ماتیکانداستان 📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani ماتیکانداستان ۱۶:۱۲ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ چرا میستر پفیستر باید خوشگل و سیگاری باشد؟ روایت محمود حسینیزاد از ترجمهی «اول عاشقی» نوشتهی یودیت هرمان. ماتیکانداستان ۱۶:۱۲ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ برندهی جایزهی نوبل را نمیشناسم!. سروش حبیبی: باید جلو ترجمه باز باشد در غرب هم همینگونه است و از هر اثر کلاسیک چندین ترجمه وجود دارد. ماتیکانداستان ۱۶:۱۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ سنگینترین مجازاتی که خدایان یونان باستان میتوانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهودهای را انجام دهد سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدتها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی میرسید تخته سنگ میغلتید و به پایین دره میافتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش میشود. در صد سال اول، لبههای تیزی که دستهای سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندیهای سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته سنگ را قل میداد و بالا میبرد. در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچکتر شد و شیب هموار و هموارتر …. این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخرهای بود به همراه قرصهای مسکن و کارتهای اعتباری اش در کیفی میگذارد و با خود میبرد. صبح سوار آسانسور میشود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش میرود که محل مجازاتش به حساب میآید. و بعد از ظهرها دوباره به پایین بر میگردد ….!. ... ماتیکانداستان ۱۶:۱۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ پی دی اف نمایشنامه «اتوبوسی به نام هوس» اثر تنسی ویلیامز ماتیکانداستان ۱۳:۴۴ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ صنعوی، مترجم و سردبیر پیشین مجلهٔ سخن. قاسم صنعوی در ۴ آذر ۱۳۱۶ در مشهد زاده شد در ۱۳۴۰، در رشتۀ زبان و ادبیات فرانسه از دانشکدۀ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد به کسب لیسانس نایل آمد. سپس در دانشگاه تهران به تحصیل در رشتۀ حقوق قضایی مبادرت ورزید و دومین لیسانس خود را در این رشته اخذ کرد. او به رغم اشتغال در دادگستری، از رشتۀ حقوق دل برکند و به کارهای فرهنگی روی آورد؛ از جمله سرپرست کتابخانۀ وزارت دادگستری، کارشناس روابط فرهنگی، معاون ادارۀ کل رایزنیها و نمایندگیهای فرهنگی در خارج، مدیرکل همکاریهای فرهنگی و هنری و مدیرکل روابط بینالملل وزارت فرهنگ و هنر. صنعوی چند سالی نیز سردبیر مجلهٔ سخن و مدیر مسئول ماهنامهٔ رودکی (نشریۀ فرهنگی و هنری وزارت فرهنگ و هنر) بود. در شهریور ۱۳۵۸، پس از بازنشستگی از تهران به مشهد بازگشت و گوشهنشینی اختیار کرد و زندگی خود را وقف ترجمهٔ آثار ادبی مورد علاقه از زبان فرانسه نمود. شهرت او بیش از همه مدیون ترجمهٔ کتاب خاطرات و جنس دوم از سیمون دو بوار، نویسندهٔ فمنیست فرانسه است. از جمله جوایز او جایزه ترجمه برگزیده ادبیات نمایشی برای ترجمه «نیکومد» اثر پیر کورنی است ... ماتیکانداستان ۱۳:۴۴ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ نعوی ترجمه بیش از صداثر ادبی و تاریخی را در کارنامۀ خود دارد رعایت امانت و سعی در انتقال بیکم و کاست کلام نویسنده در روش ترجمهاش کاملا مشهود است. بعضی از ترجمههای او به ترتیب انتشار عبارتند از:. گدایان معجزه از کنستان ویرژیل گئورگیو. نکراسوف از ژانپل سارتر. ایوان مخوف از سرگئی آیزن اشتاین. درخت زیبای من، خورشید را بیدار