این‌جا تلاش‌های ادبی‌ام (شامل داستان‌ کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگراف‌های منتخبِ کتاب‌هایی که می‌خوانم) را به اشتراک می‌گذارم. گاهی هم موسیقی‌ای که به دلم می‌نشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چه‌اندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh


هیولا. (بخش دوم).. یکی از هنرجوهای قدیمی، توله‌سگ قشنگی برای ما هدیه آورده بود

یک هاسکی با چشم‌های آبی براق. زیبا شیفته‌ی این توله‌ی چندهفته‌ای شده بود. جوری با او حرف می‌زد و ناز و نوازشش می‌کرد و شیر و غذایش را می‌داد، که من گاهی به‌شوخی می‌گفتم حسادتم دارد گل می‌کند. حتی شب‌ها در اتاق ما می‌خوابید. وقتی کمی بزرگ‌تر شد، گوشه‌ی حیاط برایش لانه‌ای درست کردم. حیوان دوست‌داشتنی، باهوش، و بی‌آزاری بود. کم‌تر پیش می‌آمد سروصدا کند، ولی چند مرتبه از گوشه‌وکنار شنیدم همسایه‌مان از این‌که ما در خانه سگ داریم شاکی است. نمی‌توانستم به‌خاطر حرف‌های همسایه، که می‌گفت سگ نجس است، زیبا را از این دل‌خوشی ساده و کوچک محروم کنم. زیبا خیلی مراقب نظافت و غذای هاسکی بود، واکسن‌هایش را به‌موقع می‌زد و تقریبا هرروز او را می‌شست. ...
  • گزارش تخلف

هیولا.. (بخش اول).. اول می‌خواستم بروم کلانتری و اعتراف کنم

حتی چند‌بار تا جلوی پاسگاه هم رفتم؛ آن‌قدر در ماشین نشستم و به آمدوشد آدم‌ها نگاه کردم که شب شد. بعد ماشین را روشن کردم و برگشتم خانه. نه این‌که ترسیده باشم، اصلا. در سن‌وسال من دیگر این ترس‌ها معنی ندارد. ترس از آدم‌ها و اتفاقات بیرونی، در پیری تبدیل می‌شود به ترس از خود و احوالات درونی. راستش دیدم حوصله‌اش را ندارم برای سرباز و بازپرس، و بعد وکیل و قاضی و ده‌ها نفر دیگر توضیح بدهم که چه‌طور همسایه‌ی دیواربه‌دیوارم را کشته‌ام. از عذاب ‌وجدان هم نبود که دلم می‌خواست بروم خودم را لو بدهم؛ آن هم وقتی که هیچ سوءظنی متوجهم نبود. فکر می‌کنم بیشتر برای این بود که دوست داشتم جریان را برای کسی تعریف کرده باشم. مایل بودم کسانی درباره‌ی داستانی که می‌گویم نظر بدهند و قضاوت کنند. ...
  • گزارش تخلف

کرگدن‌ها.. نویسنده:.. «من کمی شرم دارم از آن‌چه تو اسمش را عشق می‌گذاری

عشق یک چیز مرضی است… و با این نیروی فوق‌العاده‌ که از این موجودات اطراف ما برمی‌خیزد قابل قیاس نیست». من که چنته استدلالم ته کشیده بود کشیده‌ای به او زدم و گفتم:. «نیرو می‌خواهی؟ این هم نیرو!». و بعد درحالی‌که او گریه می‌کرد گفتم: «من از مبارزه دست نخواهم کشید. من میدان را خالی نخواهم کرد». دیزی از جا برخاست و بازوهای خوش بویش را به گردن من انداخت: «من هم تا آخرین نفس همراه تو مقاومت خواهم کرد». نتوانست به قولش وفا کند. افسرده شده بود و روزبه‌روز تحلیل می‌رفت. ...
  • گزارش تخلف

کرگدن‌ها..:

وجود گله‌های کرگدن که در معابر شهر می‌تاختند امری عادی بود که دیگر باعث تعجب کسی نمی‌شد. رهگذران از سر راه آن‌ها کنار می‌کشیدند و سپس گردش خود را از سر می‌گرفتند یا دنبال کارهایشان می‌رفتند، گویی که هیچ خبری نشده است. من بیهوده فریاد می‌کشیدم: «مگر می‌شود کرگدن بود؟ قابل تصور نیست!». از حیاط‌ها، از خانه‌ها، حتی از پنجره‌ها دسته‌دسته کرگدن بیرون می‌آمد و به جمع دیگر کرگدن‌ها می‌پیوست. زمانی رسید که اولیای امور خواستند آن‌ها را در محوطه‌های وسیعی اسکان دهند. اما جمعیت حمایت حیوانات، بنا بر دلایل انسانی، با این کار مخالفت کرد. از طرف دیگر، هر کس در جمع کرگدن‌ها خویش نزدیکی، دوستی، آشنایی داشت و همین امر، بنا بر دلایل روشن، اجرای طرح را ناممکن می‌ساخت. ناچار آن را به دست فراموشی سپردند. ...
  • گزارش تخلف

