جدیدترین نوشته‌ها

✅ افشای افشانی. مریم آقایی | بی قانون

صفحه گوشی‌اش را گرفت جلوی صورت بابا و گفت: «نسبتی با محسن دارن؟ مثلا ممکنه باباش باشه؟» بابا که غرق تلویزیون بود، سری تکان داد و گفت: «نه!» مامان غرید که: «اصلا فهمیدی چی‌رو میگم؟» اوقون‌قوقون‌کنان گوشی را از مامان گرفتم و همان‌طوری الکی تاچش کردم تا ببینم کجا می‌بردتم. وقتی جلوی چشم‌شان باشم، نمی‌توانم با خیال راحت تلگرام را باز کنم یا بروم اینستاگرام. مامان دست برد توی موهای یکی بود و یکی نبود بابا و کشیدشان: «دارم با تو حرف میزنماااا …» بابا که دردش آمده بود، اخم‌هایش را برد توی هم و گفت: «همین چارتا دونه شوید رو هم بِکَن، بعد راه برو بگو خپلِ کچل. خب خودت کچلم کردی زنِ قشنگم!». مامان دوباره گوشی را گرفت جلوی صورت بابا و گفت: «میگم اگه با محسنشون نسبتی داشته باشه، از این به بعد باید از سطح شهر مایو جمع کنیم». شنیدن کلمه «مایو» کافی بود که توجه بابا جلب شود. گفت: «گمون نکنم نسبتی داشته باشه‌. وگرنه تا حالا مریضی چیزی می‌شد و نمی‌رسید به شهردار شدن. ...
  • گزارش تخلف

✅ نگار فیلترشده من ای جان!. علیرضا مصلحی | بی قانون

رو سریع میرسوندم به اتاقم و از لای پرده کرکره، خونه روبه‌رویی رو نگاه می‌کردم. به امید اینکه یه لحظه نگار بیاد دم پنجره. دیدن نگار تنها هدف زندگیم بود. بعضی وقت‌ها از عمد میومد چند دقیقه لب پنجره. وانمود می‌کرد که من رو نمیبینه ولی حواسش بهم بود. من هم از فرصت استفاده می‌کردم. دکمه پلی ضبط صوت قرمز که تو اتاقم بود رو فشار می‌دادم و یکی از آهنگ‌های زیبا و فاخر دنیا، فضا رو رویایی‌تر و رمانتیک‌تر می‌کرد. خواننده میخوند: «نگارم نگارم تو رو خیلی دوست می‌دارم/ عزیزم نمیدونی با تو من چه حالی دارم». به اینجا که می‌رسید انسان از خود بیخود می‌شد. ...
  • گزارش تخلف

✅ آنچه در شب خروج از برجام گذشت. مریم آقایی | بی قانون.. صدای بابا از خواب پریدم: «نه، نه!

لعنتی نباید بری. نه!» نمی‌دانستم چه شده، فقط می‌دانستم قطعا و حتما وقت گریه کردنم است. پس بلند گریه کردم. اتاق حسابی تاریک بود و از پایین در اتاق نور کمی داخل می‌آمد. صدای تلویزیون و فریادهای بابا آن‌قدر بلند بود که گریه‌ام به گوش مامان نرسد. رودخانه اشک‌هایم روی کویر گونه‌هایم روان بود. همین‌قدر شاعرانه و جذاب ولی از مامان خبری نبود. یک لحظه به ذهنم رسید که مامان رفته است قهر و برای همین است که دادهایم نمی‌رسد. از تصورش دلم ضعف کرد و به هق‌هق افتادم. ...
  • گزارش تخلف

✅ زود‌تر قیچی‌اش کن: داستان‌هایی در باب نمایشگاه کتاب. علیرضا لبش | بی قانون.. ۱:

