جدیدترین نوشته‌ها

✅ روایت خسته چند خاطره دشوار. امیرقباد | بی قانون. آناناس بزن روشن شی سبحان جان!

میگه: روشنم! مث روز. به احوالات شما نمیخوره باج دهی در روز روشن؟ با مانیفست و اینا چه میکنی؟ تابع روشنفکریت بود که دوران تلخت. حالا چی شد آناناس‌دهنده شدی در روزگار افشا؟ آن سبو بشکست و این پیمانه چپرچلاق شد. دورانت سپری شده خسته! آناناس رو تنها بزن؛ منم این راه رو تنها میرم. ...
  • گزارش تخلف

✅ گرگ فیلتردیده. مهرشاد مرتضوی | بی قانون

روز مامان بزی شاخاش‌رو تیز میکنه، اسپری فلفلش‌رو برمیداره و آماده میشه که بره بیرون. شنگول و منگول و حبه انگور میپرسن: «کجا میری؟» مامان بزی جواب میده: «میرم شکار سبد کالا». منگول میپرسه: «ولی سبد رو که شکار نمیکنن!» مامان بزی میگه: «آخه تو چی می‌فهمی بزغاله؟ خودت بزرگ شو، چهار ساعت تو صف وایستا، آخرشم بگن فقط به ۳۰ نفر تعلق میگیره، اون موقع ببینم شکار می‌کنی یا نه!» منگول از پاسخ ماند. مامان بزی تاکید کرد: «وقتی من نیستم در رو به روی غریبه‌ها باز نکنینا! شاید مامور شهرداری باشه. پاش برسه تو خونه تا خلافی ساخت پیدا نکنه نمیره بیرون!» و رفت دنبال سبد کالا. چند دقیقه بعد سروکله آقا گرگ پیدا شد و در زد. پرسیدن: «کیه کیه در میزنه؟» گرگ صداش‌رو نازک کرد و گفت: «منم منم مادرتون». ...
  • گزارش تخلف

✅ ما زن‌های پیچیده. آرزو درزی | بی قانون. که به رفتارش شک کردم توی یک سفره‌خانه بودیم

پرسید نوشابه یا دلستر؟ گفتم هیچ کدوم و او با لبخند یک قوطی دلستر و یک قوطی نوشابه سفارش داد. حتی چند دقیقه قبلش هم پرسیده بود فست فود یا برنج‌طوری؟ من گفته بودم فست‌فود و ما ۲۰ دقیقه بعد توی سفره‌خانه‌ سنتی عمو جمشید و برادران به جز کریم نشسته بودیم. چند شب بعدش هم وقتی بهش گفتم خوشم نمی‌آید تی‌شرتش را بزند توی شلوار، گفت اوکی عزیزم، حالا لباس بپوش بریم یه دور بزنیم و من وقتی آماده شدم و از اتاق بیرون آمدم، دیدم خودش با یک تی‌شرت قرمز توی شلوار و یک لبخند، دم در منتظرم ایستاده. آن شب آن‌قدر عصبانی شدم که رفتم توی اتاق و در را روی خودم بستم و قفلش کردم و با فریاد تاکید کردم که می‌خواهم تنها باشم؛ گفت اوکی عزیزم، اما چند ثانیه بعد، در را با شانه‌اش شکست و به درون اتاق پرتاب شد؛ کمی لباس‌هایش را تکاند و با لبخند آمد روبه‌رویم نشست و چند ساعت از جایش تکان نخورد. بعد از همه آن اتفاقات، تصمیم گرفتم یک بار صاف و پوست‌کنده، باهم صحبت بکنیم و دقیقا ازش بپرسم چه مرگش است. سر میز شام نشسته بودیم و تا آمدم اولین جمله‌ام را بگویم، غذا پرید توی گلویم. شروع کردم به سرفه کردن اما راه نفسم باز نمی‌شد؛ ...
  • گزارش تخلف