کرگدن‌ها.. نویسنده:.. بلند گفتم: «باید دکتر خبر کرد

با صدای زمختی گفت: «توی لباس‌هام احساس ناراحتی می‌کردم. حالا تحمل پیژامه‌ام را هم ندارم». «پوست شما مثل چرم شده است…». سپس خیره به او نگریستم و گفتم: «خبر دارید چه به سر بوف آمده است؟ کرگدن شده است». «خوب، که چی؟ چه عیبی دارد؟ خودمانیم، آخر کرگدن‌ها هم مخلوقاتی مثل ما هستند و مثل ما حق زندگی دارند…». «به‌ شرطی که زندگی ما را تباه نکنند. ...
  • گزارش تخلف

دوستان عزیز سلام …کتاب ‌های_چکاوک شامل شانزده داستان از شانزده نویسنده است که بنده هم افتخار داشتم داستانی را در این مجموعه به چاپ

اگر مایل به سفارش و تهیه این کتاب هستید، می‌توانید با شماره‌ تماس‌های انتشارات فروغ سپهر:. ۰۹۱۲۳۰۹۰۷۲۱٫۰۹۳۹۹۶۴۹۶۱۱. تماس گرفته، و در تشویق نویسندگان و ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی سهیم باشید.
  • گزارش تخلف

#پاراگرافهیچ دروغی به‌اندازه‌ی دروغی که [درباره‌ی آدمی که دوستش داریم] به خودمان می‌گوییم قدرت‌مند

هیچ دروغی به‌اندازه‌ی دروغی که [درباره‌ی آدمی که دوستش داریم] به خودمان می‌گوییم قدرت‌مند نیست، و بعد متأسفانه باید دروغمان را مرتب تکرار کنیم تا عق‌مان [از آن آدم] را فرودهیم، و اجازه بدهیم دروغ زنده‌زنده ما را بخورد … …از داستان «دالی». ...
  • گزارش تخلف

کرگدن‌ها.. نویسنده:

شتابان به بیرون دویدیم و دیدیم که فی‌الواقع، میان تل آوار، کرگدنی با سری رو به پایین و غرش‌هایی وحشت‌زده و وحشت‌زا به دور خود می‌چرخید. من توانستم ببینم که دو شاخ دارد. گفتم: «این کرگدن افریقایی است… نه، خدایا، آسیایی است». آشفتگی ذهنی من به‌حدی بود که دیگر نمی‌دانستم آیا وجود دو شاخ نشانه کرگدن آسیایی یا افریقایی است و یا، برعکس، وجود یک شاخ نشانه کرگدن افریقایی یا آسیایی است و یا، برعکس، وجود دو شاخ… خلاصه دچار پریشانی ذهنی شده بودم و در همان حال بوتار نگاه غضب‌آلودی به دودار انداخت و گفت: «این توطئه شرم‌آوری است!». و مثل این‌که پشت میز سخنرانی ایستاده باشد انگشت خود را به سوی حقوق‌دان دراز کرد و افزود: «زیر سر شماست». حقوقدان در جواب گفت: «زیر سر خودتان است!». دیزی که بیهوده می‌کوشید تا آن‌ها را ساکت کند گفت: «آرام باشید، حالا وقتش نیست!». رئیس گفت: «خوب است چندبار از مدیر کل تقاضا کرده باشم که به‌جای این پلکان پوسیده کرم‌خورده یک پلکان سیمانی به ما بدهند! چنین اتفاقی جبرا می‌بایست بیفتد. ...
  • گزارش تخلف

کرگدن‌ها.. نویسنده:

