ماتیکان‌داستان

Interstellar (۲۰۱۴). پدر کوپ: با خانوم هانلی مؤدبانه رفتار کن، مجرده

کوپ: خب، منظورت از این حرف چیه؟. پدر کوپ: افزایش جمعیت زمین، سهم خودت رو ادا کن مرد جوون.

The Expendables ۳ (۲۰۱۴). گلگو: سن فقط ساخته مغز آدمه، وقتی خودتو تسلیم دنیا می‌کنی پیر میشی

بهت ثابت می‌کنم وقتی این مردم متمدن تو یه موقعیت بحرانی قرار بگیرند حاضرن حتی همدیگر رو بخورن

The Dark Knight

☝️☝️☝️☝️☝️☝️

جواد فاضل نویسنده و مترجم ایرانی سال ۱۲۹۵ در آمل بدنیا آمد و در سال ۱۳۴۰ در تهران بر اثر بیماری قلبی درگذشت. از کتاب‌های جواد فاضل می‌توان رمان دختر همسایه , کتاب فرزند عشق , کتاب عشق و اشک , کتاب مهتاب را نام برد. رمان یکی از گونه‌های ادبیات است که انواع گوناگونی را شامل می‌شود و محدوده و انواع آن تا حدی مشخص و تعریف شده است و قابلیت‌های بسیاری در انواع ادبی و ارتباط آنان با یکدیگر وجود دارد که یکی از توانایی‌ها ترکیب انواع با یکدیگر و آفرینش نوعی مستقل از این ترکیب است. که در رمان حادثه‌ای شاهد این امر هستیم. ...

پوزش از دوستانی که بدون ذکر نام کانال مطالب رو منتشر میکنند چند کتاب و مقاله‌ی دیگر از هایدگر بدون عکس به اشتراک میگذارم ممنون

در خواب رویا نمیبینم، تمام روز را رویا می‌بینم من برای زندگی کردن رویا می‌بینم …Steven Spielberg

پیشنهاد داستان: یادت نرود که …. نوشته یاسمن خلیلی‌فرد

رمان «یادت نرود که …» ‌اولین رمان یاسمن خلیلی‌فرد است، رمانی که شخصیت اصلی آن مرد میانسالی به نام کیوان کامیاب است که پس از سال‌ها از پاریس به ایران بازمی‌گردد و در طول رمان شاهد نوعی بلوغ، تکامل و در نهایت پالایش روحی در او خواهیم بود که در این روند شخصیت‌های مختلفی در کنارش قرار می‌گیرند و پازل شخصیتی او را تکمیل می‌کنند. آن‌چه در وهله‌ی اول درباره‌ی این رمان قابل ستایش است، انتخاب داستانی در ظاهر خطی و یکنواخت اما در باطن پیچیده و پرفراز‌و‌نشیب است؛ خصوصا با توجه به سن کم نویسنده و عدم سنخیت او با موقعیت سنی شخصیت‌ها، رویدادهای داستان و گذشته‌ی آن‌ها که در رمان به خوبی به آن‌ها پرداخته شده است. کیوان کامیاب، نویسنده‌ای شکست‌خورده، پزشکی که تحصیل را نیمه‌کاره رها کرده، شخصی که هرگز زندگی زناشویی موفقی نداشته و فرزندش را هم هیچ‌وقت نخواسته، پس از سال‌ها از پاریس به ایران می‌آید و پس از دیدار با آدم‌هایی که گذشته‌اش را تشکیل داده‌اند و مهم‌تر از همه‌شان، فروغ شکیبا، به نوعی خود گم‌کرده‌اش را بازمی‌یابد و در این واکاوی به خطاهای گذشته‌اش پی برده، در آن فرصت اندک سعی می‌کند دست به جبران ...

👆👆👆 «دیوار» روی دیوار علیرضا غلامی

بعد از نه ماه، که از چاپش گذشته و توی مسیر ‌چاپ سوم قرار گرفته، گفتم جلدش رو بذارم اینجا

انجمن ماتیکان داستان.. برای حمایت از ما کانال را به دیگران معرفی کنید

انتشار خبرهای شما و تماس با مدیر کانال:. شماره تماس: ۰۹۳۶۰۴۸۶۵۵۹. لطفن در گروهها به اشتراک بگذارید

نوشتن میتواند شفابخش باشد/ جوئل فالکونر: جدا از این حقیقت که نوشتن بخش غیرقابل اجتناب زندگی روزمره است، تعدادی دلایل خوب وجود دارد

شما مجبور نیستید که یک نویسنده حرفه‌ای باشید تا مزایای نوشتن را کسب کنید. نوشتن، استرس را از ذهن جدا می‌کند و روی کاغذ می‌آورد؛ نوشتن می‌تواند شفابخش باشد. می‌تواند شیوه‌ای برای بیرون ریختن تمام سرخوردگی‌های فرو خورده که باری بر دوش ذهن تان هستند بر روی یک فرم خیلی کمتر متغیر، کاغذ (یا مانیتور) باشد. می‌توانید به خشم، ترس، نگرانی و استرس تان بدون کتک زدن فردی که آن احساسات را در شما ایجاد می‌کند بپردازید. نوشتن می‌تواند به عنوان شیوه‌ای برای رهایی از استرس عمل کند آنجا که سرانجام شروع می‌کنید به گفتن آن چه که نمی‌توانید، در زندگی واقعی، بلند بگویید. فقط اجازه ندهید که احساسات بیرون ریخته‌تان به دست افراد نامناسبی بیفتد. / ترجمه مریم الهی. ...

