داستانهای بیقانون ۲۰:۰۸ ۱۳۹۷/۰۳/۱۱ ✅ تماشاخانه. رضا حسینپور | بی قانون وقتها، تنها که میشم، کلاغهای خیال میان و نوک میزنن به کلهام و منرو با خودشون میبرن توی عالم جوونیهایی که زود گذشت …. سالِ دومِ معلم شدنم بود که در یک روستای کوچک و دور درس میدادم، شانس آمد و در انستیتوی هنر پذیرفته شدم. از هر چی هنر که بود امتحان گرفتند و از شش خان گذشتم و به موسیقی یعنی هفتمین خان رسیدم و انتخابِ ساز!. دوستم گفت: «من ویولن دارم. اگر کارت درست شد، بهت قرض میدم. فقط بگو که بلدی بزنی و خیالت راحت، قبولی». قبراق شدم و رفتم در سالنی که گوش تا گوش داورانی از جنسِ نر که به ظاهر قوی هستند و جنسِ ماده که واقعا قدرت در دستان ظریفِ آنهاست، دور هم نشسته بودند و آماده نسقگیری، من هم با سینهای هم چون سپرِ رستم، با سری سر فراز، مشتاقِ بزم و رزم شدم. گفتند خُب، با ساز چگونهای؟ گفتم زحمت نکشید بنده ساز میزنم. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۳۹ ۱۳۹۷/۰۳/۱۱ ✅ کودککاوی واه و واه و واه!. طیبه رسولزاده| بی قانون روزها نظافت و بهداشت خیلی اهمیت چندانی نداشت؛ یعنی از همان روز که به دنیا میآمدی ممکن بود روی پله، صندلی عقب تاکسی، وسط باغچه یا هر جای پرمیکروب دیگری به دنیا بیایی. بعد مادرت همان روسری چروکی که سرش بود را درمیآورد و دورت میگرفت. آنهایی هم که در بیمارستان به دنیا میآمدند، تنها اقدامی که برای تمیزشدنشان صورت میگرفت، پاک کردن دور لبشان بود تا شیر مزه بدی ندهد. بعد که بزرگتر شدیم، از زمین خاکی شروع میکردیم و مهمترین اسباببازیمان گِل و شِلهایی بود که وسط کوچه به کمک همسالانمان جمع میکردیم. از بین لباسهایمان هم تمیزترین چیزی که پیدا میشد، کهنهای بود که تازه تعویض کرده بودند. یعنی کلا اعتقاد داشتند لباس را وقتی باید عوض کرد که به تنت پوسیده باشد یا بیش از یک ماه از تاریخ انقضایش گذشته باشد. در مورد بیماری هم تا حنجرهمان را پاره نمیکردیم و دو طرف بالشت را خیس اشک نمیکردیم ما را به دکتر نمیبردند. قنداغ، درمان همه بیماریها بود و اگر مشکلمان خیلی حاد بود، نبات را هم به ترکیب اضافه میکردند. خبری هم از ویتامین و کِرِم و پودر بچه و داروی تقویتی نبود. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۳۷ ۱۳۹۷/۰۳/۱۱ ✅ ایاسال پیالزد. مهدیسا صفریخواه | بی قانون.. همه چیز براتون از یک ایاسال ساده شروع بشه واقعیت اینه که اونزمان هم لوکیشن همهمون بالا بود. یعنی تو این ۲۰ سال چیزی عوض نشده، همون افهها رو هنوز حفظ کردیم. شما یادتون نمیاد ما حتی تو رومهای یاهو مسنجر هم ریچ کیدز اف فلان جا داشتیم. خود من استراتژیم این بود که ریچ کیدز فقط ریچ کیدز ان وای و ال اِی. اما فراموش نکنین زبان و مکالمه و گرامرش دغدغه ما از دوران باستان تا الان بوده. برای همین فقط ریچ کیدزش از یه جایی به بعد برامون مهم شد نه کی و کجا و چطورش! همه چیز درباره کسی که باهاش چت میکردی به صورت راز باقیمیموند حتا عکس پروفایلش؛ یعنی مورد داشتیم طرف بعد از قرار اول به نیت ازدواج هم از دادن عکسش امتناع میکرد. این عکس دادن و عکس گرفتن غول مرحله آخر بود برای رسیدن به این مرحله باید کارت شارژ اینترنت نامحدود داشتیم. برای مایی که وقتی تو اینترنت بودیم مادرمون اونور خط اینقدر روی دکمه قطع تماس تلفن میزد تا دیسکانکت بشیم، تنها راه نجات، استفاده از ساعتهای معکوس بود. ...