فردا در روزنامه‌ها، در ستون مخصوص «گربه‌های له‌شده»، خبر مرگ آن حیوان بیچاره را که زیر پاهای یک ستبرپوست له شده بود در دو سطر نوشته، ولی توضیح دیگری نداده بودند. بعدازظهر یک‌شنبه موزه‌ها را ندیدم و شب به تئاتر نرفتم. تک‌وتنها، کسل و دل‌مرده و پشیمان از دعوایی که با ژان کرده بودم، در خانه ماندم. با خودم می‌گفتم: «آخر ژان خیلی زودرنج است و من می‌بایست هوایش را داشته باشم. چه دعوای احمقانه‌ای، آن هم سر چه چیزی… سر شاخ‌های کرگدنی که قبلا هرگز ندیده بودیم… حیوانی متعلق به افریقا یا آسیا، آن نواحی بسیار دور، این مسئله چه اهمیتی برای من داشت؟ و حال ‌آن‌که ژان دوست قدیمی من بود و من خیلی به او مدیون بودم و او…». خلاصه، در ضمنی که تصمیم می‌گرفتم هرچه زودتر به دیدن ژان بروم و با او آشتی کنم، بی‌آن‌که ملتفت باشم یک بطری تمام کنیاک خوردم. فقط فردای آن روز بود که ملتفت شدم. سرم گیج می‌رفت، دهانم مزه گس داشت، وجدانم شرمنده بود و واقعا احساس ناخوشی می‌کردم. ...
  • گزارش تخلف

‍ بی تو مهتاب‌شبی باز از آن کوچه گذشتم. همه‌تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم. شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهان‌خانۀ جانم گل یاد تو درخشید. باغ صد خاطره خندید. عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم. پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم. ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. ...
  • گزارش تخلف

کرگدن‌ها.. نویسنده:

مردم دور زن بیچاره مو‌آشفته که گویی مجسمه ماتم بود جمع شدند و بر او دل سوختند و به صدای بلند گفتند: «بدبختی را ببین، حیوان زبان بسته!». من و ژان برخاستیم و به یک جست به آن سمت خیابان رفتیم و به جمع دوره‌کنندگان زن بینوا پیوستیم. من که نمی‌دانستم چه‌طور او را تسلی بدهم احمقانه گفتم: «همه گربه‌ها فانی هستند». عطار یاد‌آوری کرد: «هفته پیش هم از جلو دکان من رد شد»!. ژان با لحن قاطعی گفت: «این همان نبود، همان نبود. کرگدن هفته پیش دو شاخ روی بینی داشت. کرگدن آسیایی بود، درحالی‌که کرگدن این هفته یک شاخ داشت، کرگدن افریقایی بود». من کلافه شدم و گفتم: «مزخرف می‌گویید. چه‌طور می‌توانستید شاخ‌هایش را تشخیص بدهید؟ ...
  • گزارش تخلف

کرگدن‌ها. نویسنده:

من و دوستم ژان در ایوان کافه‌ای نشسته بودیم و آرام از هر دری سخن می‌گفتیم که ناگهان در پیاده‌رو مقابل، عظیم و جسیم و نفس‌زنان، کرگدنی را دیدیم که کوس بسته بود و می‌تاخت و تنه‌اش به بساط فروشندگان می‌سایید. رهگذران به‌‌سرعت خود را از مسیر او کنار می‌کشیدند تا راه برایش باز کنند. کدبانویی از وحشت نعره کشید و سبد از دستش افتاد و شراب بطری شکسته‌ای روی سنگ‌فرش پخش شد. چند تن از رهگذران، از جمله پیرمردی، خود را به داخل دکان‌ها پرت کردند. این‌همه به سرعت برق گذشت. رهگذران از پناه‌گاه‌ها بیرون آمدند، گروه‌هایی تشکیل دادند، به دنبال کرگدن که دیگر دور شده بود نگریستند، درباره ماجرا بحث کردند، سپس متفرق شدند. واکنش‌های من نسبتا کند است. فقط تصویر یک حیوان درنده و دونده در ذهنم نقش بست بی‌آن‌که اهمیت فوق‌العاده‌ای به آن بدهم. وانگهی آن روز صبح احساس خستگی می‌کردم و دهانم بر اثر می‌گساری‌های شب پیش تلخ بود؛ سال‌روز تولد یکی از دوستان را جشن گرفته بودیم. ...
  • گزارش تخلف

اوژن یونسکو (زاده ۲۶ نوامبر ۱۹۰۹ - درگذشته ۲۸ مارس ۱۹۹۴) نمایش‌نامه‌نویس و نویسنده فرانسوی با اصلیت رومانیایی است

او در سال ۱۹۷۰ به عضویت فرهنگستان فرانسه درآمد. او را بارزترین نماینده تئاتر آوانگارد فرانسه می‌نامند. داستان کوتاه «کرگدن‌ها» را بخوانیم.
  • گزارش تخلف