📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


عباس بهارلو

در شمارۀ ۵۰۲ مجلۀ «فیلم» (۲۰ دی ۱۳۹۴) مقاله‌ای نوشته‌ام دربارۀ «گراند سینما»، که با این سطرها شروع می‌شود:. اگر در دورۀ پانزده سالۀ انقلاب مشروطه تصور و شناختی از پدیدۀ نوظهور سینما وجود نداشت و حتی بر اثر درگیری‌های ویران‌گر در پایتخت و ایالت‌های بزرگ بساط تعدادی از سینماداران برچیده شد، در دورۀ پهلوی اول وضع به شکل دیگری بود. در سال‌های بحرانی حاکمیت دوگانه (۱۳۰۴۱۳۰۰) چند سالن سینما افتتاح شدند که پایدارترین آن‌ها «گراند سینما» بود. تلاش‌های فزاینده برای پایان‌دادن به هرج‌ومرج توسط رضاخان، که در پی برقرارکردن حکومتی اقتدارگرا بود، اگر چه منجر به پدیدارشدن خودکامگی لجام‌گسیختۀ حکومتی خودسر شد، که امنیت و آرامش نسبی را در پایتخت حاکم کرد، سبب شد پاره‌ای از مطبوعات آزاد توقیف و گروهی از مخالفان حبس و شکنجه و کشته شوند؛ بسیاری از نویسندگان از انتشار آثار ادبی خود منع شدند و هر صدای مخالفی در گلو خفه شد. با وجود این، در سال‌های اول این دوره، دولت و جامعه به تعادل رسیدند و فضا برای تحولات مدرن مساعد شد؛ اما دیری نپایید که ملت از دولت رو‌گردان شد، و همه چیز به شکل سابق درآمد. تفاوت حکومت خو ...
  • گزارش تخلف

از متن کتاب:

جنوب مرز در حقیقت اسم آهنگ معروفی در سبک جاز است و شخصیت اصلی کتاب در دوران کودکی خود آن را از روی صفحه‌ی گرامافون دوستش گوش میکند و از آنجا که اعجاز نت‌های به هم پیوسته‌ی این آهنگ در آن سن و سال برای هر دوی آنها عجیب و بی مانند می‌نموده تا سال‌ها بعد در ذهن آن‌ها باقی می‌ماند. غرب خورشید نیز اصطلاحی است که شخصیت زن داستان از آن یاد میکند تا نوعی بیماری را که به هیستری سیبری معروف بوده برای دیگری توضیح دهد؛ در این بیماری به دلیل برهوت برفی سیبری، کشاورزان پس از چندین سال کار کردن در آن خالی سپید به جنونی غریب دچار میشوند و با پای پیاده و در جست و جوی سرزمینی سبز داس خود را بر زمین انداخته و به سمت غرب خورشید میروند تا این که در نهایت در جایی از برهوت سرد و یخی جان می‌سپارند …شخصیت‌های اصلی داستان درگیر کولاژ غریب اتفاقات در گذارهای مختلف زمان در زندگی اشان میشوند، رویاها و آرزوهایشان را تماما فنا شده میبینند و همانند همان کشاورزان خود را در برهوت سرد و یخی زندگی تنها می‌یابند، در خالی بی انتها، یه فضای تهی و بی کران که تا چشم کار میکنه خالی و پوچ و خالی و پوچ، داس خود را زمین نهاده به ...
  • گزارش تخلف

به خاطراتم خوش آمدی

درباره‌ی کتاب «محمدعلی سپانلو» از مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران …سپانلو اگرچه بیشتر شاعر است اما داستان خودش را می‌گوید و این «عشق به داستان شنیدن» در طول ۷۵ سال زندگی‌اش به عشق به داستان گفتن (آن هم داستانی که تکراری نیست) منجر می‌شود؛ «در این ساعت صبح که به خاطر تماشای مسابقه فوتبال قهرمانی باشگاه‌های اروپا بیدار مانده‌ام، رفقایی که می‌شناسم چه می‌کنند؟ مثلا جواد مجابی زودتر خوابیده تا برنامه بهداشتی‌اش را رعایت کرده باشد و اول صبح به کار خوردن صبحانه و نوشتن شعر یا داستان قبل از ناهار بپردازد. محمود دولت‌آبادی در خانه کردان بیدار است و دارد با تامل و خط نیمه‌خوش یکی از رمان‌های بلندش را ادامه می‌دهد (همچنان که در پاریس آلن لانس به یک دست قلم و به دست دیگر نوه بدخوابش را آرام تکان می‌دهد). احمدرضا هم حتما خیلی زود خوابیده، اما خواب تخطئه‌کنندگان قدیمش را می‌بیند که حالا دارد خودش آنها را مسخره می‌کند. سیمین بهبهانی هم در هشتاد سالگی و غم عشق خواب راحتی ندارد. جوان‌ترها توی مهمانی‌ها هستند، بعضی عاشقان با جفتی‌ها زیر باران اتومبیل می‌رانند. اما گلشیری و شاملو و آتشی چیزی نمی‌ن ...
  • گزارش تخلف

