این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1


🔶 پدران فلسفه در دولت‌شهرهای یونان باستان بر آن بودند که اگر فرد از جامعه، زادگاه یا شهر خویش ببرد و به هر نحوی جدا افتد، انسان‌بو

بدین سان فلسفه سیاسی از همان آغاز، انسانیت و شهروندی را همپیوند و همبسته می‌انگاشته …. در نظام دولت‌‌ملت، حقوق بشر که از قرار معلوم حقوقی مقدس و مسلم انگاشته می‌شوند به محضی که دیگر نتوان از آن حقوق به‌مثابه حقوق شهروندان یک دولت سخن گفت کارایی خود را به کلی از دست می‌دهند. در دل نظام سیاسی دولت‌‌ملت هیچ فضای مستقلی برای خود انسان از آن حیث که انسان است و فارغ نظر از هر صفت و خصوصیتی [چون شهروند] در کار نیست. …. در پس این پیوند اما داستانی ساختگی نهفته است، اینکه «تولد» بی‌فاصله بدل به «ملت» می‌شود، چندان که هیچ تمایزی بین این دو مفهوم نمی‌توان نهاد. و این یعنی برای برخوردار شدن از حقوق، «بشر» بودن تنها پیش‌شرط لازم برای «شهروند» بودن است، پیش‌شرطی که بلافاصله محو می‌گردد و رنگ می‌بازد؛ یعنی فرد برای آنکه از حقوق بهره‌مند گردد باید حتما شهروند باشد، بشر بودن لازم است اما کافی نیست … …اگر می‌بینید در نظام دولت‌‌ملت‌ها پناهنده را تا بدین پایه برهم‌زننده‌ی سامان دستگاه «حاکم» می‌انگارند، خاصه از آن روی است که پناهنده یکپارچگی فرضی هویت را در این دولت‌ها زیر سؤال می‌برد. پناهنده با شکاف‌ان ...
  • گزارش تخلف

🔸نزد اسپینوزا، هستی هنگامی که پژوهش وی به سوی «انبوه خلق- بودن»، یا «انبوه خلق- ساختن» گرایش می‌یابد، شکل نگاره‌ای زیست سیاسی را ب

اینجا هستی قسمی درون ماندگاری مولد و مطلق است. عمیق‌ترین ژرفا به سطح وجود بدل می‌شود. برگشتن به این نگاره از هستی در انسان اثر می‌گذارد. آنچه را هگل گفت به یاد آورید: بدون اسپینوزیسم رادیکال، هیچ فلسفه‌ای وجود ندارد. آیا ما [نیز] باید به کسانی بپیوندیم که ادعا دارند: بدون هایدگریسم هیچ فلسفه‌ای وجود ندارد؟ این ادعایی است که ظاهرا در خود تجربه پست مدرن، و تجلیات و تعاریف آن حک شده است. لیک باید از چنین ادعاهایی عبور کنیم و شجاعت افزودن این را داشته باشیم که نزد هایدگر هستی به شیوه‌ای فضاحت بار، خیره سرانه و منحرفانه توصیف می‌شود، در حالی که نزد اسپینوزا هستی- به طرزی رادیکال- به منزله‌ی توانمندی و امید، به مثابه‌ی ظرفیت هستی‌شناختی برای تولید وصف درمی آید. بنابراین آیا قضیه‌ی هایدگر قضیه‌ی [متفکری] ارتجاعی و فاشیست در برابر اسپینوزایی دموکرات و کمونیست است؟ چنین طرح کلی ناقص و ناپخته‌ای اسپینوزا را به صورت ناشایست و غیر تاریخی وصف می‌کند، در حالیکه هایدگر را مجبور میکند خطایی را که (مسلما) مرتکب شده است بپذیرد. ...
  • گزارش تخلف

🔸به نظر می‌رسد که نوعی طبیعت هومیوپاتیک* با مهربانی و به طور همزمان ما را به دارو و سم مجهز کرده است، و هر دو آگاهی نامیده می‌شود