کنیم از ژوزه مائورو ده واسکونسلوس. فاتحان از آندره مالرو. جنس دوم در دو جلد و خاطرات در چهار جلد از سیمون دوبووار. پان، رازها، میوههای زمین و رزا از کنوت هامسون. ... ماتیکانداستان ۱۳:۴۴ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ جنس دوم نام شناخته شدهترین اثر سیمون دوبوار (۱۹۰۸ تا ۱۹۸۶) فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی است، که در ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد و بیست و جنس دوم در دو جلد و هفت قسمت تنظیم شدهاست که در فصلهای گوناگون از زوایای تاریخی، اجتماعی، فلسفی و روانی به پدیده زنانگی میپردازد. انتشار این کتاب در فرانسه یک رخداد بسیار شگفت انگیز، بحث برانگیز و حتی جنجالی شمرده شد. ... ماتیکانداستان ۱۳:۱۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ گزارشی از داستانهای سیاسی در ایران ماتیکانداستان ۱۳:۱۷ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ با سلام. اطلاعیه مهم. بسیار مهم بدینوسیله اعلام میشود کتابفروشی سینما ایران (شهر تهران) کلیه کتابهای موجود خود در زمینههای:. رمان، فلسفه، تاریخ، نمایشنامه، ادبیات کلاسیک، روانشناسی و … …چاپ ناشرین معتبری همچون:. امیر کبیر، ماهی، کارنامه، خوارزمی، روزبهان، نی و … …را با قیمتهای باورنکردی (از دو تا بیست هزار تومان) حراج کرده است.. آدرس:. شریعتی، روبروی بهار شیراز، سینما ایران، طبقه دوم … تلفن تماس:۰۹۱۲۳۱۴۱۶۷۸. ضمنا باید متذکر بشم که کلیه کتابها نو هستند.. لینک زیر هم مربوط به کانال بازارچه آفتاب سینما ایران است:. Telegram. me/aftabcinemairan ... ماتیکانداستان ۱۳:۱۷ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ «ها کردن» اثر پیمان هوشمندزاده، مجموعهی چهار داستان کوتاه به هم پیوسته است با مضمون روزمرگی و زندگی شهری که خواندنش بسیار لذتبخش کتاب پیمان هوشمندزاده، از چهار داستان: «یک بار هم شده سوسن گوش بده»، «مثلا بازی»، «سوراخ لحاف» و «هاکردن» تشکیل شده است که نویسنده در فرم روایت و تکنیک دست به ابتکاراتی زده که در کنار بهره گیری از طنز درخشان و لحن بسیار گیرای راوی داستانها کار را بسیار ممتاز میسازد …استفاده خلاقانه و هوشمندانه از فرم و تکنیک کاملا در خدمت محتوا بوده و همین همسویی فرم و محتوا، به شدت سطح کار را ارتقا داده است … در داستانهای خواندنی این مجموعه، تنهایی و جدا افتادگی و سرگشتگی انسان معاصر شهری را میبینیم که ناتوان از برقراری ارتباط است. راوی یا همان شخصیت اصلی آنچنان در برقراری ارتباط، با همسر، دوستان و همسایگان، درمانده است که به خطوط کف دستش و نیز به کامپیوترش شخصیت بخشیده است. خطوط شکل پرستوی کف دست او شده است همکلامش و کامپیوترش، فیروز خان!، بهترین دوست او … کردن، …. چه وضعی میشد. برعکس زندگی میکردیم و همین طور عقب عقب سر میکردیم تا جایی که از دنیا برویم. ولی این دفعه برعکس بود. مردن مان این جوری میشد که وقتی مادرهایمان میفهمیدند که وقتش رسیده، خودشان با پای خودشان عقب عقب میرفتند بیمارستان و ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ جایزه ویژه به «داستانهای دانشگاه تهران».. dastanmag com دریافت نمایند. ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان ششم:. جنگ رستم با ارژنگ دیو رستم مغفر بر سر و ببر بیان بر تن کرد و بهسوی ارژنگ دیو رفت و در میان لشکر دیو نعره زد. ارژنگ دیو بیرون آمد و وقتی رستم او را دید با اسب بهسوی او تاخت و سروگوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و بهسوی دیوان انداخت. آنها ترسیدند و قصد فرار کردند. رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و دوباره به کوه اسپروز برگشت و بند اولاد را باز کرد و دمی استراحت نمود و سپس از اولاد خواست تا جای کاووس شاه را نشانش دهد. وقتی به شهر رسیدند رخش خروش برآورد و کاووس صدایش را شنید و به ایرانیان گفت: روزگار سختی سرآمد. این صدای رخش است. رستم نزد کاووس رسید. همه پهلوانان از طوس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوس و بهرام دورش را گرفتند و شاد شدند. کاووس او را در آغوش کشید و از احوال زال پرسید و به او گفت: باید رخش را پنهان کرد زیرا وقتی به دیو سپید خبر برسد که ارژنگ دیو کشتهشده با نره دیوان به اینجا میآید و بعد همه زحمتهایت بیثمر میشود. ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان هفتم:. کشتن دیو سپید رستم با اولاد به راه افتاد وقتی به هفتکوه رسید و نزدیک غار شد و در اطراف لشکر دیوان را دید به اولاد گفت: هرچه از تو پرسیدم درست پاسخ دادی اگر این سؤالم را هم درست جواب دهی تو را خوشبخت میکنم پس راه را به من نشان بده و از رازهای آن مرا باخبر کن. اولاد گفت: وقتی آفتاب گرم شود دیو به خواب میرود پس باید صبر کنی تا بتوانی پیروز شوی. دیگر از دیوان اثری نمیبینی بهجز تعدادی جادوگر که پاس میدهند. پس رستم صبر کرد و دست و پای اولاد را بست و در زمان معین به میان سپاه رفت و سر همه را با خنجر زد و ازآنجا بهسوی دیو سپید رفت. غاری تیره چون دوزخ دید وقتی چشمش به تاریکی عادت کرد دیو سپید را دید که چون کوهی خوابیده بود. رویش چون شبه و مویش مانند شیر بود. رستم در کشتنش عجله نکرد و غرید و دیو را بیدار کرد. دیو سنگ آسیاب را برداشت و بهطرف رستم رفت. رستم با تیغ یک دست و یک پای دیو را برید و با او گلاویز شد. ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ هفت خوان رستم ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان اول:. جنگ رخش با شیر رستم از پیش زال حرکت کرد و شبانهروز درحرکت بود طوری که راه دو روز را در یک روز طی کرد پس به فکر افتاد غذایی تهیه کند پس به دشتی پر از گورخر رسید و رخش را تازاند و با کمند گورخری شکار کرد و بریانش نمود و خورد. لگام از سر رخش برداشت تا در دشت بچرد و خود به خواب رفت. در آن دشت شیری آشیانه داشت چون بهسوی آشیانهاش آمد در آنجا کسی را دید خوابیده است و اسبی در اطرافش میچرد با خود گفت: اول باید اسب را از بین ببرم تا به سوار دستیابم. پس بهسوی رخش تازید اما رخش با دودست بر سرش کوبید و دندانهایش را به پشتش فروبرد و او را کشت وقتی رستم بیدار شد و جسد شیر را دید به رخش گفت: چه کسی به تو گفت با شیر بجنگی؟ اگر تو کشته میشدی من با این ببر بیان و این مغفر چگونه به مازندران میرفتم؟ چرا نزد من نیامدی و بیدارم نکردی؟ اگر مرا بیدار میکردی بهتر بود. این را گفت و خوابید پس وقتی خورشید سر زد رستم تن رخش را شست و زین به روی آن نهاد و بهسوی خوان دوم رفت. ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان دوم:. یافتن چشمه آب همینطور که به رفتن ادامه میداد از گرمای شدید هوا تشنه شد و آبی نمییافت سر به آسمان فروبرد و از خدا کمک خواست. در همان زمان میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت: آبشخور این میش کجاست؟ پس به دنبال او روان شد و به چشمه آبی رسید و سیراب شد و تنش را شست و بعد گورخری شکار کرد و خورد پس قبل از خواب به رخش گفت که با کسی درگیر نشود و اگر خبری شد او را از خواب بیدار کند. ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان سوم:. جنگ رستم با اژدها ناگاه در دشت اژدهایی ظاهر شد که از سرتاپایش حدود هشتاد گز بود وقتی آمد و رستم را خفته و اسب را هم در حال چرا دید پیش خود گفت: چه کسی جرات کرد اینجا بخوابد؟ حتی دیوان و پیلان و شیران هم از اینجا نمیگذرند پس بهسوی رخش حمله برد. رخش اول بهسوی رستم رفت و او را بیدار کرد ولی اژدها در دم ناپدید شد. رستم عصبانی شد که چرا بیخود مرا بیدار کردی؟ دوباره خوابید. باز اژدها بیرون آمد و رخش دوباره به نزد رستم رفت و سروصدا راه انداخت و او را بیدار کرد. اما اژدها دوباره ناپدید شد. رستم به رخش گفت: اگر دوباره بیخود بیدارم کنی سرت را میبرم و پیاده به مازندران میروم. اژدها سومین بار پدیدار شد اما رخش جرات نمیکرد بهسوی رستم برود ولی بالاخره دوباره به صدا درآمد. ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان چهارم:. کشتن رستم زن جادوگر را رستم به سفرش ادامه داد بهجایی رسید پر از درخت و گیاه و آب روان. چشمهای دید و در کنارش جامی پر از شراب و غذا و نان یافت و متعجب شد. زن جادوگر وقتی رستم را دید خود را به شکل زیبایی درآورد. در کنار چشمه طنبوری بود. رستم آن را گرفت و میخواند که من آوارهای هستم که شادی از من گرفتهشده است و من گرفتار جنگ شدهام. پس جادوگر با رویی زیبا نزد او رفت و رستم از دیدن او شاد شد اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد جادوگر چهره زشت خود را یافت و رستم با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد. ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان پنجم:. گرفتاری اولاد به دست رستم رستم به راهش ادامه داد تا بهجایی رسید که روشنایی آنجا نبود گویی خورشید را به بند کردهاند ازآنجا بهسوی روشنایی رفت و جهانی سرسبز با آبهای روان دید. از رخش پایین آمد و ببر بیان را درآورد و شست و لگام رخش را برداشت تا بچرد. وقتی خود و ببر خشک شد آن را پوشید و خوابید. دشتبان وقتی رستم و رخش را در کشتزارش مشاهده کرد با چوب بهپای رستم زد و گفت: چرا اسبت را در این دشت چرا میدهی و کشت مرا پامال میکنی؟. رستم گوشهای او را گرفت و از بن کند. دشتبان به نزد پهلوان دلیر و جوانی به نام اولاد رفت و به او شکایت برد. اولاد با نامداران خنجردارش بهسوی رستم رفت و پرسید: نام تو چیست؟ چرا گوش این دشتبان را کندی؟ چرا اسبت را در کشتزار او چراندی؟ ... ماتیکانداستان ۱۰:۲۰ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ سنگینترین مجازاتی که خدایان یونان باستان میتوانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهودهای را انجام دهد سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدتها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی میرسید تخته سنگ میغلتید و به پایین دره میافتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش میشود. در صد سال اول، لبههای تیزی که دستهای سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندیهای سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته سنگ را قل میداد و بالا میبرد. در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچکتر شد و شیب هموار و هموارتر …. این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخرهای بود به همراه قرصهای مسکن و کارتهای اعتباری اش در کیفی میگذارد و با خود میبرد. صبح سوار آسانسور میشود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش میرود که محل مجازاتش به حساب میآید. و بعد از ظهرها دوباره به پایین بر میگردد ….!. ... ‹ 529 530 531 532 533 534 535 ›
ماتیکانداستان ۱۶:۱۲ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ چرا میستر پفیستر باید خوشگل و سیگاری باشد؟ روایت محمود حسینیزاد از ترجمهی «اول عاشقی» نوشتهی یودیت هرمان.