نویسنده: مارگارت اتوود.. مترجم: فرشید عطایی.... نوشتن رمان اریکس و کریک در ماه مارس ۲۰۰۱ شروع شد

آن موقع هنوز برای تبلیغ آخرین رمانم (آدمکش کور) در سفر بودم ولی تا آن زمان دیگر به استرالیا رسیده بودم. وقتی حوادث مربوط به تبلیغ آخرین کتاب را پشت سر گذاشتم من به همراه همسرم و دو تا از دوستانم در زیر بارانی شدید به شمال سفر کردیم و اردوگاه ‹مکس دیویدسن› رفتیم. ما در آنجا بیشتر پرنده‌ها را تماشا می‌کردیم ولی به تماشای چندین غار نیز رفتیم، بومیان استرالیایی ده‌ها هزار سال هماهنگ با محیط خود به طور مداوم در این غار‌ها زندگی کرده بودند. بعد از آن به ‹خانه‌ی کاسوواری› رفتیم که ‹فیلیپ گرگوری› آن را اداره می‌کرد، فیلیپ گرگوری یک پرنده باز فوق العاده بود. وقتی در آنجا از بالکن فیلیپ داشتیم کلاغ‌های گردن-قرمز را تماشا می‌کردیم تقریبا تمام داستان ‹اریکس و کریک› در برابرم پدیدار شد. همان شب شروع کردم به نوشتن یادداشت هاییی دربارهی آین داستان …. من تصمیم نداشتم بعد از نوشتن آخرین رمانم به این زودی نوشتن یک رمان جدید را شروع کنم. بنا داشتم کمی به خودم استراحت بدهم، چند تایی داستان کوتاه بنویسم، و زیرزمین را تمیز کنم. ولی وقتی یک داستان با چنین سماجتی به سراغت آمد دیگر نمی‌توانی نوشتنش را به تعویق ...
  • گزارش تخلف

اره نوشتن را از سر گرفتم چون پیش خودم گفتم در دنیایی که در آن باغ و کتاب وجود نداشته باشد کتاب‌های باغبانی به چه درد می‌خورد؟

و این فکر ذهن مرا به خود مشغول کرده بود …. وقتی چند نیروی متفاوت با هم برخورد می‌کنند «طوفان‌های کامل» به وجود می‌آیند. طوفان هایی که در تاریخ بشر به وجود می‌آیند نیز به همین گونه‌اند. همانطور که ‹الیستر مک لیئود› رمان نویس می‌گوید: «نویسندگان درباره‌ی چیز هایی می‌نوسند که نگرانش هستند»، و دنیای اریکس و کریک چیزی است که مرا در حال حاضر نگران می‌کند. مسأله‌ی اختراعات بشر در میان نیست (تمام اختراعات بشر صرفا ابزارند) بلکه مسأله این است که چه کاری می‌توان با آنها انجام داد؛ مهم نیست که تکنولوژی تا کجا‌ها پیشرفت می‌کند، مهم این است که آن انسان اولیه در اصل و نهاد خود همان چیزی که ده‌ها هزار سال بوده باقی خواهد ماند؛ همان عواطف، و همان دلمشغولی‌ها. ...
  • گزارش تخلف

اورسولا گفت: «ما از این‌جا نمی‌رویم، همین‌جا می‌مانیم، چون در این‌جا صاحب فرزند شده‌ایم.»