✅ بادکنک‌ها برای که به پرواز در می‌آیند؟. علیرضا کاردار | بی قانون

و میل» چیز خارق العاده‌ای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ می‌شود، ولی «نیریش و میل» اولش تلخند و تهش شیرین. «نیریش» پای تلویزیون روی مبل لم داده بود و کانال‌ها را بالا و پایین می‌کرد. کانال‌های تلویزیون را نه، معتقد بود آن‌ها فقط به درد مرده شورها می‌خورد. چون کسی آنجا را نگاه نمی‌کند و راحت می‌شود مرده را لیف و کیسه کشید. کانال‌های تلگرامش را یکی یکی صفر می‌کرد. به آن‌ها هم توجه نمی‌کرد، چون می‌گفت اگر یک کانال و یک گروه و یک سوپرگروه و یک چت شخصی را ببینی، بقیه تکراری می‌شوند و چیز دیگری برای دیدن باقی نمی‌ماند. این هم یکی از خصوصیات کپی رایت است که ادمین‌ها آنچنان کپی می‌کنند که موهای تن آن کسی که اول محتوا تولید کرده «رایت» (یا همان راست) می‌شد … «میل» دو استکان چای از آشپزخانه آورد و تپی روی میز جلوی نیریش گذاشت. پشت چشمی نازک کرد و گفت: «اینم روز تعطیل‌مون.» نیریش گوشی را پایین آورد، نگاهی به استکان‌ها کرد، گوشی را بالا برد و گفت: «چقدر غر می‌زنی!» اخم‌های میل توی هم رفت و استکان چای را برداشت و گفت: «خوبه والا! ...
  • گزارش تخلف

✅ انتخاب همسر در هواپیما. مرتضی قدیمی | بی قانون

طور که در ریاضیات چهار عمل اصلی ضرب و جمع و تقسیم و تفریق داریم در زندگی هم چهار عمل اصلی داریم که خواستگاری و در ادامه ازدواج و در ادامه‌تر صاحب فرزند شدن یکی از آن‌هاست. به هر تقدیر با فرض بالا و دخالت ندادن برخی شرایط پیچیده این روزها که حتما اشاره به آن‌ها، توسط دبیر و سردبیر و دیگران خودکار قرمزی می‌شود، شما برای انجام عمل اصلی خواستگاری باید کسی را مد نظر داشته باشید تا در ادامه بتوانید از او خواستگاری به عمل آورید و در ادامه هم ازدواج و باقی قضایا. یکی از نقاط یا به تعبیر بهتر مکان‌های مناسب برای خواستگاری هواپیماست که متاسفانه برای این مهم، به شدت مغفول مانده و مغفول مانده‌اند. هم هواپیما و هم موارد مورد نظر جهت خواستگاری. نه. نه. اشتباه نکنید. اگر حدس زدید منظورم همسفر یا مسافر کناری دستی یا ردیف پشتی یا جلویی است در اشتباه هستید؛ هرچند که در فصلی دیگر، مجزا به خواستگاری از همراهان نیز خواهیم پرداخت. منظور مهمانداران هواپیما هستند. ...
  • گزارش تخلف

✅ روایت خسته چند خاطره دشوار. امیر قباد | بی قانون

پنجره نشسته همچی روی شیشه رِنگ گرفته انگاری خیالات ناصواب برش داشته که استاد حسین تهرانیه در محفل انس و یاران همه جمع. ولی از اینجا که من دراز به دراز افتادم کنج تخت و بالشت به سر می‌کشم تا یجور که سر صحبت وا کنون نشه با پرابلم کنار بیام، بیشتر شبیه حرکات ناموزون چند تا تیکه استخون تو شیشه مرباست ولی نمیشه. ناچار میگم: رو سر بنه به بالین! بیش از این میازار موری که خواب در چشم ترش می‌شکند. میگه:‌های! هوشم رفت. میگم: وای! گوشم رفت. تو هوشت کجا بود کلم قمری؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ از دفتر خاطرات دبیر کل سازمان ملل. علی مسعودی‌نیا | بی قانون. زود بیدار شدم

رفتم دوش گرفتم و خواستم قبل از رفتن به جلسه با وزیر امور خارجه کنگو صبحانه بخورم که تلفن زدند و خبر دادند گروه بوکوحرام در مرز چاد ۴۰ نفر را به رگبار بسته. لابد انتظار دارند یک‌کاره بلند شوم بروم چاد وسط این گرما. منشی را صدا زدم و از او خواستم بیانیه‌ای تنظیم کند در محکومیت این جنایت. بعد زنگ زدم به وزیر امور خارجه فرانسه و از او خواستم تا کشورش را مجاب کند برای مداخله نظامی در مساله نیجریه. او هم گفت: زرشک! به من چه؟ اینجور وقت‌ها یاد من میفتی؟ به عشقت آمریکا بگو … حرف‌های‌مان نیم‌ساعتی طول کشید و من دیر به جلسه رسیدم. طرف کنگویی ناراحت شده و رفته بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ سگ زرد برادر شغاله. علیرضا کاردار | بی قانون