ما می‌توانیم ذهن خود را به فرضیه پردازی‌های ملال آوری معطوف کنیم که به موجب آن‌ها به نظر می‌رسد طبیعت در قبال زندگی افراد کاملا بی تفاوت است و بی رحمانه نوع انسان را به مثابه یک کل مورد توجه قرار می‌دهد. یا می‌توانیم ذهن خود را به اسطوره‌های زندگی ساز -دین، اومانیسم، و نظایر آن - معطوف کنیم که در این جهان نامهربان به ما منزلت و اهمیت می‌بخشند. شاید از یک دیدگاه علمی این قبیل اسطوره‌ها حقیقت نداشته باشند. اما شاید هم ما بیش از حد به حقیقت علمی بها داده‌ایم و آن را تنها نوع حقیقت در اطراف خود تلقی می‌کنیم. مانند علوم انسانی به طور کلی، این قبیل اسطوره‌ها نیز می‌توانند حامل حقیقت خاص خود باشند؛ حقایقی که بیشتر خود را در پیامد هایشان نشان می‌دهند، نه در گزاره‌هایی که مطرح می‌کنند. اگر آنها امکان دهند که ما با حسی از ارزش و هدفمندی زندگی کنیم، در این صورت شاید آنقدر حقیقت داشته باشند که بتوانیم با آنها زندگی کنیم. هنگامی که به کار لویی آلتوسر، نظریه‌پرداز مارکسیست قرن بیستم می‌رسیم، این شیوه از تفکر حتی در مارکسیسم - به رغم مخالفت شدیدش با ایدئولوژی به مثابه آگاهی دروغین- نیز رسوخ می‌کند. ا ...
  • گزارش تخلف

* آنتی ادبیات، ادبیات اقلیت:. ✍جعفر بزرگ امین

ادبیات اقلیت همانگونه که از اسمش پیداست، از ادبیات عوام و ارزشها و ذوق عام و عوامانه و عامیانه آسان پسند دوری جسته بسوی کشف و ریسک و خطر در دنیاهای آشنائی زدائی شده و ناشناخته پیش می‌تازد. و این خطر و ریسک نخست در زبان دگم و سنگ شده و تکراری رخ می‌دهد. این ادبیات مصداق این مصرع می‌باشد: " یکی مرد جنگی به از صد سوار یا صد هزار (تفاوتی نمی‌کند). ادبیات اقلیت (آنتی- ادبیات مرسوم و رسمی در حقیقت) بدنبال جمع کردن سیاهی لشکر خواننده و مخاطب نیست. همه پسند نیست. محبوب القلوب نیست. هیچ الفتی با مقولاتی چون عامه و عامه‌پسند، عوام‌پسند و فریب عوام، ندارد. بر بستر خواست ذوقی و بی اندیشگی مخاطب عوام شکل نمی‌گیرد. آنتی ادبیات یا ادبیات اقلیت سیلی بر ذوق عوام است (مایاکوفسکی). ...
  • گزارش تخلف

🔸روانکاوی🔸 … «انگیزه‌ی جامعه بشری در تحلیل نهایی انگیزه‌ای اقتصادی است» این فروید بود، نه کارل مارکس، که ضمن «سخنرانی‌های مقدماتی

تاریخ بشر تا به امروز زیر سیطره نیاز به کار کردن بوده است و از دیدگاه فروید این ضرورت خشن به معنای آن است که ما باید برخی تمایلات خود را برای لذت بردن و خشنودی واپس زنیم. اگر ناگزیر نبودیم به منظور بقای خود کار کنیم، شاید به سادگی تمام طول روز را دراز می‌کشیدیم و کاری نمی‌کردیم. هر انسانی باید این سرکوب را که فروید آن را وا پس زدن «اصل لذت» به وسیله‌ی «اصل واقعیت» ناامید از سر بگذراند، اما برای بعضی از ما، و مستدل‌تر از آن برای کل جوامع، این سرکوب ممکن است زیاد از حد بوده و ما را بیمار کند. گاهی اوقات مشتاقیم در حد قهرمانانه خشنودی را کنار بگذاریم، اما معمولا با این اطمینان زیرکانه که با به تعویق انداختن لذت آنی، در پایان آنرا دوباره و شاید به صورتی غنی‌تر به دست خواهیم آورد. تا زمانی که در واپس زدن، چیزی برای خود ببینیم برای برگزیدن آن آماده‌ایم، اما چنانچه بیش از حد از ما خواسته شود، احتمالا بیمار خواهیم شد. این شکل از بیماری روان نژندی نامیده می‌شود؛ و چون همانطور که گفتم همه انسان‌ها باید تا حدی سرکوب شوند، به گفته یکی از شارحان فروید، نسل بشر را میتوان «حیوان روان نژند» نامید. فهم ...
  • گزارش تخلف