نویسنده‌ای با مخاطبی در یکی از صف‌های طولانی آبریزگاه نمایشگاه کتاب برخورد می‌کنند. مخاطب: سلام آقای نویسنده. امسال تو نمایشگاه کتاب جدید دارید؟. نویسنده: کتاب که چه عرض کنم. بهتره بگم جزوه. مخاطب: چرا؟. نویسنده: از دست ممیزی. مخاطب: ممیزی؟!. صدای نا‌شناس داخل آبریزگاه: اِهِن. ...
  • گزارش تخلف

✅ پیچ‌های تمام‌نشدنی جاده چالوس. مرتضی قدیمی | بی قانون

سوار موتور هوندا ۱۲۵ باک‌برجسته شدن، بود و گاز دادن تا چالوس، بی‌توقف و جیغ و سوت زدن توی تونل و ترسیدن و ترسیدن و ترسیدن و خندیدن، قبل و بعد پیچ‌ها. می‌ایستادیم و قول می‌دادیم و حتی فحش می‌گذاشتیم مبادا کسی جلو بزند یا سبقت بگیرد. چند دقیقه می‌رفتیم و کافی بود یکی از آن عقب یا از وسط‌ها، معکوس بکشد و صدای اگزوز را بریزد توی پیچ‌های تمام‌نشدنی جاده تا بقیه هم گاز بدهیم دنبال او. آن سال‌ها موتورسیکلت‌ها محدود به چند مدل بودند که شاخ همه آن‌ها سوزوکی ۲۵۰ بود که همه نداشتند و بعدها به دلیل شتاب اولیه‌ای که داشت منع تردد پیدا کرد که بهانه و دلیل کیف‌قاپی بود. تقریبا همه سوزوکی ۲۵۰‌ها باک قرمز داشتند و تک و توک مشکی که خیلی بیشتر توی چشم بود و حتما دخترپسندتر. بعدها موتور تریل KMX جایش را گرفت با اون صدای نرم دوست داشتنی‌اش که داشتنش برای خیلی‌ها که عشق موتور بودند یک حسرت بود. تریل یاماها DT هم همان دوران آمد اما KMX چیز دیگری بود و کاری را می‌کرد که شاید پورشه یا بی‌. ام. ‌و می‌کند با یک چراغ زدن به روبه‌رو. ...
  • گزارش تخلف

✅ چشماتون اذیتمون میکنه. علیرضا کاردار | بی قانون

و میل چیز خارق‌العاده‌ای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ می‌شود، ولی «نیریش و میل» اولش تلخند و تهش شیرین. «میل» گوشی‌اش را درآورد و فیلترشکن را روشن کرد. «نیریش» با تعجب نگاهش کرد. میل با خونسردی تلگرامش را بالا و پایین می‌کرد. نیریش داشت عصبی می‌شد که صدای بوق‌ها درآمد. نیریش به تندی گفت: «بذارش کنار‌، چراغ سبز شد!» میل گوشی را به دست نیریش داد و خیلی ریلکس گفت: «حواست باشه رد نشه، گذاشتم دانلود بشه» و زد دنده یک و راه افتاد. نیریش با اخم به گوشی نگاه کرد و پرسید: «این چیه باز؟» میل با ذوق گفت: «کلیپ تبلیغ این فیلمه است … بچه‌ها خیلی ازش تعریف می‌کنن، بذار باز بشه ببینیم چیه». نیریش گفت: «همونه که با اسب و شمشیر و تفنگ ریختن تو بازار و مردم رو فراری دادن …». ...
  • گزارش تخلف

✅ بی‌منظور. سهیلا ولی‌زاده | بی قانون.. فرمون بودم و دنبال فحش جدید برای ماشین جلویی