زمان‌های قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالی‌اش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش می‌کردند. در جینگیل هیچ قانونی برقرار نبود، به جز قانون جنگل. یعنی هر حیوانی اگر زورش می‌رسید هر کاری دلش می‌خواست می‌کرد، و حیوان دیگری اگر زورش نمی‌رسید جلویش را نمی‌گرفت و نمی‌خوردش. برای همین هر جانوری به دنبال کاری بود که بتواند پوزه دیگر جانوران را بزند و خودش جلو بیفتد. از همین رو، شغال‌ها که هیچ‌کسی آدم حساب‌شان نمی‌کرد و توسری‌خور شیر و پلنگ و گرگ و روباه و حتی سگ و گربه‌ها بودند هم قصد کردند بزنند توی کاری که دستکم سری توی سرها دربیاورند و نگاه جینگیلوندان بهشان تغییر کند. بنابراین تصمیم گرفتند وسیله‌ای بسازند تا به کار همه حیوانات بیاید؛ بلکه چهار تا حیوان تحویل‌شان بگیرند. بعد از کلی شور و دور به این نتیجه رسیدند نعل‌هایی برای اهالی جینگیل بسازند که آن‌ها را به سم‌های‌شان بکوبند و بتوانند بدون دویدن، راحت این طرف و آن طرف بروند. اسمش را هم گذاشتند «سُمچرخ شغالی». چند روز اول عرضه این محصول، استقبالی از آن نشد. ...
  • گزارش تخلف

✅ نگهبانی از تونل فرار. مرتضی قدیمی | بی قانون

اسمش را می‌گذاری راز، باید به راز بودن آن هم اعتقاد داشته باشی. وقتی هم اعتقاد داشته باشی به کسی نمی‌گویی مگر اینکه به آن کسی که می‌گویی هم اعتقاد داشته باشی. هنوز این‌قدر بزرگ یا این‌قدر با تجربه نشده بودیم که به این چیزها فکر کنیم؛ به اینکه رازمان را به هرکسی نگوییم. کافی بود یک نخ سیگار را دو نفره بکشیم و آن وقت او، هم‌رازمان می‌شد. مثل بابک که هم‌راز من و مصطفی شد بعد از اینکه از جیبش یک نخ وینستون درآورد و روشن کرد و سه تایی تا سوختن فیلترش کشیدیم. کام آخر را مصطفی گرفت از سیگار و وقتی که دود را داد بیرون، بدون اینکه به من یا بابک نگاه کند گفت ما یه راه بلدیم میشه رفت بیرون. چشمان بابک که از شنیدن این جمله مصطفی گرد شده بود گفت واقعا؟ من در ادامه گفتم تازه میشه کسی را هم آورد تو. مصطفی آورده بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ پینوکیوی چوپان و مفسدان اقتصادی. مهرشاد مرتضوی | بی قانون

بعد از اینکه گربه نره و روباه مکار پول‌هایش را بردند، سرخورده شد و به روستایی دورافتاده مهاجرت کرد و با چراندن گوسفندهای آن روستا زندگی را گذراند. اما پینوکیو یک عیب خیلی بزرگ داشت و آن هم دروغگویی‌اش بود که نتوانسته بود در تمام این سال‌ها ترک کند. متاسفانه فرشته مهربون هم کار را ول کرده بود و چسبیده بود به شوهر و بچه‌داری و هر بار که پینوکیو دروغ می‌گفت، کسی نبود کمکش کند و مجبور بود هفت هشت میلیون تومن پول جراحی بینی بدهد. پینوکیو هر بار فریاد می‌زد «گرگ، گرگ» و مردم روستا منتظر می‌ماندند تا ببینند دماغ پینوکیو به روستا می‌رسد یا نه. چون اگر می‌رسید (که همیشه هم می‌رسید) می‌فهمیدند دارد دروغ می‌گوید. یک روز مردم صدای فریادهای پینوکیو را شنیدند، اما هرچه منتظر ماندند خبری از بینی چوبی پینوکیو نشد. هر چه دم دست‌شان بود برداشتند و برای مقابله با گرگ به سمت گله دویدند. اما وقتی رسیدند، خبری از گله نبود و گرگ‌ها نشسته بودند و داشتند از اعضای بدن پینوکیو به عنوان خلال دندان استفاده می‌کردند. بعد هم تکه‌های پینوکیو را همانجا انداختند و رفتند. ...
  • گزارش تخلف