ژیل دلوز:

ما خوانندگان نیچه باید از چهار سوءتعبیر بالقوه حذر کنیم:.۱- درباره‌ی اراده‌ی قدرت، یعنی باور به امر که اراده‌ی قدرت یعنی «خواست سلطه» یا «خواست قدرت».۲ - درباره‌ی نیرومندان و ضعیفان، یعنی باور به این که قدرتمندترین فرد در یک سیستم اجتماعی همان فرد نیرومند است …۳ - درباره‌ی بازگشت جاودان، یعنی باور به این که ایده‌ای کهن است، از یونانی‌ها، هندوها، بابلی‌ها و غیره وام گرفته شده؛ باور به این که یک چرخه، یا بازگشت امر «یکسان» («همان») یا بازگشتی به امر یکسان است …۴- درباره‌ی آثار واپسین نیچه، یعنی باور به این که آن‌ها بابت جنون، گزافه گویی یا نامعتبرند …. ضعیفان و بردگان نه با جمع بستن نیروهای شان، بلکه با کسر کردن نیروهای طرف مقابل است که پیروز می‌شوند. آنان انسان قوی را از آن‌چه در توان دارد جدا می‌کنند. آنان نه به مدد ترکیب‌بندی قدرت‌شان، بلکه به مدد قدرت واگیری‌شان پیروز می‌شوند. بره می‌گوید: من می‌توانم هرکاری را که عقاب انجام می‌دهد، انجام دهم، این فضیلت من است که از انجام دادن آن خودداری می‌کنم!! باید عقاب مانند من عمل کند …. ...
  • گزارش تخلف

📍 هیچکاک با آموخته‌هایش از روانکاوان دریافته بود که بیشتر این زنان مشتاق دیدن تصویر زنی زیبا و فریبنده هستند که موقعیتی برتر از خو

به عبارت دیگر اندرز مشهور هیچکاک به بهره‌جویی کارگردانان از دو عنصر روانشناختی ناشی می‌شود که عبارتند از سادیسم و حسد زنانه که برانگیزاننده‌ی بخشی از مخاطبان به تماشای فیلم است. ناگفته پیداست که عنصر سادیستی در جلب مخاطبان مرد نیز اثرگذار است و چه بسا که این دو مستقل از هم نیز نقش ایفا کنند. 📍 سرگیجه در ضمن بیانیه‌ای در نقد عشق رمانتیک هم هست و پیوند آن با دیوانگی را نشان می‌دهد. کل روابط عاشقانه‌ی نهان شده در فیلم از سویی نافرجام است و از سوی دیگر نامعقول و دیوانه‌وار. 📍در آنجا فروید از خصلت وسواس‌گونه‌ی امر شگفت‌انگیز سخن می‌گوید و پیوندش را با مرگ بررسی می‌کند. مرکزیت مفهوم مرگ در سرگیجه و تکرار شدن مضمونها در آن را می‌توان بر اساس این سرمشق رمزگشایی کرد. به ویژه که ترکیبهایی سه تایی در فیلم مدام تکرار می‌شود. سه نفر از بلندی پرتاب می‌شوند و می‌میرند، سه زن (کارلوتا، مادلن، جودی) با هویتهای دروغین در فیلم حضور دارند که انگار یک نفر هستند و مدام هم به هم تبدیل می‌شوند، و سه زن (میج و مادلن دروغین و جودی) هستند که با اسکاتی ارتباطی عاشقانه برقرار می‌کنند. 📍ژیژک در نقدی که بر سرگیجه نو ...
  • گزارش تخلف

#ویژهاز تارانتینو و اسپیلبرگ تا کوبریک و تارکوفسکی، ویدیوی دیدنی از ارجاعات فیلم سازها به شاهکارهای

