من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii


سنات (یوری یاروت): ما نمی‌خواهیم فضا را تسخیر کنیم. ما می‌خواهیم زمین را تا بی‌‌نهایت گسترش دهیم

ما دنیاهای دیگری نمی‌خواهیم؛ ما یک آینه می‌خواهیم. ما در جستجوی یک ارتباط هستیم اما هیچوقت به آن دست نخواهیم یافت. ما در موقعیت مسخره انسانی هستیم که برای به دست آوردن هدفی که از آن می‌ترسد و آن را نمی‌خواهد به سختی تلاش می‌کند. انسان تنها به انسان نیاز دارد. / تارکوفسکی ...
  • گزارش تخلف

بهار که بازمی‌گردد. شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد. چقدر دلم می‌خواست باور کنم بهار هم یک انسان است

به این امید که بیاید و برایم اشکی بریزد. وقتی می‌بیند تنها دوست خود را از دست داده است. بهار اما وجود حقیقی ندارد. بهار تنها یک اصطلاح است. حتا گل‌ها و برگ‌های سبز هم دوباره بازنمی‌گردند. گل‌های دیگری می‌آیند و برگ‌های سبز دیگری. همچنین روزهای ملایم دیگری. هیچ چیز دوباره بازنمی‌گردد. و هیچ چیزی دوباره تکرار نمی‌شود. ...
  • گزارش تخلف

آه، آری. آشکارا می‌گویم،. این وطن برای من هرگز وطن نبود،

با وصف این سوگند یاد می‌کنم که وطن من، خواهد بود!. رویای آن. همچون بذری جاودانه. در اعماق جان من نهفته است …ما مردم می‌باید. سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،. کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم:. همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را. و بار دیگر وطن را بسازیم!. لنگستن هیوز " ...
  • گزارش تخلف

نوروز جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان، آفتاب، جوش شگفتنی‌ها و شور زدن‌ها و سرشار از هیجان هر آغاز

نوروز گذشت زمان و دگرگونی‌های دوران را شاهد بوده و پیوسته با آمد و رفت الهام بخش خود پایان فصلی دیگر را به ساکنان این سرزمین کهنسال اعلام کرده است. نوروز، تجدید خاطره بزرگی است. خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃. داشتنت را. از سالی به سال دیگری جابه‌جا می‌کنم. مثل دانش‌آموزی که. مشقش را در دفتری تازه پاکنویس می‌کند. صدای تو. ...
  • گزارش تخلف

در خانه‌ای در آن سوی خیابان. در یکی از اتاقها

آینه‌ای بلند درست در مقابل او به دیوار آویخته شده است. وقتی به آینه نگاه می‌کند. او خود را می‌بیند. که همچون دزدی در اتاق گیر افتاده است. پس سنگی را به سمت آینه پرتاب می‌کند. همسایه از صدای شکستن آینه. به سرعت به کنار پنجره‌ی خانه‌ی خود می‌آید. و به سوی خانه‌ای روبرویی فریاد می‌زند:. خدا را شکر که شکست،. ...
  • گزارش تخلف

آموزگاری که گمان می‌کند روزهای آفتابی در انتظار نوآموز امروزش خواهد بود، روزهایی لبریز از کبوتر و بوسه و نور، او را وسوسه خواهد کر

اما روزهای شهر ویران پر است از جغد و خمیازه و تاریکی. شهر ویران می‌خانه نمی‌خواهد، تنها کار‌خانه می‌خواهد و کارخانه می‌خوانه نیست که خویشتن دیگری، سرخوش‌تر و «آنچنان‌تر» به شما هدیه دهد. کارخانه‌ها آمده‌اند که خود‌تان را از خود‌تان باز پس بگیرند. شهر ویران عشق نمی‌خواهد. شهر ویران لاشخور می‌خواهد. لاشخور‌ها بر سفرۀ دیگران شکم پروار می‌کنند، حال آنکه عاشقان، شکارچیان‌اند دلیر و هماره به جد و جهد. شوخی تلخی است اینکه کسی را در شهر ویران قلقلک دهید که عشق بورزد، نغمه بسازد یا اندیشه بپردازد. شهر ویران هنوز گرسنه است و هر روز کسی انگار سوت زنان در گوش‌اش مرثیه ساز می‌کند که «بابا نان ندارد». شهر ویران شهری است که مردمان‌اش می‌دانند برای شور‌بختی شان باید چاره‌ای بیندیشند ولی وقت آن را ندارند. ...
  • گزارش تخلف

وقتی به صلیبم می‌کشند، من باید صلیب و میخ‌ها باشم. وقتی جام را به دستم می‌دهند، من باید دروغ باشم

وقتی در آتشم می‌افکنند، من باید دوزخ باشم. من باید هر لحظه‌ی زمان را نماز بگزارم و سپاسگزارش باشم. من از همه‌ی اشیاء تغذیه می‌کنم. وزن دقیق کائنات، تحقیر، هیاهو. من باید مدافع زخم‌های خود باشم. نه شفا می‌طلبم و نه بیماری. من شاعرم. لوئیس بورخس ...
  • گزارش تخلف

چه سرنوشت غم انگیزی.. خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود …

و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود. پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد. که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود. گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت. شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود. من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری. که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود. اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما. ...
  • گزارش تخلف