جدیدترین نوشته‌ها

▫️مجید: امروز جمعس تعطیلیه!!!.. ▫️داش حبیب: امروز دوشنبس، خیلی داریم تا جمعه

▫️مجید: نخیییییییر، تو اون تقویمه که آقام اونسال عید خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعس. ▫️داش حبیب: اون تقویم باطلست. ▫️مجید: واسه من جمعه جمعه آقامه شنبه شنبه آقامه، خواه مرده خواه زنده، تقلید مرده جایزه، …-----. 👉 ...
  • گزارش تخلف

▫️فرانک: گاهی اوقات یه اتفاق بد تو زندگیت میوفته که زندگیت رو بهم میریزه , تو این موقعیت زندگیت رو دو قسمت کن , به قبل و بعد از او

من تا حالا پنج بار اینکارو کردم و این باره اول توئه. ولی اگه ازش درست استفاده کنی , اتفاق بد رو می‌گم , اگه ازش درست استفاده کنی باعث میشه ادم بهتری شی , قوی‌تر , چیزی بهت میده که بیشتر مردم ندارند. این درد می‌تونه تورو آدم بهتری کنه , اصلا کاره درد همینه …——. 👉 💯 ...
  • گزارش تخلف

فراموش می‌شوم. راحت‌تر از ردپایی بر برف. که زیر برفی تازه دفن می‌شود

راحت‌تر از خاطره‌ی عطر گیجی در هوا. که با رهگذری تازه از کنارت رد می‌شود. و راحت‌تر از آنکه فکر کنی. فراموش می‌شوم. و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است!. وقتی یادت نمی‌آید. کدام یکشنبه عاشق‌ترین زن دنیا بودم. و کدام یکشنبه پیراهنت آنقدر آبی بود. یادت نمی‌آید. ...
  • گزارش تخلف

▫️ گاندولف خطاب به فرودو: خیلی‌ها که زنده هستند سزاوار مرگ هستند و بعضی‌ها که مرده‌اند سزاوار زندگی

تو میتونی اینو به اونها بدی 'فرودو'؟. در صادر کردن حکم مرگ شتاب زده نباش. حتی داناترین افراد هم نمیتونند انتهای کار رو ببینند …. ---. 👉
  • گزارش تخلف

نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب بود و فواره و باغ بود ٭ و شب نیمه‌ی چارمین بود که عروس تازه به باغ مهتاب زده فرودآمد از سرا گام

نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب بود ٭ و فواره‌ی باغ بود که با حرکت بازوهای نازک اش بر آب گیر خرد می‌رقصید.. و عروس تازه بر پهنه‌ی چمن بخفت، در شب نیمه‌ی چارمین.. و در آن دم، من در برگچه‌های نورسته بودم ٭ یا در نسیم لغزان ٭ و ای بسا که در آب‌های ژرف ٭ و نفس بادی که شکوفه‌ی کوچک را بر درخت ستبر می‌جنباند در من ناله می‌کرد ٭ و چشمه‌های روشن باران در من می‌گریست.. نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب بود و فواره‌ی باغ بود ٭ و عروس تازه که در شب نیمه‌ی چارمین بر بستر علف‌های نورسته خفته بود با آتشی در نهادش، از احساس مردی در کنار خویش بر خود بلرزید.. و من برگ و برکه نبودم ٭ نه باد و نه باران ٭ ای روح گیاهی! تن من زندان تو بود.. و عروس تازه، پیش از آن که لبان پدرم را بر لبان خود احساس کند از روح درخت و باد و برکه بارگرفت، در شب نیمه‌ی چارمین ٭ و من شهری بی برگ و باد را زندان خود کردم بی آن که خاطره‌ی باد و برگ از من بگریزد.. چون زاده شدم چشمان ام به دو برگ نارون می‌مانست، رگان ام به ساقه‌ی نیلوفر، دستان ام به پنجه‌ی افرا ٭ و روحی لغزنده به سان باد و برکه، به گونه‌ی باران.. و چندان که نارون ...
  • گزارش تخلف