از تارانتینو و اسپیلبرگ تا کوبریک و تارکوفسکی، ویدیوی دیدنی از ارجاعات فیلم سازها به شاهکارهای نقاشی.
  • گزارش تخلف

● پرسش: لکان نقد روانکاوانه را به سخره می‌گیرد. منظور در حوزه‌های دیگر است؟

پاسخ: مثلا نشریات به اصطلاح روشنفکرانه را در این زمینه در نظر بگیرید، پر است از این نقدهای مورد بحث … پرسش: کار «ژیژک» را چگونه ارزیابی می‌کنید؟. پاسخ: خیر، آن نقد روانکاوانه نیست، بلکه امری برعکس آن است.. کتابی تحت عنوان «An Introduction to Jacques Lacan through Popular Culture» وجود دارد.. در این مورد نویسنده می‌خواهد ژک لکان را توصیف کند و برای آن از Popular Culture استفاده می‌کند، درحالی که معمولا‌ عکس این کار انجام می‌شود، یعنی یک «Popular Culture». را می‌خواهند توضیح بدهند و برای آن از ژک لکان استفاده می‌کنند. کار ژیژک این است که برای آدمهای غیر روانکاو یا کسانی که مستقیما به آن دسترسی ندارند، لکان را توضیح بدهد (با استفاده از نوشته‌های آگاتا کریستی و شرلوک هولمز و …). ولی مقالات روزنامه‌ها برعکس هستند؛ مثلا امور مختلف روزانه را پیدا می‌کنند و تئوریهای روان شناختی را در آنها به کار می‌برند (مثلا در آنها اشارات بسیار نامربوطی به فروید و روانکاوی می‌کنند) …. هر چه فردی به موضوعی آشناتر باشد، ارزش کارش بیشتر است. «فرزانه» طبق تعریف کسی است که به اندازه دهانش حرف می‌زند. ...
  • گزارش تخلف

●لکان با این نظر مخالف بوده است که روانکاوی را در مقولات دیگر بکار ببریم و از آن به اصطلاح (Applied Psychoanalysis) بسازیم

روانکاوی به معنای واقعی کلمه هیچ کاربردی ندارد جز خود روانکاوی، هیچ هدفی هیچ غایتی ندارد جز خود روانکاوی، جز هدف غائی روانکاوی که همان دستیابی به تفاوت مطلق است. حالا اگر بخواهیم از این غایت صرف نظر کنیم و برای آن «کاربرد» پیدا کنیم تنها «کاربرد» روانکاوی همان طور که لکان می‌گوید فقط «کاربرد تراپوتیک» است، و مثلا ‌کاربرد آن در مقوله نقد ادبی Applied Psychoanalysis نام ندارد، بلکه این استفاده از تئوریهای روانکاوی برای توضیح یک مطلب است … اینجا دو مقوله مطرح می‌شوند:. ۱) لکان نقد روانکاوانه به هر شکل را به سخره می‌گیرد. ۲) برعکس لکان همیشه معتقد است که روانکاو (مثل هر آدم دیگری که دارد زندگی می‌کند) یک موضع دارد، و اتفاقاتی که در دنیا می‌افتد به او هم مربوطند و موضع روانکاو هم باید از جایگاه روانکاو باشد. پس «نقد روانکاوانه» با «موضع روانکاوی» متفاوت است. روانکاوی درمورد هرآنچه که در دنیا رخ می‌دهد یک موضع دارد (یعنی برای هرآنچه که به افراد بشر مربوط است). اما لکان مخالف آن است که مفاهیم روانکاوی را درجاهای دیگر مورد استفاده قرار دهیم (کاری که این روزها انجام می‌گیرد) …. Applied Psychoan ...
  • گزارش تخلف