به هر دست‌اندازی که می‌رسید، یه‌جوری سرعت ماشینش رو کم می‌کرد که دست‌انداز می‌گفت: نکشیمون شوماخر!. همین‌جور که تمام تمرکزم رو گذاشته بودم رو پیدا کردن فحش مناسب که حق مطلب رو ادا کنه، یهو نور بالای ماشین پشتی حواسم رو پرت کرد. محلی بهش نذاشتم. دچار تردید عمیقی شده بودم برای انتخاب ترکیب مناسب برای شوماخر جلویی، که این بار ماشین عقبی بیشتر نور بالا زد. از تو آینه راننده ماشین پشتی رو نگاه کردم. پسر جوونی بود که اصرار داشت رکورد خودش رو تو نور بالا زدن جابه‌جا کنه. دهنش مدام داشت جُم می‌خورد و یه چیزایی می‌گفت. وقتش بود؛ اگه درست معاشرت می‌کردم، اینستام از حالت ماتم همیشگی در می‌اومد. شروع کردم به فید بک دادن؛ پامو گذاشتم رو ترمز و سرعتم رو کم کردم تا بفهمه منظورش رو گرفتم: «منم موافقم که با هم آشنا بشیم» و «سرنوشت چه بازیا که نداره» و «آخه کی فکرشو می‌کرد ما نیمه‌های گم شده با نور بالا همو پیدا کنیم» اینارو با کلاچ ترمز بهش فهموندم؛ واقعا زبان عشق عجب زبانیه. ...
  • گزارش تخلف

✅ داماد فرمانده. مرتضی قدیمی | بی قانون

سرباز دفتر فرماندهی پادگان که تا چند هفته دیگر خدمتش تمام می‌شد در انتظار بود تا خیالاتش به زودی، رنگ و بوی واقعیت به خود بگیرد. قرار بود برگردد شیراز و با مهناز، دختر دایی‌اش ازدواج کند و رستورانی در خیابان قصرالدشت راه بیندازد. باید یکی را مثل خودش منظم و مرتب پیدا می‌کرد تا در همین چند هفته باقی مانده به کارهای دفتر و چطور جواب تلفن دادن و رسیدگی به نامه‌ها و … آشنا شود و همه کارها را تحویل او بدهد؛ هرچند که دفتر، نیروی کادر داشت اما طبق معمول، همه کارها را سربازها انجام می‌دادند. هیجانی که حمیدرضا از ترخیص و رفتن داشت ما را به وجد می‌آورد تا این خیال که چندین ماه آینده را چطور پشت سر بگذاریم رنگ ببازد و حدس بزنیم به همین زودی‌ها ما هم خواهیم رفت؛ هرچند که مثل او، مهنازی نداشتیم تا منتظرمان باشد و روزی یک‌بار زنگ بزند. هیچ‌کدام از ما چند نفر یا میلی به رفتن دفتر فرماندهی نداشت یا گزینه خوبی برای کار در آنجا نبود؛ به نظر حمیدرضا بس که شلخته بودیم و نامنظم. من و محمود و یاشار و فرشاد و مصطفی و علی و کامیار و ناصر که به قول معروف هم پیاله بودیم و از شادی‌ها و غم همدیگر مطلع. اما چیزی ک ...
  • گزارش تخلف

✅ زندگی در آب‌نمک. مهرداد نعیمی | بی قانون.. سالهای زیادی منتظر بود زندگی‌اش آغاز شود

منتظر اتفاقات خوبی بود تا روی غلطک بیفتد … مثلا یک شغل معقول پیدا کند، یک رابطه عشقولانه مناسب داشته باشد یا به یکی از آرزوهایش برسد … اطرافیانش بارها به او گفته‌‌بودند که شاید تا آخر عمرش هم این اتفاقات نیفتد و باید به همین خوشی‌های میکروپیکسلی قانع باشد اما سپند جرات شروع کردن هیچ چیزی را نداشت. فقط زندگی بقیه را تماشا می‌کرد و به ناله‌هایش سُس می‌مالید و در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذاشت! سپند از عبارتِ «بیا تا گل برافشانیم و می‌در ساغر اندازیم, فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.» فقط سقفش را داشت که همان هم نیاز به ایزوگام داشت! و از مصرع «گل در بر و می‌در کف و معشوق به کام است» فقط کف‌اش را داشت! او از شرایط عشق فقط وابسته شدن و درد هجران کشیدنش را داشت. از شرایط ازدواج تنها دارایی‎اش این بود که توی دادگاه طلاق مهریه را برایش قسطی کنند! از شرایط مهاجرت فقط نارضایتی از کشور مبدا را داشت و از شرایط بورس شدن در دانشگاه‌های خارج فقط توصیه‌نامه استاد خودش را داشت! بطور خلاصه از همه جذابیت‌های زندگی فقط بخش «خیلی دلم می‌خوادش» را داشت! از موسیقی زیرزمینی هم خوشش می‌آمد که البت ...
  • گزارش تخلف

✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:. ۱- آغاز لولیدن کرم کنجکاوی. امیرقباد | بی قانون

با یه قیافه شیرین از این چروک باحالا که خوراک عکاسی از یه روز خسته پیاده تو شهره، با یه لحن از این خش‌دار- دل‌غشه بردارا، صدا کرده: پسر این کوچه خوشحال شرقی کدومه؟ دیدم اهل معاشرت نمکداره. میگم: خوشحال شرقی رو کوبیدن الان مریض احوال غربی موجوده پدر جان. میگه: من پسری به بی‌نمکی تو داشتم، نمیذاشتم به این سن و سال برسه. میگم: این خشونتتون به کوچه خوشحال شرقی نمیخوره. میگه: ولی قواره تو به همون مریض احوال غربی میاد. میگم: ناموسا فامیلای سبحان نیستی؟ پدری، پدربزرگی، عمویی، چیزی؟ خیلی مشابه می‌زنی. ...
  • گزارش تخلف

✅ نگین‌اتمیِ مامان. مریم آقایی | بی قانون

شام رمانتیک یه لبخند فوق‌العاده/ یه سورپرایز شیرین یه حلقه ازدواج ساده …» مامان از صبح که بیدار شدیم این آهنگ را پلی کرده و خودش هم با آن همخوانی می‌کند. به نظرم همه خواننده‌ها چه آن مرحومان و چه آن‌ها که در قید حیات هستند شانس آورده‌اند که مامان اهل اینجاست و خواندنش کلا بی‌معناست وگرنه نان همه‌شان آجر می‌شد و بیچاره‌ها در آن شرایط چقدر گناهی بودند. خلاصه که مامان خیلی خوشحال بود و سوزنش روی «یه شام رمانتیک …» گیر کرده بود و دم به دقیقه هم نگین‌های انگشتر جدیدش را می‌شمرد که مبادا کم شده باشند. طفلکِ ساده خبر نداشت که بابا دلارهایی که مامان با فروختن طلاهای عروسی‌اش خریده و احتکار کرده بود را بالای هفت تومن فروخته و زده به زخم زندگی. تهش هم قضیه دعوا و فیلتر و تلگرام و فیلترشکن را با این انگشتر نگین اتمی هم آورده بود و وای به روزی که مامان می‌فهمید. حتما چمدانش را از بالای کمد برمی‌داشت و همه لباس‌هایش را مچاله، می‌چپاند توی چمدان و می‌رفت. البته مطمئنم پالتویی که در سفر ماه عسلش از ترکیه خریده بود را جوری با احترام می‌گرفت دستش که مبادا خط اضافه‌ای رویش بیفتد. من را هم می‌گذاشت پیش ب ...
  • گزارش تخلف