✅ قطر ده تا میلگرد. یاسر نوروزی | بی قانون. مرضی دست دو تا را گرفته بود و «ممنون» می‌گفت به حاج صفی

دایی مجید جلوی دیگر بچه‌ها را گرفته بود. خم که می‌شد، فرق زیادی با آن‌ها نداشت؛ کمی توپُرتر، درشت‌تر، تاس‌تر. دایی وحید رفته بود کنار حاج‌صفی؛ «نیومدی داخل ولی حاجی» دایی سعید آمد بیرون گفت: «درِ توالت‌تون رو از تو بستم حاجی. بچه‌ها که رفتن، دوباره بازش کن» بعد داد زد: «بیاین این‌ور بذارین بچه‌ها برن توالت. مجید بیا» دایی مجید راه افتاد دنبال دایی سعید. دایی وحید هم یک چشمش به دو دایی دیگر بود؛ گوش نمی‌داد دیگر به حاج صفی. از کنارش که رد شدم گفت: «ببخشید حاج صفی! الان میام» و جلوی من راه افتاد برود سراغ آن دو. سرِ راه گفت: «سیگار داری دایی؟» جوابش را ندادم و او هم منتظر نایستاد. ...
  • گزارش تخلف

✅ ماهی‌ها حرف می‌زنند. پدرام سلیمانی | بی قانون

۱۵ روز ۲۹ اسفند دختری ۱۸ ساله روی یک مین به جا مانده از دوران جنگ رفت و هر دو پایش را از دست داد. دختر پس از حادثه به بیمارستان منتقل شد اما پیش از آغاز اقدامات درمانی جانش را از دست داد.». - یه لحظه صدا رو کم کن. مگه هنوز مین هست؟. - هست که رفته رو مین دیگه. - بیچاره. از ۳۰ اسفند به دنیا اومدنم بدتره. - چی؟ مردن؟. ...
  • گزارش تخلف

✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت یازدهم». امیرقباد | بی قانون

رو پر کردم از لواشک، بردم بالا واسه همسایه. با خویشتن خویش گفتم قاپ دختره رو با این لواشکا بربایم که در باز شد و یه بوته سیاه فرفری خودش رو نمایان کرد. تا خودم رو از دست و پا شلی در بیارم، یارو یه هانی گفت که هانم به هون شد. همچین که با صدای لرزون و دل پریشون گفتم: دستتون درد نکنه واسه دلمه؟ یارو چشم تو چشم شد باهام یه دست به چونه‌‌ام کشیده طبیب گونه نوازش کرد ابعادم رو. میگم: طوری شده؟ میگه: ما رو نه! شما رو طوری نشده؟ به دخترم گفتم دلمه‌ها رو بریزه تو کوچه! ...
  • گزارش تخلف