ماتیکانداستان ۱۶:۱۲ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ برندهی جایزهی نوبل را نمیشناسم!. سروش حبیبی: باید جلو ترجمه باز باشد در غرب هم همینگونه است و از هر اثر کلاسیک چندین ترجمه وجود دارد.
ماتیکانداستان ۱۶:۱۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ سنگینترین مجازاتی که خدایان یونان باستان میتوانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهودهای را انجام دهد سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدتها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی میرسید تخته سنگ میغلتید و به پایین دره میافتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش میشود. در صد سال اول، لبههای تیزی که دستهای سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندیهای سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته سنگ را قل میداد و بالا میبرد. در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچکتر شد و شیب هموار و هموارتر …. این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخرهای بود به همراه قرصهای مسکن و کارتهای اعتباری اش در کیفی میگذارد و با خود میبرد. صبح سوار آسانسور میشود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش میرود که محل مجازاتش به حساب میآید. و بعد از ظهرها دوباره به پایین بر میگردد ….!. ...
ماتیکانداستان ۱۳:۴۴ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ صنعوی، مترجم و سردبیر پیشین مجلهٔ سخن. قاسم صنعوی در ۴ آذر ۱۳۱۶ در مشهد زاده شد در ۱۳۴۰، در رشتۀ زبان و ادبیات فرانسه از دانشکدۀ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد به کسب لیسانس نایل آمد. سپس در دانشگاه تهران به تحصیل در رشتۀ حقوق قضایی مبادرت ورزید و دومین لیسانس خود را در این رشته اخذ کرد. او به رغم اشتغال در دادگستری، از رشتۀ حقوق دل برکند و به کارهای فرهنگی روی آورد؛ از جمله سرپرست کتابخانۀ وزارت دادگستری، کارشناس روابط فرهنگی، معاون ادارۀ کل رایزنیها و نمایندگیهای فرهنگی در خارج، مدیرکل همکاریهای فرهنگی و هنری و مدیرکل روابط بینالملل وزارت فرهنگ و هنر. صنعوی چند سالی نیز سردبیر مجلهٔ سخن و مدیر مسئول ماهنامهٔ رودکی (نشریۀ فرهنگی و هنری وزارت فرهنگ و هنر) بود. در شهریور ۱۳۵۸، پس از بازنشستگی از تهران به مشهد بازگشت و گوشهنشینی اختیار کرد و زندگی خود را وقف ترجمهٔ آثار ادبی مورد علاقه از زبان فرانسه نمود. شهرت او بیش از همه مدیون ترجمهٔ کتاب خاطرات و جنس دوم از سیمون دو بوار، نویسندهٔ فمنیست فرانسه است. از جمله جوایز او جایزه ترجمه برگزیده ادبیات نمایشی برای ترجمه «نیکومد» اثر پیر کورنی است ...
ماتیکانداستان ۱۳:۴۴ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ نعوی ترجمه بیش از صداثر ادبی و تاریخی را در کارنامۀ خود دارد رعایت امانت و سعی در انتقال بیکم و کاست کلام نویسنده در روش ترجمهاش کاملا مشهود است. بعضی از ترجمههای او به ترتیب انتشار عبارتند از:. گدایان معجزه از کنستان ویرژیل گئورگیو. نکراسوف از ژانپل سارتر. ایوان مخوف از سرگئی آیزن اشتاین. درخت زیبای من، خورشید را بیدار کنیم از ژوزه مائورو ده واسکونسلوس. فاتحان از آندره مالرو. جنس دوم در دو جلد و خاطرات در چهار جلد از سیمون دوبووار. پان، رازها، میوههای زمین و رزا از کنوت هامسون. ...