آنها از قم می‌آیند.. آنها می‌خواستند قصه‌ی اسلامی عرضه کنند

اما هنوز کارشان پا نگرفته بود که ۱۳ نفر از مؤسسانش بیرون رانده شدند … گفته‌اند علت راندن آن ۱۳ نفر این بود که نمی‌خواستند زیر بار سانسور بروند و به صورت سفارشی از آرمان‌ها و ارزش‌ها دفاع کنند. درست است که نویسندگان مسلمان می‌خواستند با هنر و ادبیات از آرمان‌ها و ارزش‌ها دفاع کنند. اما ظاهرا برای آن ۱۳ نفر مهم بود که از کدام آرمان دفاع کنند و از کدام آرمان دفاع نکنند …. و حالا گروهی از قم آمده که می‌خواهد علوم دینی و تجربه‌های شخصی‌ را به هم بیامیزد و روایت‌های نو بنویسد. اینها می‌‌گویند نگاه‌شان به آدم‌ها سیاه و سفید نیست و این را مدیون رمان هستند. همین باعث شده که شیفته‌ی قدرت رمان شوند. اینها که از قم آمده‌اند خودشان چوب‌خورده‌ی سانسورند. اینها را «طلاب رمان‌نویس» یا «روحانیون رمان‌نویس» می‌خوانند: امیر خداوردی، علی غبیشاوی و سیداحمد بطحایی. (بخشی از میزگرد این شماره‌ی مجله‌ی تجربه) ...

رمان «مهمان مهتاب» فرهاد حسن‌زاده دوشنبه ۳۰ آذرماه در محل فرهنگسرای بهاران نقد می‌شود

در معرفی این کتاب عنوان شده است: «مهمان مهتاب» روایت جنگ است در پرتو خانواده‌های مهاجر که در داستان موازی دو قهرمان از یک جنس اما با دو دیدگاه متفاوت تصویر می‌شود …این رمان روایت حوادث روزهای سرد زندگی اجباری دو خانواده جنگ‌زده در شهرک تازه‌تاسیسی به نام پالایشگاه است و انتشارات افق مسئولیت نشر آن را برعهده داشته است …محسن هجری که پیش‌تر دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان بود، مسئولیت نقد و بررسی این رمان را برعهده دارد …امکان دانلود رایگان این کتاب بر روی سایت ممکن است …جلسه نقد رمان مهمان مهتاب» دوشنبه ۳۰ مهر ازساعت ۱۵ در فرهنگسرای بهاران واقع در خیابان قزوین، میدان ابوذر، انتهای ابوذر، میدان بهاران برگزار می‌شود. ...

انجمن دوست‌داران زبان و ادبیات فارسی٬ هفتهٔ پیش رو و دو برنامه:..۱

نقد تازه‌ترین رمان قاسم شکری٬ «آواز داوود». *با نقد عزیزان استاد امین فقیری و کیوان اصلاح‌پذیر و بابک طیبی. ** سه‌شنبه٬ ۱دی۹۴ساعت ۱۷:۳۰تا۱۹:۳۰. با همکاری «کافه‌گالری آشنا»، به‌نشانی:. از چهارراه خلدبرین به‌سمت فلکهٔ سنگی، روبه‌روی بانک صنعت و معدن، ساختمان۱۱۰ طبقهٔ سوم؛.۲. سمینار نقادانهٔ «اهمیت شناخت ٫٫زیست‌جهان٬٬ در فهم پدیدارشناسانه از شعر» ٬ پنج‌شنبه سوم دی۹۴ از ۱۷:۳۰تا۱۹:۳۰. ****در نشانی پیشین (کافه‌گالری آشنا). ...

سوتی سایت جایزه داستان تهران. عکس مرادی کرمانی به جای احمدرضا احمدی

«آنچه ارول از آن می‌ترسید کسانی بودند که کتابها را ممنوع می‌کردند

آنچه هاکسلی از آن می‌ترسید این بود که دیگر دلیلی برای ممنوع کردن یک کتاب وجود نداشته باشد، چرا که دیگر هیچ کس آن را نمی‌خواند. ارول از کسانی می‌ترسید که ما را از اطلاعات محروم می‌کنند. هاکسلی از کسانی می‌ترسید که آنقدر اطلاعات زیادی به ما بدهند که ما را به انفعال و خودخواهی بکشانند. ارول از آن می‌ترسید که حقیقت از ما پنهان شود. هاکسلی از آن میترسید که حقیقت در دریایی از مسائل بی اهمیت و نامربوط غرق شود.». ...

پنجشنبه فیروزه‌ای در مشهد. یکشنبه ۲۹آذر ساعت۱۸

چهارراه دکترا -بازار کتاب ناشران گلستان -تالار اندیشه و هنر

[دخترک] نزدیک درخت آمد و ایستاد و خیره شد به شاخ و برگ‌های آن. زیر لب گفت: «چه میوه‌های عجیبی

محال است که من به خاطر چیدن یکی از آنها بمیرم.» بعد جمجمه‌ای که در گورستان شاخه‌ها جا گرفته بود به حرف آمد: «ای دختر چه می‌خواهی؟ میوه‌ی این درخت جمجمه است. تو به دنبال جمجمه آمده‌ای؟». دختر جواب داد: «بله. یکی از آنها را به من بده.». جمجمه گفت: «باشد. دستت را دراز کن.» دختر دستش را، به امید گرفتن میوه، دراز کرد. جمجمه چند قطره آب دهان در کف دست دخترک ریخت. دختر دستش را پس کشید و به کف دستش نگاه کرد، اما آب دهان توی گوشت دستش فرو رفته بود. ...