●پرسش: چرا هرچه کونسانس بیشتر شود، فرد de̒bileتر (کودن‌تر) می‌شود؟

پاسخ: برای این که شخص بیشتر از ناخودآگاه‌اش جدا می‌افتد. بین شناخت (اطلاعات) و معرفت تفاوت وجود دارد. مثلا دنیای اینترنت پر از اطلاعات است، ولی معرفت عبارت از رابطه انسان با وجود و رابطه شخص با وجود خودش و دیگران است، و هرچه آن اطلاعات افزایش می‌یابند، شخص از این رابطه دورتر می‌افتد و بیشتر آن را فراموش می‌کند. اگر از نظر conomicé در نظر بگیریم، یک لیبیدو که باید جای دیگری صرف می‌شد، اینجا صرف شده است، که هیچ ربطی به مقوله وجود ندارد. پس هرچه انسانها دانش‌شان بیشتر می‌شود، de̒bileتر (کودن‌تر) می‌شوند. حدود ۳۵-۳۰ سال پیش یکی از اساتید دانشگاه می‌گفت: «هر روز تعداد دانشگاه‌ها و تعداد دانشجویان بیشتر می‌شود، هر روز این همه دانشجو می‌پذیریم، ولی موفق نمی‌شویم حتی یک ابن سینا یا فارابی بیرون بدهیم».. علتش اینست که اصلا نوع دانش فرق کرده است، و امروزه هم اگر آدمها چند کتاب بنیادی فرهنگ خودمان را بخوانند و در وجودشان جای بدهند، بسیار بیشتر از مدرک دکتری و. برایشان حکمت به ارمغان می‌آورد (از جمله گلستان و مثنوی) … خود آنالیزان در هر جلسه با Connaissance می‌آید و باید در هر جلسه کونسانس شکسته ...
  • گزارش تخلف

در ستایش آزادگی. (بازنشر به بهانه ۲۹ بهمن‌ماه، سالروز شهادت خسرو گلسرخی)

✍ محمدمهدی اردبیلی …🔸مرگ و تولد مرزهای حالتی موقتی از تناسب ارگانیکی هستند که «انسان زنده» نامیده می‌شود. در این معنا، اگر از منظر حقیقت، یعنی از منظر امر کلی، به مرگ بنگریم درخواهیم یافت که مرگ هیچ نیست جز تغیرات و تبدلات حالات افراد یک نوع. در این معنا، مرگ برای تکامل و صیانت نوع حتی ضروری به شمار می‌رود. روح جهان ذاتا جاودانه است و ما تا آنجا از مرگ می‌هراسیم و آن را اصالت می‌بخشیم که نه نسبتمان را با روح جاودان، بلکه حالت وجودی فردی و شخصی موقت خود را ملاک قرار دهیم. در یک کلام، این «من» نیستم که پس از مرگ بدنم را ترک می‌کنم، بلکه این روح است که «من» را ترک می‌کند. باید از میل نازل به جاودانگی خودخواهانه و خیالپردازانۀ فردی، به میل والا به جاودانگی راستین برخاسته از نفی من فردی گذر کرد. فرد باید بتواند «هرچه بیشتر خود را فراموش کند» و از بطن مواجهۀ شخصی خود با وجود و عدم، با مرگ و زندگی، فراتر رود و به ساحت حقیقت روحانی جهان قدم بگذارد. تنها در این صورت است که فرد می‌تواند در لحظه‌ای که در مرز میان مرگ و حیات قرار داد، در لحظه‌ای که می‌تواند با بیان یک جملۀ عافیت‌طلبانه، ادامۀ زندگ ...
  • گزارش تخلف

✍ میترا کدیور …●یک چیزی بین مرد و زن درست کار نمی‌کند!

آنچه که هیستریک در تمام سمپتوم هایش فریاد می‌زند این واقعیت تلخ است، که بین زن و مرد یک چیزی درست کار نمی‌کند، که هیچ وقت درست کار نکرده و هیچ دلیلی هم وجود ندارد که یک روز درست کار کند …روانکاوی پراتیکی است که این دانش را جدی گرفته و لکان آنرا اینگونه خلاصه کرده است: رابطه‌ی جنسی وجود ندارد …منظور از رابطه‌ی جنسی عمل جنسی نیست، چون این دومی وجود دارد خوب هم وجود دارد. منظوراز رابطه‌ی جنسی ارتباط مبتنی بر هماهنگی، تفاهم و یکدیگر را کامل کردن است، این ارتباط است که وجود ندارد، بین زن و مرد یک جدایی ساختاری وجود دارد …فروید یک میخواره را با یک دلباخته مقایسه می‌کند و خاطرنشان می‌سازد که میخواره هرچه بیشتر می‌نوشد بیشتر می‌می طلبد، حال آنکه دلباخته هرچه بیشتر به وصال معشوق برسد دلزده‌تر می‌شود. او این نتیجه گیری را می‌کندکه در نهاد خود سائق چیزی است که با ارضا کامل در تضاد است. در واقع رابطه‌ی انسان با ابژه هایش رابطه‌ی سر راستی نیست …. ...
  • گزارش تخلف