داستانهای بیقانون ۰۲:۳۳ ۱۳۹۷/۰۳/۱۰ ✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:. ۷- گیرم که میزنی یا آخرین آواز سیدی خشدار. امیرقباد | بی قانون «من شیر اضافه خورده باشم اگه اصن اون دختره شناس باشه. اصن من تو این دنیا یه موجود ناجورتنهاییام. چطور میتونم به کسی هم دسته بشم؟ اصن هم دستگی، وابستگی میخواد! من مثل باد آزادم؛ به چیزی بند نمیشم». میگه: «دوره شیرخوارگیت گذشته هانی بیبی. ای باد آزاد میدونی توی اون گونی چی بود؟» میگم: «نه!» میگه: «تو چی میدونی؟» میگم: «به جان همین کرکو که من به نادونی معروفم. باور ندارین بذارین یه زنگ بزنم از رفیقم استعلام شین». شماره سبحان رو گرفتم با اعتماد به کفش، گذاشتم رو بلندگو که دو تا از اراجیف مصطلحش رو بناله و توجیه کنون عوامل خوشحال شرقی رو به وجد بیاره. ...
داستانهای بیقانون ۰۲:۳۰ ۱۳۹۷/۰۳/۱۰ ✅ هرجای برجام ۳:. سیزن سوم: اینک آخرالزمان. علی مسعودینیا | بی قانون گذشت: در دو سیزن قبل شاهد بودیم که چگونه ایران در برابر تمامی ترفندها و سناریوهایی که ممکن بود آمریکا و اروپا در قبال برجام پیاده کنند به سرعت واکنش نشان داد و توانست هر چالشی را به سلامت پشت سر بگذارد. دیگر داریم به پایان ماجرا نزدیک میشویم. اما در این سیزن شاهد اتفاقات شگفتآور و هیجانانگیزی خواهید بود …سناریوی هفتم، یک ذهن زیبا: در عین نامردی و ناباوری اروپا و چین و روسیه و آمریکا در بیانیهای مشترک اعلام میکنند که از همین فردا برجام بیبرجام و اصلا کشک چی؟ برجام را کی داده و کی گرفته؟ خانم موگرینی میآید پشت تریبون و لبخندزنان میگوید: «اصلا چه بسا که شما مقابل دوربین مخفی قرار گرفته بودید تا الان! من میدانم گروهی به نام دلواپسان در ایران هستند که از این تصمیم ما استقبال میکنند. اینطوری ایران دیگر میتواند روی پای خودش بایستد». واکنش ایران: آقای عراقچی میآید پشت تریبون و میگوید: «نیست که تا حالا روی پای دیگران ایستاده بودیم! دوربین مخفیتان را به رخ ما نکشید. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۵۳ ۱۳۹۷/۰۳/۰۹ ✅ پرهام شلی. مرتضی قدیمی | بی قانون.. که دستبند زدند و بردنش لبخندی به صورت داشت انگار که برده باشد؛ بازی یا مسابقهای را شاید. ما همه خیره به کاری که او کرده بود حسرت میخوردیم که چرا آن قدر جسور نبودیم گرچه حالا دیگر آن آدم قبلی نبودیم. احمد با آن لپهای همیشه قرمزش که بچه سراب بود، دیگر احمد لبو نبود. زمستان که میشد لپها قرمزتر میشدند. انگار که یکی چندین بار خوابانده باشد دو طرف صورتش. جاوید که همیشه در خماری سیگار بود، دیگر جاوید نشئه نبود که حاضر بود برای یک کام سیگار هر کاری بکند. یک نخ سیگار را یک ربع طول میداد کشیدنش را. خاموش میکرد و دوباره روشن. میگفت من نمیدانم چطور میتوانند هم راه بروند و هم سیگار بکشند. ...