خوزه گفت: «اما هنوز مرده‌ای در این‌جا نداریم، وقتی کسی مرده‌ای زیر خاک ندارد، با آن خاک تعلق ندارد.». اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت: «اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مرد ….». از «صد سال تنهایی» اثر گابریل گارسیا مارکز. برگردان:بهمن فرزانه. ...
  • گزارش تخلف

معرکه‌گیری، با پسر خود، ماجرا می‌کرد که تو هیچ کاری نمی‌کنی و عمر در بطالت به سر می‌بری

چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن‌بازی تعلم کن، تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‌شنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده‌ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادربار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد …عبید زاکانی - کلیات. کانال انجمن ماتیکان داستان. ...
  • گزارش تخلف

فرانتس کافکا با «ژوزفین خواننده» به کتابفروشی‌ها آمد

میرشهاب امانی در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، درباره کتاب «ژوزفین خواننده» گفت: چندی است که انتشارات غنچه به انتشار مجموعه کتاب‌هایی از داستان‌های کوتاه و فانتزی از نویسندگان مطرح جهان به‌خصوص آنهایی که کمتر به آنها پرداخته شده، اقدام کرده است. بنده نیز، داستان کوتاه «ژوزفین خواننده» نوشته فرانتس کافکا را نیز از مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و فانتزی که توسط بورخس گردآوری شده بود، انتخاب و برای این مجموعه ترجمه کردم …این مترجم درباره انگیزه‌های خود برای انتخاب این اثر گفت: مهم‌ترین دلیل من برای ترجمه این اثر، تم و بستر اجتماعی بود که در این کتاب به آن پرداخته شده است. با وجود متن روان آثار کافکا، وجود برخی جملات طولانی که بیشتر اوقات به یک پاراگراف می‌رسید، مرا بیشتر به ترجمه این اثر ترغیب کرد. ...
  • گزارش تخلف

🔴 مروری گذرا بر هشتاد و نهمین شماره «کتاب هفته»؛ ۲۶ دی ۹۴

🔹در بخش «دفتر ایام» این هفته نامه، یادداشت هایی به مناسبت سالروز درگذشت مشفق کاشانی و عارف قزوینی، و ولادت سهیل محمودی، فرهاد مهرداد و کیومرث منشی زاده نوشته شده است …🔹 «به کی سلام کنم؟» نام بخش دیگری از این مجله است که به زندگی و آثار جمال الدین میرصادقی پرداخته است. گفت‌وگوی این بخش با میرصادقی، به «روایت ۸۳ سال زندگی و معاشقه با داستان و کارگاه‌های داستان‌نویسی» وی می‌پردازد …🔹بخش «نون نوشتن» بخش شعر این مجله است. در این بخش «شاپور جورکش» در مقاله‌ای به تکنیک مونولوگ در شعر می‌پردازد. گفت‌و گو با فرهاد شیری، نقدی بر یکی از کتاب‌های او و چند شعر چاپ نشده‌ از وی این بخش را به پایان می‌رسانند …🔹 «باغ آینه» بخش آخر این شماره است که به نمایش «بهمن» می‌پردازد؛ نمایشی که هم‌اکنون در سالن «سایه» ی تئاتر شهر به نویسندگی و کارگردانی افروز فروزند در حال اجراست …. ...
  • گزارش تخلف

پفیوز کسی است که فکر می‌کند خیلی باهوش است، هیچ وقت نمی‌تواند جلوی دهانش را بگیرد

مهم نیست بقیه چی می‌گویند، او باید مخالفتش را بکند. یک آدم پفیوز تمام سعی اش را می‌کند که تو همیشه خیال کنی گند زده‌ای. مهم نیست تو از چی حرف میزنی، او بهتر از تو می‌داند.. ‌ گربه _کورت ونه گات
  • گزارش تخلف

لوت‌ترین روزهای سینما الوند در طول حیاتش بود

سالها گذشت، نمایش فیلمهای خارجی با میان نویس، جایش را به فیلمهای فرنگی دوبله به فارسی داد و کم کم فیلمهای ایرانی هم به پرده سینما الوند راه یافتند. اوضاع به‌آرامی می‌گذشت و سینما با نمایش فیلم‌های پهلوانی مثل ماسیست، هرکول، شزم، تارزان و دیگران، مهم‌ترین پاتوق جوان‌های شهر شده بود. در سال ۱۳۴۷ به دلایلی نامعلوم سینما آتش گرفت. تنها ماشین آتش‌نشانی شهر که برای خاموش کردن سینما آمد، متاسفانه مخزنش خالی از آب بود. شعله‌های آتش از پنجره‌های بالای تابلوی سینما بیرون می‌زد، تانکر ماشین آتش‌نشانی خالی بود و سینمادوستان شهر که به نظارة آتش گرفتن سینمای‌شان ایستاده بودند از ماشین آتش‌نشانی ناامید شدند و شروع کردند به پر کردن سطل‌های آب از نزدیک‌ترین «فشاری» موجود. (جوان‌ترها بدانند که «فشاری» سازه‌ای بود از جنس چدن، با ارتفاعی حدود ۱۲۰ سانتی‌متر که به آب لوله‌کشی وصل بود و مردم آب سالم را با فشار دادن اهرمی برنجی از خروجی فشاری در سطل و دلو و دبه و قابلمه می‌ریختند. به خاطر فشار دادن اهرم برنجی اسم «فشاری» را براین شیر آب عظیم‌الجثه گذاشته بودند.). القصه، سطل‌ها دست به دست توسط صفی طولانی از مر ...
  • گزارش تخلف

