری؟»، مهمترین جمله ابوریحان بیرونی در کتاب «التفهیم لاوایل صناعة التنجیم» است که متاسفانه، علمای علم روانشناسی آنقدر که باید به آن نپرداختهاند. مخاطب اصلی ابوریحان در این جمله، نامزدها هستند تا به نبوغ این دانشمند ایرانی پی ببریم. البته تا سال ۱۳۰۰ هجری شمسی که اولین هشتی ساخته میشود و نامزدها هم عجول. همان دوران بوده که جمله «بریم تا باغ»، برگرفته از اثر معروف باغ آلبالوی چخوف، سرزبانها افتاد تا زمانی که پارک شهر به عنوان اولین پارک ساخته میشود تا به نوعی باغ نری کجای بری ابوریحان بیرونی احیا شود و این جمله رایج بین نامزدها؛ پارک نری کجا بری؟. جمله معترضه؛ برای یک ستون پر کردن و گرفتن ۳۰ هزار تومان ببین مجبوریم به چه چیزها فکر کنیم. آخه این انصاف است؟. هیچی دیگه، این طور شد که پارکها گسترش یافتند و محل تردد نامزدها شدند و اگر خاطرتان باشد تا چندی پیش که جوانها بیشتر میل و رغبت به ازدواج داشتند، پارکها حصار داشتند. همین پارک لاله خودمان دورتادورش حصار فلزی بود. پارک شهر هنوز دارد. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۶ ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ ✅ جنزدگی، چیزی در حدود سنزدگی. جابر حسینزاده | بی قانون این است که وقتی فقط ۱۲ سالم بود برای اولین بار عاشق شدم. نصفه شب بود و نشسته بودم فیلم جنگیر را همراه خانواده تماشا میکردم. آن موقع اینطوری نبود که فکر کنند بچه نباید صحنههای خشونتبار و ترسناک را ببینند. کلا زمان ما خبری از مراعات عوالم پاک کودکی و اینطور سوسول بازیها نبود. توی حلقمان سیگار میکشیدند، توی اتوبوس توی تاکسی و حتی یک وقتهایی داخل آسانسور. توی مدرسه با خطکش و کابل کتکمان میزدند و با صراحت بهمان میگفتند که اگر درس نخوانیم چه مشاغل پستی انتظارمان را میکشد. دیدنِ فیلم ترسناک که چیزی نبود. اواسط فیلم وقتی دخترک جنزده با صدای کلفت داشت به آقای جنگیرِ مستاصل پیشنهادهای بیشرمانه میداد و همزمان قوانین فیزیک را زیر سوال میبرد، من هم با دستی روی چشمهام داشتم از لای انگشتها تماشا میکردم. وقتی سر دخترک روی گردنش ۳۶۰ درجه چرخید و لبخندی چندشآور آمد نشست روی لبهاش فهمیدم عاشق شدهام. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۰۷ ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ ✅ خوردن گوجه به جلوگیری از آفتاب سوختگی کمک میکند. علی رضازاده | بی قانون و میترا خیلی رابطه خوبی داشتند. آنقدر خوب که همه بهشان حسودی میکردند. یک رابطه رویایی و هیجانانگیز. پرفکت. از آنهایی که هر صد سال یکبار شاید پیش بیاید. البته همه اینها از نظر مرتضی بود. از نظر میترا مزخرفترین رابطه ممکن بود. پس بلافاصله از مرتضی جدا شد. خیلی شیک و راحت به مرتضی گفت: «ما به درد هم نمیخوریم. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۰۶ ۱۳۹۶/۱۰/۱۴ ✅ اینجا. پدرام سلیمانی | بی قانون. باری را که دیدمش خوب به خاطر میآورم در فاصله نه چندان نزدیکی از من نشست. با موهایم ور میرفتم که توجهم را جلب کرد. انگشت شستش در دهانش بود و آن را به شکل متناوبی گاز میگرفت. از تنهایی و انتظار کسل شده بودم. پنج ساعت در آن راهروی نیمه تاریک که سفیدی دیوارهایش در تاریکی نیز به طرز عجیبی به چشم میآمد منتظر مانده بودم و چشم از در اتاق شماره ۱۲ برنمیداشتم. او اولین نفری بود که در این پنج ساعت روی یکی از صندلیها مینشست. نمیدانستم چند ساعت دیگر باید منتظر بمانم. طوری که انگار از دست تمام ترسهایم از ایجاد ارتباط با آدمها خلاص شده باشم از جایم بلند شدم و به سمتش رفتم. کنارش نشستم. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۰۶ ۱۳۹۶/۱۰/۱۴ بارها گفته بودم که باید از یک روش جدید استفاده کنیم اما چه کسی برای نظرات یک کارمند دون پایه اهمیت قایل میشود؟ از روشی استفاده میکردیم که ۷۰ سال پیش توسط موسس اینجا ایجاد شده بود. اولین بارته؟ میشه از تجربیاتت بهم بگی؟ میشه کمکم کنی؟ واقعا سوالات احمقانهای بودند. دلیل اصلی اضطرابم هم در واقع کیفیت سوالات بود. واقعا دیگر آدمی وجود دارد که فریب همچین سوالاتی را بخورد؟ اما چارهای نبود. ...