داستانهای بیقانون ۰۹:۳۱ ۱۳۹۷/۰۳/۰۹ ✅ شوخیه مگه؟. مریم آقایی | بی قانون اکسپلور اینستاگرام را باز کرده و غرق در مدلهای لاک ناخن و بالیاژ و آمبره و چگونه صورت خود را زاویهسازی کنیم بود. فیلمها را یکی یکی باز میکرد و میرفت فیلم بعدی که این وسط یکهو فضای فیلم از لاک و رنگ مو خارج شد و صدای خانمی درآمد که داد میزد و فحش میداد. پشت بندش هم یک آقایی گفت: «یه فیلمایی تو گوشیم بوده، حالا بچهها دیدن … بیشتر شوخی بود!». بعد دوباره فحش. مامان چشمهای گشاد شدهاش را چندبار باز و بسته کرد، دستش را گرفت جلوی دهانش و فحشی داد. گوشی را خاموش کرد و انداخت و بعد هم در افق روبهرویش محو شد. تصمیم گرفتم با یک چرخش زیبا به طرف مامان برگردم و ته و توی ماجرا را در بیاورم. گفتم: «چی شده ننه؟» مامان نگاهم کرد و گفت: «بیتربیت. ننه و کوفت!». ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۲۶ ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ ✅ هر جای برجام ۲:. سیزن دوم: زندگی زیباست. علی مسعودینیا | بی قانون گذشت: در سیزن اول دیدیم که سه سناریوی اول از ۱۲ سناریوی ممکن برجام که توسط دولت پیشبینی شده بود همگی بر پایه جفتکهای ترامپ، چموشی اروپا و نالوطیگری چین و روسیه شکل گرفته بود. اما همیشه هم که نمیشود اوضاع به این بدی باشد. پس دعوتتان میکنم به سیزن دوم توجه فرمایید …سناریوی چهارم، دیشب خوابت رو دیدم ایران: ترامپ با چهرهای شرمگین جلوی دوربین میآید. رو به دوربین میگوید: دیشب خواب ایران را دیدم و متوجه شدم که چه غلطی کرده بودم. من متحول شدم یهو … سادنلی … ایران ایز گود. ایران ایز نایس. ایران ایز وری کیوت. آی واز رانگ. آی واز استوپد. ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۲۴ ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ ✅ هر جای برجام ۱:. یک سریال در چهار سیزن و ۱۲ اپیزود. علی مسعودینیا | بی قانون که مطلع هستید، چند روز پیش تغییرات مختصر و قابل حدسی در معاهده برجام ایجاد شد. اما تا ملت دلشان خواست بلرزد، آقای حسامالدین آشنا پیام دادند که: «دلت یهو نریزه!» و در ادامه فرمودند: «از مدتها پیش ۱۲ سناریوی مختلف در مورد برجام پیشبینی کرده بودیم تا در هر وضعیتی بتوانیم واکنش به موقع و متناسب از خودمان بروز بدهیم». یک منبع آگاه که خیلی هم دلش میخواست نامش فاش شود، لطف کرد و این سناریوها را در اختیار بنده گذاشت تا با شما ملت عزیز در میان بگذارم. بنده هم از این هفته هر سیزن این سناریوها را در سه قسمت فاش خواهم ساخت …سیزن اول: برجام: نیرو برمیخیزد. سناریوی اول؛ اونجا بدون من: همینی که الان شده. ترامپ میآید و اعلام میکند دیگر قصد ندارد به برجام متعهد باشد و تهدید میکند که تحریمها تشدید میشود. پشتبندش اتحادیه اروپا میگوید: «وای! وای! وای! ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۴۳ ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ ✅ درخواستهای عجیب مرد همسایه. گیتا حسینی | بی قانون.. استراحت کنم که زنگ زدند آقا رضا، همسایه روبهروییمون با یه حالت معذبی پشت در وایساده بود و بعد از کلی منومن گفت: «نمیدونم خبر دارید یا نه اما پریجون (همسرش) بارداره». داشتم فکر میکردم دلیل اینکه آقا رضا این موقع شب تصمیم گرفته خبر بارداری خانمش رو به اطلاع من برسونه چی میتونه باشه که نذاشت زیاد به قوه تخیلم فشار بیارم و گفت: «راستش پریجون ویار داره تا سمت اجاق گاز میره حالش به هم میخوره، میخواستم خواهش کنم برامون شام بپزید. البته ما میتونیم سر بیشام زمین بذاریم ولی به فکر اون بچهایم». چَشمی گفتم و میخواستم در رو ببندم که گفت: «خیلی خودتونرو اذیت نکنین یه چیز ساده هم باشه خوبه. فقط برنجش رو حتما آبکش کنید ما کته دوست نداریم. لیمو عمانی هم آخر کار بریزید که قیمهتون زیاد ترش نشه». دوباره گفتم چشم. خواستم در رو ببندم که باز گفت: «یهوقت به جای سیبزمینی سرخکرده از این چیپس خلالیا نریزیدا واسه بچه ضرر داره». از ترسم اینبار چشم هم نگفتم فقط در رو محکم بستم و رفتم داخل. ...