✅ بدون بدون فیلتر. علی مسعودی‌نیا | بی قانون.. مدام در حال توسعه است

این روندی است توقف‌ناپذیر که ابرقدرت‌ها از آن در راه پیشبرد اهداف شوم‌شان بهره می‌برند. در دقایق پیش‌ِرو در این مستند هوشمندانه خواهید دید که در پس پرده ابزارهای ارتباطی دنیای مدرن چه دسیسه‌های کثیفی در جریان است. بر اساس اطلاعات محرمانه در نوامبر سال ۲۰۱۷ یک‌نفر از اعضای موصاد به یک نفر از اعضای سیا پیام داد. پیام از راه نرم‌افزار لجن‌باری به نام تل-گرام ارسال شد با این مضمون: «چه‌طوری جک؟». عضو سیا پیام را سین کرد و جواب نداد. عضو موصاد متوجه شد که آن مامور سیا لست سین ریسنتلی داشته است. چنین شد که دوباره پیام داد: «چرا سین می‌کنی جواب نمی‌دی؟» و چون باز همان اتفاق تکرار شد نوشت: «کسی رو مثل من عذاب نمیدی!». این تنها نمونه ثبت شده از ارتباط تل-گرام با سازمان‌های جاسوسی و تروریستی نیست. پژوهش‌ها در اسناد محرمانه نشان می‌دهد که اگر تل-گرام نبود، داعشی‌ها مجبور بودند از لاین استفاه کنند و لاین هم در زبان محرمانه‌ ماموران سیا به معنای خط است. ...
  • گزارش تخلف

✅ اَه. علی رضازاده | بی قانون.. روز دوشنبه فرهاد همه‌ وسایلش را جمع کرد

دیشب فرهاد بالاخره تصمیمش را گرفت. باید زنش مهسا را ترک می‌کرد. فرهاد داشت توی این زندگی تلف می‌شد. فرهاد جوانی خوشتیپ بود. مهسا هم خداوکیلی بد گزینه‌ای نبود. اما تهش که چی؟ فرهاد و مهسا تا آخر عمر با هم بمانند و فرهاد توی روزمرگی تلف شود؟ تهش دو سه تا بچه از خودش به جا بگذارد و تمام پول‌هایی که فرهاد دارد را بخورند و به روحش لعنت بفرستند؟. انقدر پوچ و بی‌معنی؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ داستان درخت سیب و اشک‌هایی که از گونه احمدی‌نژاد چکید. حسام حیدری | بی قانون

یک قصه‌ کودکانه بود در مورد یک پسر تخس و بی‌شعور که با درخت سیبی دوست بود و از مهربانی و سادگی درخت سیب سوء‌استفاده می‌کرد و به عناوین مختلف او را تیغ می‌زد. اگر یادتان باشد، ماجرا این طوری بود که کودک یک دوره‌ای با درخت سیب بازی می‌کرد و از سر و کولش بالا می‌رفت و دم به دقیقه برایش پیام‌های عاشقانه می‌فرستاد که: «تو، تو، فقط تو، بخوای نخوای فقط تو». اما زمان که گذشت و پسر بزرگ‌تر شد و چشم و گوشش بازتر شد، فهمید که «درخته همچین مالی هم نبوده» و از آن به بعد کمتر به درخت سر می‌زد. پیام‌هایش را سین نمی‌کرد و کلا محل نمی‌گذاشت. درخت سیب که ناراحت شده بود، هر روز استوری بغض‌ناله می‌گذاشت و «هر بار این درو محکم نبند نرو» گوش می‌کرد تا اینکه یک روز پسر برگشت ولی این دفعه غمگین بود. درخت سیب از او پرسید: «چی شده؟ چرا قیافه‌ات این‌طوریه؟ این همه وقت خبر مرگت نبودی حالا غم و غصه‌ات رو برا من آوردی؟» که پسرک سر درد و دلش باز ‌شد و ‌گفت: «تو خیلی درخت خوبی هستی ولی من دیگه اون پسر قدیم نیستم که بچه باشه و هر روز بیاد از درخت بالا بره. من الان نوجوان شدم و حق دارم که مثل همه نوجوون‌های دیگه برای خ ...
  • گزارش تخلف