ماتیکانداستان ۱۳:۴۴ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ جنس دوم نام شناخته شدهترین اثر سیمون دوبوار (۱۹۰۸ تا ۱۹۸۶) فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی است، که در ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد و بیست و جنس دوم در دو جلد و هفت قسمت تنظیم شدهاست که در فصلهای گوناگون از زوایای تاریخی، اجتماعی، فلسفی و روانی به پدیده زنانگی میپردازد. انتشار این کتاب در فرانسه یک رخداد بسیار شگفت انگیز، بحث برانگیز و حتی جنجالی شمرده شد. ...
ماتیکانداستان ۱۳:۱۷ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ با سلام. اطلاعیه مهم. بسیار مهم بدینوسیله اعلام میشود کتابفروشی سینما ایران (شهر تهران) کلیه کتابهای موجود خود در زمینههای:. رمان، فلسفه، تاریخ، نمایشنامه، ادبیات کلاسیک، روانشناسی و … …چاپ ناشرین معتبری همچون:. امیر کبیر، ماهی، کارنامه، خوارزمی، روزبهان، نی و … …را با قیمتهای باورنکردی (از دو تا بیست هزار تومان) حراج کرده است.. آدرس:. شریعتی، روبروی بهار شیراز، سینما ایران، طبقه دوم … تلفن تماس:۰۹۱۲۳۱۴۱۶۷۸. ضمنا باید متذکر بشم که کلیه کتابها نو هستند.. لینک زیر هم مربوط به کانال بازارچه آفتاب سینما ایران است:. Telegram. me/aftabcinemairan ...
ماتیکانداستان ۱۳:۱۷ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ «ها کردن» اثر پیمان هوشمندزاده، مجموعهی چهار داستان کوتاه به هم پیوسته است با مضمون روزمرگی و زندگی شهری که خواندنش بسیار لذتبخش کتاب پیمان هوشمندزاده، از چهار داستان: «یک بار هم شده سوسن گوش بده»، «مثلا بازی»، «سوراخ لحاف» و «هاکردن» تشکیل شده است که نویسنده در فرم روایت و تکنیک دست به ابتکاراتی زده که در کنار بهره گیری از طنز درخشان و لحن بسیار گیرای راوی داستانها کار را بسیار ممتاز میسازد …استفاده خلاقانه و هوشمندانه از فرم و تکنیک کاملا در خدمت محتوا بوده و همین همسویی فرم و محتوا، به شدت سطح کار را ارتقا داده است … در داستانهای خواندنی این مجموعه، تنهایی و جدا افتادگی و سرگشتگی انسان معاصر شهری را میبینیم که ناتوان از برقراری ارتباط است. راوی یا همان شخصیت اصلی آنچنان در برقراری ارتباط، با همسر، دوستان و همسایگان، درمانده است که به خطوط کف دستش و نیز به کامپیوترش شخصیت بخشیده است. خطوط شکل پرستوی کف دست او شده است همکلامش و کامپیوترش، فیروز خان!، بهترین دوست او … کردن، …. چه وضعی میشد. برعکس زندگی میکردیم و همین طور عقب عقب سر میکردیم تا جایی که از دنیا برویم. ولی این دفعه برعکس بود. مردن مان این جوری میشد که وقتی مادرهایمان میفهمیدند که وقتش رسیده، خودشان با پای خودشان عقب عقب میرفتند بیمارستان و ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ جایزه ویژه به «داستانهای دانشگاه تهران».. dastanmag com دریافت نمایند.
ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان ششم:. جنگ رستم با ارژنگ دیو رستم مغفر بر سر و ببر بیان بر تن کرد و بهسوی ارژنگ دیو رفت و در میان لشکر دیو نعره زد. ارژنگ دیو بیرون آمد و وقتی رستم او را دید با اسب بهسوی او تاخت و سروگوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و بهسوی دیوان انداخت. آنها ترسیدند و قصد فرار کردند. رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و دوباره به کوه اسپروز برگشت و بند اولاد را باز کرد و دمی استراحت نمود و سپس از اولاد خواست تا جای کاووس شاه را نشانش دهد. وقتی به شهر رسیدند رخش خروش برآورد و کاووس صدایش را شنید و به ایرانیان گفت: روزگار سختی سرآمد. این صدای رخش است. رستم نزد کاووس رسید. همه پهلوانان از طوس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوس و بهرام دورش را گرفتند و شاد شدند. کاووس او را در آغوش کشید و از احوال زال پرسید و به او گفت: باید رخش را پنهان کرد زیرا وقتی به دیو سپید خبر برسد که ارژنگ دیو کشتهشده با نره دیوان به اینجا میآید و بعد همه زحمتهایت بیثمر میشود. ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان هفتم:. کشتن دیو سپید رستم با اولاد به راه افتاد وقتی به هفتکوه رسید و نزدیک غار شد و در اطراف لشکر دیوان را دید به اولاد گفت: هرچه از تو پرسیدم درست پاسخ دادی اگر این سؤالم را هم درست جواب دهی تو را خوشبخت میکنم پس راه را به من نشان بده و از رازهای آن مرا باخبر کن. اولاد گفت: وقتی آفتاب گرم شود دیو به خواب میرود پس باید صبر کنی تا بتوانی پیروز شوی. دیگر از دیوان اثری نمیبینی بهجز تعدادی جادوگر که پاس میدهند. پس رستم صبر کرد و دست و پای اولاد را بست و در زمان معین به میان سپاه رفت و سر همه را با خنجر زد و ازآنجا بهسوی دیو سپید رفت. غاری تیره چون دوزخ دید وقتی چشمش به تاریکی عادت کرد دیو سپید را دید که چون کوهی خوابیده بود. رویش چون شبه و مویش مانند شیر بود. رستم در کشتنش عجله نکرد و غرید و دیو را بیدار کرد. دیو سنگ آسیاب را برداشت و بهطرف رستم رفت. رستم با تیغ یک دست و یک پای دیو را برید و با او گلاویز شد. ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان اول:. جنگ رخش با شیر رستم از پیش زال حرکت کرد و شبانهروز درحرکت بود طوری که راه دو روز را در یک روز طی کرد پس به فکر افتاد غذایی تهیه کند پس به دشتی پر از گورخر رسید و رخش را تازاند و با کمند گورخری شکار کرد و بریانش نمود و خورد. لگام از سر رخش برداشت تا در دشت بچرد و خود به خواب رفت. در آن دشت شیری آشیانه داشت چون بهسوی آشیانهاش آمد در آنجا کسی را دید خوابیده است و اسبی در اطرافش میچرد با خود گفت: اول باید اسب را از بین ببرم تا به سوار دستیابم. پس بهسوی رخش تازید اما رخش با دودست بر سرش کوبید و دندانهایش را به پشتش فروبرد و او را کشت وقتی رستم بیدار شد و جسد شیر را دید به رخش گفت: چه کسی به تو گفت با شیر بجنگی؟ اگر تو کشته میشدی من با این ببر بیان و این مغفر چگونه به مازندران میرفتم؟ چرا نزد من نیامدی و بیدارم نکردی؟ اگر مرا بیدار میکردی بهتر بود. این را گفت و خوابید پس وقتی خورشید سر زد رستم تن رخش را شست و زین به روی آن نهاد و بهسوی خوان دوم رفت. ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان دوم:. یافتن چشمه آب همینطور که به رفتن ادامه میداد از گرمای شدید هوا تشنه شد و آبی نمییافت سر به آسمان فروبرد و از خدا کمک خواست. در همان زمان میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت: آبشخور این میش کجاست؟ پس به دنبال او روان شد و به چشمه آبی رسید و سیراب شد و تنش را شست و بعد گورخری شکار کرد و خورد پس قبل از خواب به رخش گفت که با کسی درگیر نشود و اگر خبری شد او را از خواب بیدار کند. ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان سوم:. جنگ رستم با اژدها ناگاه در دشت اژدهایی ظاهر شد که از سرتاپایش حدود هشتاد گز بود وقتی آمد و رستم را خفته و اسب را هم در حال چرا دید پیش خود گفت: چه کسی جرات کرد اینجا بخوابد؟ حتی دیوان و پیلان و شیران هم از اینجا نمیگذرند پس بهسوی رخش حمله برد. رخش اول بهسوی رستم رفت و او را بیدار کرد ولی اژدها در دم ناپدید شد. رستم عصبانی شد که چرا بیخود مرا بیدار کردی؟ دوباره خوابید. باز اژدها بیرون آمد و رخش دوباره به نزد رستم رفت و سروصدا راه انداخت و او را بیدار کرد. اما اژدها دوباره ناپدید شد. رستم به رخش گفت: اگر دوباره بیخود بیدارم کنی سرت را میبرم و پیاده به مازندران میروم. اژدها سومین بار پدیدار شد اما رخش جرات نمیکرد بهسوی رستم برود ولی بالاخره دوباره به صدا درآمد. ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان چهارم:. کشتن رستم زن جادوگر را رستم به سفرش ادامه داد بهجایی رسید پر از درخت و گیاه و آب روان. چشمهای دید و در کنارش جامی پر از شراب و غذا و نان یافت و متعجب شد. زن جادوگر وقتی رستم را دید خود را به شکل زیبایی درآورد. در کنار چشمه طنبوری بود. رستم آن را گرفت و میخواند که من آوارهای هستم که شادی از من گرفتهشده است و من گرفتار جنگ شدهام. پس جادوگر با رویی زیبا نزد او رفت و رستم از دیدن او شاد شد اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد جادوگر چهره زشت خود را یافت و رستم با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد. ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ خوان پنجم:. گرفتاری اولاد به دست رستم رستم به راهش ادامه داد تا بهجایی رسید که روشنایی آنجا نبود گویی خورشید را به بند کردهاند ازآنجا بهسوی روشنایی رفت و جهانی سرسبز با آبهای روان دید. از رخش پایین آمد و ببر بیان را درآورد و شست و لگام رخش را برداشت تا بچرد. وقتی خود و ببر خشک شد آن را پوشید و خوابید. دشتبان وقتی رستم و رخش را در کشتزارش مشاهده کرد با چوب بهپای رستم زد و گفت: چرا اسبت را در این دشت چرا میدهی و کشت مرا پامال میکنی؟. رستم گوشهای او را گرفت و از بن کند. دشتبان به نزد پهلوان دلیر و جوانی به نام اولاد رفت و به او شکایت برد. اولاد با نامداران خنجردارش بهسوی رستم رفت و پرسید: نام تو چیست؟ چرا گوش این دشتبان را کندی؟ چرا اسبت را در کشتزار او چراندی؟ ...
ماتیکانداستان ۱۰:۲۰ ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ سنگینترین مجازاتی که خدایان یونان باستان میتوانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهودهای را انجام دهد سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدتها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی میرسید تخته سنگ میغلتید و به پایین دره میافتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش میشود. در صد سال اول، لبههای تیزی که دستهای سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندیهای سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته سنگ را قل میداد و بالا میبرد. در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچکتر شد و شیب هموار و هموارتر …. این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخرهای بود به همراه قرصهای مسکن و کارتهای اعتباری اش در کیفی میگذارد و با خود میبرد. صبح سوار آسانسور میشود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش میرود که محل مجازاتش به حساب میآید. و بعد از ظهرها دوباره به پایین بر میگردد ….!. ...