✅ داستان مردی که از خجالت آب شد. حسن غلامعلی‌فرد | بی قانون. نشسته بود روی نیمکت

دختری زیبا هم روی نیمکت کناری‌اش نشسته بود و کتاب می‌خواند. پسر بچه‌ای که داشت از روبه‌رو می‌آمد، یکهو بشکنی زد و رو به مرد گفت: «چطوری چاقاله بادوم؟» مرد خیلی خجالت کشید، زیر چشمی نگاهی به عابران انداخت، انگار همه به او نیشخند می‌زدند، مرد بیشتر خجالت کشید، حس کرد حتی دختری که روی نیمکت کناری نشسته هم نیشخند می‌زند، پس بیشتر و بیشتر خجالت کشید، مرد آن‌قدر خجالت کشید که از خجالت «آب» شد، «آب» شد و رفت توی زمین، می‌لغزید و فرو می‌رفت در جانِ زمین، ریشه‌ یک درخت چند قطره‌اش را مکید، او باز هم رفت و رفت تا به سفره‌های آب‌های زیرزمینی رسید، تنش خورد به تن قطرات دیگر، تنش که به تن آن‌ها می‌خورد یخ می‌کرد. «او» دوست نداشت یک جا بماند، پس رفت و رفت تا از دل کوهی بیرون زد و چشمه شد، پرنده‌ای آمد و چند قطره از او را نوشید، «او» جوشید و جوشید تا رود شد، کمی از او بخار شد و به هوا رفت، دید دلش هوس پرواز دارد، پس همان‌جا ماند تا تمامی‌اش بخار شد، رفت توی آسمان، وسط دل ابرها، کمی بعد باران شد و بارید درون دریاچه‌ای که جلویش سد بسته بودند. مدتی گذشت تا «او» به لوله‌ها رسید و رفت تا تصفیه شود، تصفیه ...
  • گزارش تخلف

✅ یک کلاغ و چهل کلاغ. علیرضا کاردار | بی قانون

زمان‌های قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالی‌اش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش می‌کردند. خوشبختانه یا متاسفانه داستان ریشه ضرب‌المچل‌های جینگیل به پایان رسید. نه به خاطر پایان سال که سال بعدی هم در کار است و می‌شود این ستون را تا وقتی که مرکب در قلم و کاراکتر در کیبورد و جان در بدن و حق‌التحریر در تحریریه و اعصاب در سردبیر موجود است، ادامه‌اش داد! این ستون به پایان رسید، نه به خاطر پایان حروف الفبا که می‌شود از اول شروع کرد و این بار علاوه بر ضرب‌المچل‌های حیوانی، ضرب‌المچل‌های انسانی و گیاهی و خوراکی و اشیایی و ماشینی و کشوری و … را هم معرفی کرد تا وقتی که صدای سردبیر دربیاید! ستون ضرب‌المچل تمام شد، نه به خاطر سر رفتن حوصله مولف که حوصله‌اش بیشتر از این حرف‌هاست و تا حوصله مخاطب و سردبیر و معاونانش را سر نبرد، ول نمی‌کند!. ستون تمام شد نه به خاطر یافتن سوژه بانمک‌تر برای ستون جدید که از این خبرها نیست و فعلا باید سماق بمکد تا سوژه یادش بیاید یا از کارهای قبلی خودش و همکارانش کپی کند و به این امید باشد که کسی نفهمد! ضرب‌المچل‌ها به آخر خط رسید، نه به خاطر زیرآب زدن سایر همکاران برای به ...
  • گزارش تخلف

✅ خداحافظ. مرتضی قدیمی | بی قانون. در آرایشگاه نشسته‌ام

منتظر هیچ کسی نیستم، نه آقایی و نه بهبودی که همیشه رفیق بودند. چه کم داریم ما رفیق در زندگی‌های‌مان که سخت است تعریف دقیق آن. واقعا رفیق کیست؟ نه فقط درباره رفیق بلکه درباره خیلی چیزها ما تعریف دقیق و درستی نداریم تا همیشه دچار سوء‌تفاهم شویم در رابطه‌ها و معاشرت‌های‌مان تا گاه زیاد بخواهیم از او و گاهی کم. گرچه این سوال و پاسخ آن همیشه برایم مهم‌ترین بوده است؛ اصولا آیا باید از کسی چیزی خواست؟ از کسی هرچقدر هم نزدیک. ریموت کرکره آرایشگاه را می‌زنم و کتری را پر از آب می‌کنم. دکمه را می‌زنم و می‌دانم به زودی شروع می‌کند به سروصدا کردن. خوبی این کتری‌های برقی این است که به درجه جوش می‌رسند، بعد آرام می‌شوند. ...
  • گزارش تخلف

✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت دهم». امیرقباد | بی قانون