✅ دوست ایرلندی من. پدرام سلیمانی | بی قانون.. دارم که در ایرلند زندگی می‌کند

اتاقش همیشه سرد است و بخاری ندارد. البته الان آدم‌های کمی هستند که بخاری داشته باشند و بیشترشان شوفاژ را ترجیح می‌دهند. حتی گاز آشپزخانه هم دیگر گاز نیست و شعله ندارد. یک چیز الکتریکی داخلش گذاشته‌اند که گرم می‌شود و رویش غذا می‌پزی و این خیلی عجیب است که آدم‌ها ترجیح می‌دهند آتش کمتری ببیند. هرچند این نتیجه‌گیری می‌تواند از چندین بعد احمقانه و غیرمنطقی به نظر برسد و اگر این‌طور به نظر رسید، دفاعی ندارم. چیزهای زیادی وجود دارند که من از آن‌ها دفاع نمی‌کنم. از رییس‌جمهوری که به او رای داده‌ام، از اقلیت‌ها، از حقوق سیاه‌پوستان و دوستم وقتی که دارد کتک می‌خورد. بنابراین یک نتیجه‌گیری «شاید احمقانه» نمی‌تواند طوری برانگیخته‌ام کند که بخواهم از آن دفاع کنم. دوست من حتی شوفاژ هم ندارد تا اتاقش هرچه بیشتر شبیه به ایرلند باشد. ...
  • گزارش تخلف

✅ قصه‌ نگاه‌ها. حسن غلامعلی‌فرد | بی قانون. روبه‌رویم

می‌گوید: «سلام» زبانم به پاسخ گفتنش نمی‌چرخد. زل زده‌ام به چشم‌هایش، انگار چیزی کوچک درون چشمش آرام آرام زاده می‌شود. خیال می‌کنم ستاره است. این بار صدایش را کمی بالاتر می‌برد و می‌گوید: «سلام» زبانم همچون وزنه‌ای سنگین سر جایش مانده. تنها سر تکان می‌دهم و خیره می‌مانم به چیزی که آرام آرام در چشم‌هایش می‌درخشد و این بار همچون مروارید درون دریاچه‌ چشم‌هایش از این سو به آن سو قِل می‌خورد. نمی‌دانم چرا چشم‌هایش همیشه به دریاچه می‌مانند؟ از خودم می‌پرسم: «این دریاچه از کجا آب می‌گیرد؟ سرچشمه‌ رودهایی که به چشم‌هایش می‌رسند کجاست؟» انگار خودش می‌داند که اگر به فریادم نرسد درون آن دریاچه‌ای که حالا پر شده از ستاره‌های درخشان غرق خواهم شد. می‌پرسد: «خوبی؟» اما من همچون پیرمردی شکسته که کنار ساحل نشسته‌ و به غروب خورشید چشم دوخته، سکوت کرده‌ام و بازتاب خورشید را روی دریاچه‌ چشمش تماشا می‌کنم. ...
  • گزارش تخلف

✅ الیور توییست در ایران. مهرشاد مرتضوی | بی قانون

توییست بعد از فرار از یتیم‌خانه وحشتناکی که دوران کودکی‌اش را در آن گذرانده بود و کتک‌های زیادی از آقای بامبل، صاحب یتیم‌خانه خورده بود، به ایران رسید. او شب‌ها داخل کارتن می‌خوابید و از اضافه غذاهایی که دیگران دور انداخته بودند می‌خورد. البته مقدار غذاهای دور ریخته شده از غذاهای مصرفی خود مردم بیشتر بود و الیور زندگی خوبی را می‌گذراند. کم کم فهمید هیچ شغل شرافتمندانه‌ای به اندازه گدایی سود ندارد. پس سر یکی از چهارراه‌ها ایستاد و روزی ۲۰۰ هزار تومان درآورد. اما بعد از مدتی، مدیر گدایان آن چهارراه از او درصد خواست و سپس دستور داد جایش را عوض کند. الیور ناراحت و تنها سر یک چهارراه متروکه رفت که کسی از آنجا رد نمی‌شد. ولی از بخت بدش، دو سه روز بعد ماموران شهرداری به اسم مبارزه با کار کودکان، با او مبارزه کردند و او را انداختند پشت نیسان و با خود بردند. چندوقتی در بازداشت بود تا مسئولان دیدند نان مفت دادن به یک پسر بی‌کس‌وکار (آن هم اجنبی) نمی‌صرفد، پس الیور را مجددا در دامن طبیعت رها کردند. ...
  • گزارش تخلف