داستانهای بیقانون ۱۴:۱۴ ۱۳۹۷/۰۳/۰۸ ✅ قربانی. پدرام سلیمانی | بی قانون.. بود و هیچکس در خیابان نبود در واقع در پیادهرو هم کسی نبود. یا اگرهم بود من نمیدیدمش. چون شعاع دید انسان محدود است و در تاریکی محدودیتش بیشتر میشود و من خسته بودم. همانطور که میدانید خستگی هم تاثیراتی منفی بر توجه دارد. به این نکته هم باید اشاره کنم که داشتم به سمت خانه میرفتم نه اینکه علافانه و بیبرنامه در خیابان قدم بزنم، چون قدم زدنهای علافانه برای آن ساعت نبود و معمولا دو سه ساعت زودتر باید انجام شود. به هر حال فقط من در خیابان بودم. در افکار خودم غوطهور بودم و داشتم به زنی یا مرد مو بلندی که پشت پنجره خانهای بالا و پایین میپرید نگاهی گذرا میکردم که کودکی به سرعت رد شد و کنارم ایستاد. با نگرانی به عقب نگاه کرد. من هم کارش را تکرار کردم و گفتم: «چی شده؟» پسرک بدون توجه به حرفم کنارم راه میرفت و مدام به پشتش نگاه میکرد. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۰۹ ۱۳۹۷/۰۳/۰۷ ✅ کافهها را میپایند مبادا فوتبال دیده باشی. زهرا ساروخانی | بی قانون فکر کردید کافه هم مثل ورزشگاهه که سر و ته یه بازی فوتبال با دو تا سماور و اگزوز خاور و تاکید بر دقت بیشتر داور هم بیاد؟ نخیر، کور خوندید. بررسیهای صورت گرفته نشون میده که وقاحت و رذالت و خجالت در محیط بی در و پیکر کافهها جریان داره و متاسفانه دولتمردان بالاخص شخص رییسجمهور و ظریف و شرکا عین خیالشون هم نیست. الان شماهایی که به ممنوعیت پخش مسابقات فوتبال در کافهها برای خانوادهها اعتراض میکنید، از عمق فاجعه خبر دارید؟ میدونید وقت دیدن فوتبال تو به اصطلاح کافهها چه خبره؟ با خواهر و دختر و مادر مردم چه رفتارهایی میشه؟ هیچ میدونید زنان سرزمین من در چه جامعه پاستوریزه و هموژنیزه و گرمادیده بدون گازی بزرگ شدن؟ مثلا وقتی سوار تاکسی میشی و پول خرد نداری راننده با روی گشاده و چهره بشاش بهت میگه اشکالی نداره دخترم، مهمون من باش؛ نه غری، نه فحش زیرلبی، فقط احترام و احترام. حتی مسافر مردی که کنارت نشسته جوری خودش رو جمع میکنه که سایزش از ایکس ایکس لارج به مدیوم تغییر کنه تا تو راحت بشینی. ...