بخشکی بخت که دیوار یادگاری نویسی ما رو، به سایه نخراشیده و منحوس این سبحان آغشته کردی. این از اون رنگا نیست که روش رنگ بزنی بره. ناخلف خود تاریکیه. این چه مشاورت بود که پلنگ ماجرا رو از آهو رماند. این اولین بار در تاریخه که پلنگی از معاشرت با آهو میگرخه؛ اونم از صدقه سری ایشون. در فکرم که اگر این سبحان همچنان در مداخلات امر حاضر باشه گمون نکنم این آخرین پلنگِ رمیده باشه. رو کردم بهش؛ دیدم سرش بین گوشتای خورشت و حرکات ریز بازیگرای سریال در چرخشه. میگم: توی روزمه‌ات چیزی از سفر نداری؟ میگه: سفر برا چی؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ حلقه بی‌پایان. پدرام سلیمانی | بی قانون. روشن را به دم گربه‌ام نزدیک می‌کنم

آن‌قدر نزدیک که چند تار موی دمش می‌سوزد و بعد بدون اینکه فندک را خاموش کنم آن را به سرم نزدیک می‌کنم. بوی سوختن چند تار مویم را حس می‌کنم. دوباره گربه را می‌سوزانم. دوباره و دوباره و دوباره …. و من هنوز انسان خوبی هستم. چون کسی نمی‌داند چه بلایی سر گربه آورده‌ام. کسی نمی‌داند در زندگی‌ام چه کارهایی کرده‌ام. حتی لازم نیست بعد از مرگم کسی هیستوری لپ‌تاپم را پاک کند چون به‌طور اتوماتیک هر یک ساعت خودش پاک می‌شود. و من حتی بعد از مرگم انسان موجه و خوبی خواهم بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ سلام گرگ بی‌طمع نیست. علیرضا کاردار | بی قانون

زمان‌های قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالی‌اش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش می‌کردند. اهالی جینگیل کارهای عجیب و غریب بسیاری می‌کردند. از راه انداختن غذافروشی و خوراندن هر آت و آشغال و جک و جانور مرده و زنده‌ای به دیگر حیوانات گرفته تا لانه‌سازی با تف و تاسیس آژانس فروش همان لانه‌های پوشالی و موسسات حمل‌ونقل، رواج بدنسازی و افزایش قد و کاهش وزن و فیلمسازی درپیتی و هر جینگولک‌بازی که حتی به فکر انسان‌ها هم نمی‌رسید که در داستان‌های قبلی به آن‌ها اشاره شد. اصلا واژه «جینگولک» از همین کارهای اهالی جینگیل ساخته شد که بعدا به‌طور مفصل توضیح داده خواهد شد. یک روز بزبز قندی دلبرانه مشغول چریدن در علفزارهای سرسبز جینگیل بود که آقاگرگه که چند روزی گوشت ندیده و نخورده بود، از راه رسید. تا چشم گرگ به سرکار خانم بز افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد. خواست آسه آسه جلو برود و ابراز علاقه کند که قار و قور شکمش باعث شد گازش را بگیرد و با عجله خودش را به بزبز قندی برساند. با اشتیاق جلو رفت که خانم بزه ترس برش داشت و فرار کرد. گرگ عاجزانه درخواستش را مطرح کرد. ...
  • گزارش تخلف

✅ نتایج یک مذاکره خانوادگی. علی مسعودی‌نیا | بی قانون. پدر من!

این اصلا کار درستی نیست به خدا! درسته که من ریاضی شدم هفت، درسته که هفته پیش مدیرمون زنگ زد و خواستت مدرسه که در مورد «انحرافات رفتاری» این دانش‌آموز بعد از مدرسه بهت گزارش بده، درسته که همسایه رو‌به‌رویی اومد در خونه و از حضور مستمر من جلوی پنجره در حالت زل‌زده به خونه‌شون شکایت کرد، و درسته که من از جیبت یواشکی پول برداشتم و رفتم با رفقام ساندویچ خوردم، اما تمام این‌ها دلیلی نمیشه که هر کی میاد خونه‌مون، من‌رو اون وسط علم کنی و تمام این چیزا رو با جزییات واسش شرح بدی. خب من آب میشم از خجالت. اصلا به مردم چه که من چیکار می‌کنم و چیکار نمی‌کنم؟ یه کم فکر عزت نفس من باش. من توی سن حساسی هستم. پدر با اکراه سرش را از روی روزنامه پیش رویش بلند کرد و از بالای عینک نگاهی به من انداخت. گفتم: «باشه؟»، گفت: «نچ! آدم باش که وقتی یه نفر میاد آدم حرفی واسه گفتن داشته باشه. ...
  • گزارش تخلف