✅ یک داستان واقعی. مهدیسا صفری‌خواه | بی قانون

زندگی مشترک دردهایی هست که نمی‌شود زیادی دوره‌شان کرد. مثلا این موقعیت را در نظر بگیرید که سرما خوردید و با مجمو‌عه‌ای قرص می‌خواهید بخوابید. ساعت حوالی یک شب است. همسرتان با دمپایی تق‌تق‌کنان تا آشپزخانه می‌رود. خودتان را دلداری می‌دهید که حتما فقط آب می‌خواهد. صدای قل قل چای‌ساز گند می‌زند به سکوت شب. پنج دقیقه طول می‌کشد تا کتری جوش بیاید و تمام این مدت چای‌ساز هم به زبان مادری‌اش همنوای شما فحش می‌دهد. دل‌تان خنک می‌شود وقتی آن را در ذهن‌تان ترجمه می‌کنید. حالا اثرات کدیین قرص در شما حسابی آشکار شده. ...
  • گزارش تخلف

✅ روایت خسته چند خاطره دشوار. امیرقباد/ طرح: فروغ بیژن | بی قانون

لب پنجره لش کرده، بی‌خیال تو افق محو و موحوه. میگم: «حالت رو میخرم سبحان. مثل پرنده آزادی؛ بس که فرّخ مغز و فراخ بالی». میگه: «تو بخر بودی، واسه اون دختره یه بستنی چوبی خریده بودی؛ کنس بازی در نمی‌آوردی قرار اولی اونجور بخوره تو ذوقش، الان سه تا بچه از سر و کولت بالا می‌‌رفت. نه که وایسی اینجور خجسته نیگای من کنی، از حسرت آب از لب و لوچت آویزون باشه. اصن تو چرا انقدر اشتها کورکنه قیافت؟ یه دستی به ریختت بکش «حالْ‌ خر» جان». میگم: «چی داره اون منظره که اینجور میری توش؟» میگه: «می‌بینی؟ تو اصن حال من رو نمی‌فهمی. ...
  • گزارش تخلف

✅ امیر خوشگله و دیگران. مرتضی قدیمی | بی قانون

امیررضا گفت امیر خوشگله برای پدرش تعریف کرده که چرا به این حال و روز افتاده، دیگر دلیلی نداشت از او بترسیم یا گاهی برای تفریح و خنده از دور داد بزنیم، امیر خوشگله و او هم در جواب ما بگوید، خیلی مشکله!. حالا اگر می‌دیدیمش از کنارش رد می‌شدیم و شاید هم می‌گفتیم سلام آقا امیر، هرچند که جواب نمی‌داد و در حال و هوای خودش بود مگر اینکه بچه‌ای را می‌دید و صدای گربه در می‌آورد. امیر خوشگله برای پدر امیررضا تعریف کرده بوده که راننده تریلی ترانزیت بوده و گاه تا دو سه ماه از زن و بچه‌اش بی‌خبر می‌مانده تا به تلفنی برسد و تماس بگیرد. در یکی از سفرها وقتی بعد چند ماه رفتن تا آلمان و برگشتن، به خانه برمی‌گردد می‌بیند نه خانه‌ای هست و نه زن و بچه‌ای که منتظرش باشند مثل هر بار رفتن و برگشتن. دهه ۶۰ و ۷۰ مثل حالا نه تنها موبایل نبود بلکه خیلی‌ها تلفن ثابت هم نداشتند. خانه امیر خوشگله داشت تا هر جا حتی خارج، به اولین تلفن برسد تماس بگیرد و با فرنگیس، همسرش و بابک، پسرش حرف بزند. از آلمان تماس می‌گیرد و می‌گوید فردا راه می‌افتد و حدود سه هفته دیگر اصفهان خواهد بود اگر مشکلی پیدا نکند. گفته بود برای ترکیه ...
  • گزارش تخلف