📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


پدر و پسر و آینه.. ک. تینا

تو پدر خانواده‎ای-…؟ -شایدم به اسم، روزگاریست مثل‎ سایه در خانه می‎گردی، اما همیشه در اتاق زاویه به سر می‎بری، و اینک در همین اتاقی. چه می‎کنی؟ بدبختی تو ناپیداست. در سپیدی بستر افتاده‎ای و خودت را در آینه می‎نگری. شاید بیم فراموشیست که به تماشایت واداشته. نه آنان نمی‎توانند فراموشت کنند، هنوز پیش نگاهشان ایستاده‎ای؛ همین‎که پشت در رفتی و از شیشه نگریستی، آنان نیز تو را می‎بینند و این‎گونه بقهر در جمعشان می‎نشینی. گرچه حوصله نداری و دیگر پشت‎ درنمی‎روی، اما آنان در بسته را که می‎بینند، به هر کجای خانه باشند سایه‎ی در زیر نگاهشان پیداست، و بی‎شک همه‎گاه در کنارشان می‎گذری …درسته بچه‎ها دیگر بزرگند، هرکدام سی یه خود می‎روند، اما امیدی‎ نیست، تا تو هستی و پدری مگر خانواده از هم می‎پاشد. ولی چگونه پدری…؟ ...
  • گزارش تخلف

وقتی بهیموت به پایان داستانش رسید، همه باهم فریادزدند:. «دروغ‌گو!»

ولند گفت: «جالب‌ترین نکته درباره‌ی این چرند‌وپرندها این است که از اول تا آخرش دروغ‌بود.». گربه با تعجب گفت: «آه، واقعا نظرتان این است؟» همه فکرکردند گربه دوباره قصد اعتراض دارد، ولی به جای اعتراض به آرامی گفت: «تاریخ در این باب داوری خواهدکرد.» …. ...
  • گزارش تخلف

نینا: طی گردش‌های طولانی خیلی فکر کرده‌ام و حالا احساس می‌کنم روحم قوی‌تر شده، هر روز قوی‌تر می‌شود

حالا می‌دانم، می‌فهمم که در کار ما ’هنر‘ مهم شهرت و افتخار یا آنچه من روزی در آرزویش بودم نیست. مهم آن است که بدانیم چطور بردبار باشیم، چطور صلیب خودمان را به دوش بکشیم و ایمانمان را از دست ندهیم …. ☞
  • گزارش تخلف

خورشید تو، «زه زه» خورشید غم انگیزی است. خورشیدی که اطرافش را به جای باران، اشک‌ها گرفته‌اند

خورشیدی که تمام نیرو و قدرتش را کشف نکرده است. خورشیدی که هنوز لحظه هایت را زیبا نکرده است. خورشیدی کوچک، اندکی بدخو. باید چه کنم؟. کاری خیلی کوچک. کافی است که خودت بخواهی. باید پنجره‌های روحت را باز کنی و بگذاری موسیقی جهان وارد شود. شعر لحظه‌های محبت وارد شود…!. برگرفته از کتاب «خورشید را بیدار کنیم» / ژوزه مائورو ده واسکونسلوس / قاسم صنعوی. ...
  • گزارش تخلف

کتاب صوتی: داستان کتاب از زبان سوزی دخترک ۱۴ ساله شخصیت اول کتاب که با نگاهی از بالا به پاین در برزخ راوی ماجرای قتل خود می‌باشد ش

______________________________________________________________. برای اطلاعات بیشتر یا دریافت کتاب به سایت صدای کتاب‌ها و کانال تلگرام مراجعه کنید. www. voicebooks. ir. کانال تلگرام ما
  • گزارش تخلف

قبلنا فکر می‌کردم دنیا از روی قبیله‌ها تقسیم می‌شه. قبیله‌ی سیاها و قبیله‌ی سفیدا

قبیله سرخ پوستا و قبیله سفید پوستا.. ولی حالا می‌فهمم درست نیس. دنیا فقط به دو تا قبیله تقسیم می‌شه:. قبیله آدمایی که بی شعورن و قبیله‌ی آدمایی که بی شعور نیسن …. (خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت - شرمن الکسی). ...
  • گزارش تخلف

# بریده‌ای از داستان. # «بهش فکر می‌کنم».. # علی صارمیان

نیلوفر راه باز می‌کند و دسته گل را به زمین می‌اندازد و به راهش ادامه می‌دهد. ♧من دچار تردید نمیشم. من ده سال دیگه نتایج تحقیق و فلسفه و فکرم را منتشر می‌کنم. شهرام به دنبال نیلوفر راه می‌افتد و پدر خم می‌شود و دسته گل را از روی زمین بر می‌دارد و کمی بلندتر می‌گوید:. ■خوب اونموقع دیگه تاریخ نویسید. چون اون حقایق دیگه عوض شدند. سرعت دنیا اینقدر شده که هر ده سال داره چهره عوض میکنه و انسان مخاطب شما به اون حقایق گذشته احتیاجی نداره. نیلوفر می‌ایستد و به پشت سر نگاه می‌کند و می‌پرسد:. ♧چه کارکنم پس؟. ...
  • گزارش تخلف

جشنواره فیلم دوبی با تکمیل کردن فیلم‌های بخش‌های مختلف‌اش از ۹ دسامبر امسال آغاز به کار می‌کند …دوازدهمین دوره جشنواره فیلم دوبی،

«مردی که اسب شد» ساخته امیرحسین ثقفی و فیلم «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» اولین ساخته وحید جلیلوند نیز پس از موفقیت در جشنواره ونیز، در بخش سینمای جهان دوبی در کنار آثار بین‌المللی حضور دارند …پس از آن که در ماه می‌جشنواره فیلم ابوظبی، اعلام کرد که پس از هشت دوره، دیگر برگزار نمی‌شود، حالا فستیوال دوبی بزرگ‌ترین جشنواره فیلم کشورهای عربی به حساب می‌آید. دوازدهمین دوره جشنواره فیلم دوبی، از ۹ تا ۱۶ دسامبر (۱۸ تا ۲۵ آذر) در امارات برگزار می‌شود. ...
  • گزارش تخلف

📖 انتشار بخش هایی از رمان «دختری در قطار» در دیوار شهرکتاب 📖 قسمت پنجم ۵⃣.. نویسنده: پائولا هاوکینز

✒️مترجم: محبوبه موسوی. 📚پرفروش‌ترین کتاب سال ۲۰۱۵. قسمت پنجم 🚅. حسی شبیه به خونه اومدن داره؛ ولی نه هر خونه‌ای، خونه‌ی بچگی، جایی که یه عمره پشت سر گذاشتیش. مثل قدم گذاشتن رو پله‌هاس در حالی‌که می‌دونی دقیقا کدوم پله غژغژ می‌کنه. این حس آشنایی فقط تو ذهنم نیست، توی استخونامه، توی حافظه‌ی ماهیچه‌هام. امروز صبح، همین که به ورودی زیرگذر رسیدم و داشتم از دهن سیاه تونل رد می‌شدم، قدمام تند شد. بهش فکر نکردم چون همیشه به این‌جا که می‌رسم یه کم سریع‌تر راه می‌رم. هر شب، موقع برگشتن به خونه، مخصوصا زمستونا، یه کم سریع‌تر راه می‌رفتم، سریع می‌پیچیدم به راست، خیلی مطمئن. ...
  • گزارش تخلف