🔸مرگ🔸

✍میترا کدیور …مقوله وجودی برای مرگ را مدیون هایدگر هستیم، اما لکان مثل همیشه به آن ابعاد تازه‌ای بخشیده است. وجودی برای مرگ وجودی است که خودش را برای مردن آماده ساخته است، مرگ را باور کرده است و پذیرفته است و به خاطر همین هم به معنی واقعی کلمه زندگی می‌کند. او نه تنها در جستجوی مرگ نیست، بلکه برای این کار دلیلی هم نمی‌بیند زیرا که مرگ محتوم‌ترین محتومیت‌هاست. نیازی به جستجویش نیست چون حضوری قطعی‌تر از مرگ متصور نیست. آن‌چه را که حضور ندارد جستجو می‌کنند اما آن‌چه که هست و در کنار ماست دیگر نیازی به جستجو کردن ندارد. برای چنین شخصی زندگی تمام معنا و تمام عظمت خودش را دارد. در لحظه زندگی می‌کند و بر نامده و گذشته فریاد نمی‌کند. او حتی در صدد هم نیست که بعد از مرگ نامی‌از خودش به جای بگذارد چه برسد به این که به دنبال سایر ظواهر ریز و درشت زندگی باشد. او باز هم بنا به توصیه خیام شیشه نام و ننگ بر سنگ زده یعنی که باور کردن مرگ و محتومیت آن با او این کار را کرده، زندگی بدون شیشه نام و ننگ یعنی خود زندگی، یعنی زندگی براساس اشتیاق. ...
  • گزارش تخلف

●ناخودآگاه Unconscious.. 🔸ناخودآگاه نمی‌تواند صرفا معادل آنچه واپس زده می‌شود باشد

لکان معتقد است ناخودآگاه از سوی پیروان فروید مورد سو برداشت قرار گرفته است. آنها ناخودآگاه را به مکانی تقلیل داده‌اند که صرفا جایگاه غرایز است …لکان در تقابل با این نوع تفکر مبتنی بر زیست شناسی معتقد است 《 ناخودآگاه نه ازلی است و نه غریزی》. ناخوداگاه پیش از هرچیز زبانشناختی است. این موضوع در این عبارت مشهور لکان که 《ناخودآگاه همانند یک زبان ساختار یافته است》به گونه‌ای موجز بیان شده است …لکان رویکردش را واجد صلاحیت می‌داند و معتقداست ناخودآگاه به این دلیل ساختاری همانند زبان دارد که 《سرانجام تنها زمانی فهمیده می‌شود که در آن بخش هایی از ناخوداگاه تبیین می‌شود که با وارد شدن به کلمات سامان بندی شده اند》 …لکان ناخوداگاه را به عنوان یک کلام نیز توصیف کرده است: ناخوداگاه کلام دیگری بزرگ است …در ناخودآگاه باید تاثیرات گفتار را بر سوژه مشاهده کرد. به بیان دقیق‌تر ناخودآگاه اثرات دال بر سوژه است، از این جهت که دال آنچیزی است که واپس زده می‌شود و در شکل بندی‌های ناخودآگاه (سمپتوم‌ها، طنزها، کنش پریشی‌ها، رویاها و …) باز می‌گردد …. ناخوداگاه درونی نیست: برعکس، چون گفتار و زبان پدیده هایی بیناسوژ ...
  • گزارش تخلف

🔸مراد لکان از گفتن اینکه ناخودآگاه همچون زبان ساخت‌بندی شده این نیست که ناخودآگاه دقیقا به همان شیوه‌ی زبان انگلیسی یا یک زبان باس