داستانهای بیقانون ۱۸:۵۴ ۱۳۹۷/۰۳/۰۷ ✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی ۶ - مدد از کرم خاکی یا خندهات را از من بگیر و بمیر. زدم سبحان میگم: دستم به تنبونت! میگه: تازه از حموم اومدم. دیدم با این آغاز ادامه معاشرت مقدور نیست. گفتم: مجدد میزنگم! قطع کردم. یعنی یه بار نشد در زمان مقتضی موقعیت مناسب رو اختیار کرده باشه. همیشه یه جور تو اوضاع خودش لول و ملوله که در شرح به نگم برات باید بسنده کرد. روزگار قلیلی است مهجبین. اصن روزگار رقیقی است. ...
داستانهای بیقانون ۱۸:۴۹ ۱۳۹۷/۰۳/۰۷ ✅ در مجمع سرانِ صف نانوایی چه میگذرد؟. افسانه جهرمیان | بی قانون آخرین باری که به نانوایی میرفتم ۲۰ سالی میگذشت. چقدر همه چیز عوض شده بود. جوری آخرین تحولات ایران و جهان را تحلیل میکردند که مدام خودم را مرتب میکردم و چشمچشم کنان دنبال حسینیبای میگشتم. خانمی در صف چندتایی از آقای جلوییاش درخواست کرد اگر ممکن است نوبتش را به او بدهد. مرد هم با حالت بیاعتنا و شریفینیا طوری گفت: «ای خانم این روزها همه گرفتارن، من که نمیتونم از کار و زندگیم بزنم نوبتم رو بدم به شما. دیر برسم خونه بچههام همدیگهرو خوردن». زن هم پشت چشمی نازک کرد و همینطور که رویش را به نشانه «بیا برو بابا» برمیگرداند گفت: «هه! اون پرنس انگلستان میاد میره یه زن دورگه که مامان باباش توی ۶ سالگیش جدا شدن و یه ازدواج ناموفق داشته رو میگیره، بعد مردای ما …». مرد: «خانم محترم هروقت با پرنس انگلستان توی صف نون قرار گرفتی بعدا من رو قضاوت کن». ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۲ ۱۳۹۷/۰۳/۰۶ ✅ فرمون، فرمون که میگفتن؛ این بود!. مریم آقایی | بی قانون روزی هست که ۶ ماهه شدهام و دارم گریههایم را کم میکنم. دیروز یک چشمه از هنرهایم را نشان مامان دادم ولی چون دستش آغشته به محتویات پوشکم بود، نتوانست آن را ثبت کند. بعد از آن هم هر چه ادا و اطوار آمد تا دوباره «مامان» را تکرار کنم، زیر بار نرفتم. حتی پای بابا هم به ماجرا باز شد و اسباب تفریح من فراهم. بابا آمد بالای سرم و صورتش را جمع کرد که مثلا موش شد. فقط نگاهش میکردم تا قدم بعدی را بردارد و روی شکمش ضرب بگیرد و هی بگوید: «اگه نگی «بابایی» میشینم عقده دل وا میکنم و شکوه رو آغاز میکنم. بگو «بابایی»! بگو دیگه». به جای گفتن اما برایش دست زدم و خندیدم. ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۰۳ ۱۳۹۷/۰۳/۰۶ ✅ چند نشانه که یک نفر به شما حس خاصی ندارد. آرزو درزی | بی قانون.. به تازگی شکست عشقی خورده بود مدام برای دوستانش ناله میکرد و استوری رانندگی در شب همراه با آهنگهای غمگین میگذاشت. البته دوستانش اصلا نفهمیده بودند او کی عاشق شده که حالا بخواهد شکست بخورد. بنابراین قرار شد یک روز بیاید و داستان عاشق شدن و شکست خوردنش را برای آنها شرح بدهد. آنها هم خودشان را آماده کرده بودند تا بعد از دلداریهای مرسوم، آخرش بگویند: «ولش کن، لیاقتترو نداشت». طبق گفتههای خودش اولین بار نشانههای عشق را از طریق تلگرام حس کرده بود. اینطوری که هرچه پیام میداده طرف سریع سین میکرده. همانجا بوده که فهمیده طرف روی او کراش دارد و نخ را گرفته. دوستانش کمی بههم نگاه کردند، فکر کردند، به افق خیره شدند و بعد از آن سعی کردند یک سری مسائل را برایش بشکافند. تلاش کردند به او توضیح بدهند که اگر کسی پیامهایش را زود سین کرده و با حوصله پاسخ داده، حتی در طول مکالمه هم بدون وقفه آنلاین باقی مانده، لازم نیست فکر کند که به او علاقه داشته و لحظهشماری میکرده تا با او چت کند؛ شاید فقط آدم باشعوری بوده و آداب مکالمه را میدانسته. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۲۲ ۱۳۹۷/۰۳/۰۶ ✅ گوسفندم آرزوست. افسانه جهرمیان | بی قانون.. یه برهام پدرم امیدی نداشت که من هم واسه خودم گوسفندی بشم. همیشه میگفت: «همین امروز یا فرداس که کلکت رو بکنن و دل و جیگر و پشم و چشم و گوش و آب مغزت رو یه جا بخورن». بعد وقتی میپرسیدم: «بابا شما چطور تا این سن دووم آوردی؟» میگفت: «قضیه من فرق داره. زمان ما این آقا کرامت سوات درست و حسابی نداشت، همه نرها رو کشت و فروخت. دست آخر این آقای مهندس که دامپزشکه اومد بش گفت این یکی (منرو میگفت) رو نیگر دار واسه روز مبادا که نسل گلهات منقرض نشه. من هم موندگار شدم». خلاصه امیدم رو از دست داده بودم که شانس زد و کلهپاچه شد ۱۱۰ هزارتومن. دیگه هیچکس جرات نداشت به من نگاه چپ بکنه. حتی یادمه یه بار فریبرز، پسر آقا کرامت به داداشش گفت: «گوسفند»؛ آقا کرامت چنان پرید بهش که درست صحبت کن کرهخر نمیگی این گوسفندا بهشون بربخوره بدبخت بشیم؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۹:۴۴ ۱۳۹۷/۰۳/۰۵ ✅ انگشتهای اضافه حامد. مرتضی قدیمی | بی قانون … طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون).. 👇👇👇
داستانهای بیقانون ۱۲:۰۳ ۱۳۹۷/۰۳/۰۵ ✅ زندگی شخصی نذاشتین واسه ما!. علی بایبوردی | بی قانون همون موقعی که رفتم مدرسه یه سری شوخیهای تکرار شونده، ۱۲ سال تکرار شد. یعنی رییس دولت اصلاحات انقدر تکرار نکرد که دوست و رفیقهای من کردن! مثلا وقتی فامیلیم رو تو کلاس میخوندن، اولین واکنش به مطرح شدنش این بود: علی وایتبوردی؟ نمیدونم. شاید به خاطر نزدیک بودن فاصله با تخته وایتبورد بود که این شوخی رو میکردن. اما هر چی بود، دیگه ۱۲ سال شنیدن این شوخی باعث شده بود آخرا فقط یه لبخند بزنم و بگم نکشیمون کمدین! یا مثلا وقتی بایبوردی رو میشنیدن میگفتن: بایبوردی! دل ما رو بردی! البته این شوخی رو دوست دارم، انصافا خلاقانه است. ...
داستانهای بیقانون ۰۹:۴۰ ۱۳۹۷/۰۳/۰۵ ✅ سنگک دو رو شکلاتی. علیرضا کاردار | بی قانون و میل» چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» اولش تلخند و تهش شیرین. «میل» از حال رفته بود؛ نه که ضعف روزه برده باشدش، حالت غش بعد از افطار بود. «نیریش» اتو را بالای سرش آورد و وانمود کرد میخواهد روی صورتش بیندازد. میل فقط چشمهایش را بست، توان عکسالعمل دیگری را نداشت. همیشه با هم از این شوخیهای بانمک میکردند. نیریش بهجای صورتش، اتو را روی شکم میل گذاشت و گفت: «سیمش قطع شده، پاشو درستش کن». میل حتی نا نداشت که اتوی یخ را از روی شکمش بردارد، گفت: «میبینی که حالم خرابه، بذار یه ساعت دیگه درستش میکنم». نیریش خودش را لوس کرد و گفت: «صد بار گفتم بعد از غذا دراز نکش، پاشو مخترع کوچولوی من!». ...