ت آیت الله روی دست مردم حمل می‌شد، پسر جوان آیت الله را که مرامش اتفاقا متفاوت از پدر بود، چند سال پیش رژیم شاه اعدام کرده بود و ب

قلوه سنگهایی که از قبل در جیب تظاهرکنندگان جا خوش کرده بود، شیشه‌های بانک صادرات، اول خیابان سنگ شیر را خرد کرد و انقلاب در همدان آغاز شد. بعد از آن خبر سینمارکس و سوختن چندصدنفر تماشاگر به شهر رسید و پس از آن کشتار هفده شهریور اتفاق افتاد. مشتری‌های سینما الوند و دیگر سینماها تدریجا کمتر و کمتر شدند. و انقلاب جدی و جدی‌تر شد. روز ۳۰ مهر پاسبان‌های شهربانی از بالای هتل کاخ اول خیابان شورین چندین نفر از تظاهرکنندگان را به ضرب گلوله کشتند و از آن روز شهر غمگین و سینماها کم کم تعطیل شد. هر روز میدان شهر شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد و گاه و بیگاه گلوله‌ای هم شلیک می‌شد، جوانی در خون می‌غلتید و سینما الوند آرام می‌گریست. هیچ کس متوجه رنجی که سینما از دیدن کشتار می‌کشید، نمی‌شد و یک روز سینما الوند آتش زده شد و همزمان سینما تاج، سینما هما و سینما لوکس هم آتش گرفتند و از آتش نشانی هم کاری ساخته نبود، خیابان‌ها و میدان پر از مردم بود و کسی به ماشین آتش نشانی راه نمی‌داد و انگار مردم داشتند انتقامشان را از حکومت شاه به وسیله‌ی آتش زدن سینماها می‌گرفتند. سینماها می‌سوخت و عده‌ای قرقره‌های دو هزار فوتی پ ...
  • گزارش تخلف

و یک هفته در زندان قم محبوس شد و دوباره به شهر بازگشت

مرتضی کیوان از نوجوانی شاید تحت‌تأثیر پدربزرگش به شعر علاقه داشت و علاوه بر اینکه اشعار بسیاری از شاعران کلاسیک ایران را به خاطر داشت، خود نیز در قالب کلاسیک شعر می‌سرود. همین دلبستگی موجب شد تا در همدان به انجمن شاعران شهر راه یابد و اشعار خود را در محفل ایشان بخواند. اعضای انجمن شعر به‌ویژه «علی محمدآزاد» از مدیران ارشد وزارت فرهنگ و رییس انجمن و شاعر مطرح آن سال‌های همدان از اشعار مرتضی استقبال می‌کردند و توانایی او را می‌ستودند. محل دیدار کیوان و دیگر جوانان شهر خیابان بوعلی (مهمترین خیابان شهر از زمان پهلوی اول تا امروز) بود. گاه به سینما الوند هم می‌رفتند و گاه در محوطه بیرونی سینما می‌ایستادند و از پنجره‌های طبقه دوم سینما، سخنرانان سیاسی برای مردم ایستاده در میدان سخنرانی می‌کردند. کیوان سال ۱۳۲۵ به تهران بازگشت. سینما میتینگ‌های جبهة ملی، حزب توده و مذهبی‌ها را در میدان شهر نظاره می‌کرد، دکتر حسین فاطمی که به همدان آمد، مردم همدان از مقابل سینما الوند همراه او به به پستخانه رفتند و فاطمی در آنجا برای مردم سخنرانی کرد. ۲۵ مرداد که رسید، ملی‌ها و توده‌ای‌ها مجسمة شاه جوان سو ...
  • گزارش تخلف