بلکه منظور آن است که زبان همچنانکه در تراز ناخودآگاه عمل می‌کند از نوعی دستورزبان، یعنی مجموعه‌ای از قواعد، تبعیت می‌کند که بر دگرگونی و لغزشی که در آن رخ می‌دهد حاکم است. به عنوان مثال ناخودآگاه تمایل دارد واژه‌ها را به کوچکترین واحدهایشان -آواها و حروف- تجزیه کند و دوباره آن طور که مناسب می‌داند ترکیب کند: مثل آنچه در مثال واژه schnob دیدیم که بیان تمام ایده‌های schmuck ,schnoz, snob, job در یک دم بود …کتاب:. نویسنده: … ...
  • گزارش تخلف

🔸یاکوبسن با دسته بندی ترجمه به انواع بینازبانی، درون زبانی و بینانشانه‌ای نقطه‌ی عطفی را در مطالعات نشانه شناختی ترجمه سبب شد

ترجمه بینازبانی او همان ترجمه در مفهوم رایج است و در ارتباط با ترجمه درون زبانی می‌توان گفت تمام بازخوانی هایی که از متون درون یک فرهنگ انجام می‌شود نوعی ترجمه درون زبانی هستند. مصداق بارز ترجمه بینانشانه‌ای نیز اقتباس سینمایی است. چرا که رسانه‌ی بیانی ادبیات زبان است و اگر فیلم سازی رمانی را که دستگاه نشانه‌ای بیانش زبان بوده و از تمام امکانات بینامتنی زبان استفاده. می کند به فیلم برگرداند در چارچوب نظریه یاکوبسن یک فرآیند ترجمه بینانشانه‌ای اتفاق افتاده است. چرا که رمان از یک نظام نشانه‌ای به نظام یا نظام‌های نشانه‌ای دیگر تبدیل شده است. در فرآیند اقتباس یا ترجمه بینانشانه‌ای یک رابطه دو سویه میان رمان و فیلم برقرار می‌شود و این رابطه را نباید مبتنی بر اولویت و تقدم و تاخر دید. به عنوان مثال اگرچه ساخت فیلم «شب‌های روشن» فرزاد موتمن به لحاظ زمانی پس از نگارش رمان «شب‌های روشن» داستایوفسکی اتفاق افتاده، اما نمی‌شود رابطه این دو متن را مبتنی بر تقدم و تاخر در نظر گرفت. میان این دو متن رابطه‌ای دو سویه برقرار است. چرا که ساخت فیلم، رمان را در سطحی متفاوت احیا می‌کند و دیالوگی دوسویه میا ...
  • گزارش تخلف

✍دانیال ایمانی …🔸‏هیچ مبارزه‌ی هویتی یی با صرف تحلیل هویتی و اتکا به انگاره‌های هویتی در مسیر درست به پیش نخواهد رفت

ستم هویتی/ملی از یک زمینه‌ی مادی و معین تولیدی/اجتماعی نشأت می‌گیرد نه صرف یک هژمونی فرهنگی. انهدام این سطح از ستم، بدون متوقف کردن قوانین حرکت سرمایه و روابط نهادهای استثماری غیرممکن خواهد بود. اشکال جدید مبارزات قومی_هویتی که با حاکم شدن دوره‌ی ترامپ مجددا رنگ و رخساری مسلحانه به خود گرفته‌اند، مادامی که نتوانند تحلیلی درستی از مبنا، مجرا و جنس ستم داشته باشند، در یک چرخه‌ی معیوب و نهیلیستی که در تداوم، چیزی جز ویرانی ایران نخواهد بود، گرفتار خواهند آمد. آنچه یک مبارزه برای رفع ستم‌ هویتی را برحق خواهد ساخت، فهم این ستم، در یک بیس کلی‌تر و پرلایه‌تر است. هرگونه نقد بالادستی، در ایران و هر جای جهان باید معطوف به فاکتورهای جهانی شده‌ی ستم و استثمار، همچون حاکمیت سرمایه داری، طبقه بورژوا، استثمار نیروی جهانی کار، و در آنسوی قضیه، قبول و باور به جایگاه سوژگانی و رهایی بخشی طبقه کارگر و دیگر فاکتورها و المان‌های سراسری رهایی از ستم باشد. تنها در آن صورت است که می‌توان مبارزه برای رفع ستم‌ قومی و ملی را بر جایگاه واقعی خود نهاد و در یک پکیج معنادار مبارزاتی به پیش برد … …. ...
  • گزارش تخلف