جدیدترین نوشته‌ها

✅ تو مو می‌بینی و من فرفرش را. علیرضا کاردار | بی قانون

و میل» چیز خارق‌العاده‌ای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ می‌شود، ولی «نیریش و میل» اولش تلخند و تهش شیرین. بازی هنوز شروع نشده بود. «نیریش» جلوی تلویزیون روی مبل لم داده بود و میل داشت انواع تنقلات را حاضر می‌کرد تا برای داشتن یک مسابقه رویایی بیاورد. از تخمه و چیپس و پفک گرفته تا لواشک و آب کرفس و دوغ و گوش فیل و حلیم با نمک. نیریش گفت: «کاش می‌شد بریم استادیوم» میل گفت: «باز شروع نکن خواهشا، هر دفعه باید برات حساب کنم که حقوق چند ماهمون رو باید بذاریم که برای سه تا بازی بریم اونجا و فقط دونات و نوشابه بخوریم و سوغاتی هم نیاریم؟» نیریش با بی‌حوصلگی گفت: «کی گفت روسیه؟ نه نمیخواد حساب کنی، الان از خود پوتین و گاسپاروف و ماریا شاراپووا هم بهتر میدونم همه ریز هزینه‌های زندگی تو روسیه رو از بس تو این مدت برام تکرار کردی. منظورم همین استادیوم خودمون بود که بازی رو پخش میکنن». میل داشت چای می‌ریخت که گفت: «حوصله داری؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ وای وای وای دلم!. عابد کریمی | بی قانون.. از چند سال پسره را دم در پاساژ دیدم

حس غریبی بود، احساس کردم این پسر نمونه بارز خیلی از ما آدم‌هاست. هرجا پا می‌گذارد نکبت و بدبختی برایش می‌بارد. خودم را باعث این جنایت می‌دانستم و از طرفی تحملش برای من که ادعای شعور و فرهیختگی داشتم خیلی دردآور و سوزناک بود. اصلا باورم نمی‌شد چطور توانسته بودم یک انسان را این چنین بی‌پناه و بیچاره تماشا کنم. هیچ وقت این قدر دلم برای کسی کباب نشده بود. خودم بارها قربانی و کاراکتر ضایع و مورد تمسخر یک جمع شده بودم و حس و حالش را درک می‌کردم. حاضر بودم هرکس داخل پاساژ هست بیاید من را ضایع کند اما پسره بیش از این جلوی من خار و خفیف نشود. اما حیف، تا بوده روزگار همین‌طور نامرد و ضعیف‌کش بوده و هنوز هم هست. داستان از سال‌های آخر دوران دانشجویی شروع شد. ...
  • گزارش تخلف

✅ داستان آن بازرگان که طوطی مچش را گرفت اما او ترفند زد. ثنا کردارشاد | بی قانون

روزگاری یک بازرگان بود که قصد داشت برای جام جهانی به روسیه برود اما چون می‌دانست همسرش به او گیر می‌دهد، گفت که می‌خواهد برای تجارت به هندوستان برود. او برای این‌که همه چیز طبیعی جلوه کند از تک تک اعضای خانواده‌اش پرسید که چه سوغاتی از هندوستان می‌خواهند. حتی رفت و از طوطی‌اش هم این سوال را پرسید. ولی طوطی بر خلاف انتظار بازرگان، دست او را خواند و در جواب بازرگان که پرسید «از هندوستان چه سوغات میخواهی ای طوطی طوبی نشین؟» گفت: «داداش واسه من فیلم نیا، من خودم ختم روزگارم، اگه منو نبری روسیه به همه میگم هند نمیری تازه دوتا بلیت گرفتی برای روسیه. اون دومی برای کیه؟». بازرگان که غافلگیر شده بود، کلی قسم خورد و دلیل و مدرک آورد که واقعا دارد به هندوستان می‌رود. اما طوطی پوزخند می‌زد (این کار با وجود منقار برای طوطی سخت بود) و می‌گفت «وقتی داری دروغ میگی دستت می‌لرزه، پلک چپت هم می‌پره، منو خر نکن» بازرگان واقعا در برابر طوطی‌اش کم آورده بود اما نمی‌خواست قضیه را لو بدهد. پس دست و پایش را جمع کرد و گفت: «ذهن مریضی داری طوطی جان اما بدان که هرچه فکر می‌کنی اشتباه است». طوطی جواب داد: «بابا از ...
  • گزارش تخلف

✅ کودک‌کاوی: نزنی می‌خوری. طیبه رسول‌زاده | بی قانون.. روزا بچه‌ها با تنبیه عجین بودن

یعنی خانواده‌ها به جای اینکه روزشون رو با یاد و نام خدا آغاز کنن، با کتک زدن به ما آغاز میکردن. کافی بود دو دقیقه بیشتر بخوابی، فرقی نمی‌کرد تو چه مقطع سنی هستی، پتو رو از روت می‌کشیدن و یه لگد حواله‌ات می‌کردن. تو هم باید قبل از اینکه ضربه کاری‌تری بخوری بشمر سه از جات بلند می‌شدی. اسم بچه‌ها بر اساس فحشی بود که پدر و مادرا عادت داشتن به زبون بیارن. یعنی ممکن بود تا هفت سالگی فکر کنی اسمت ذلیل‌مرده است. بعد که می‌رفتی مدرسه تازه می‌فهمیدی اسمت «آشغاله» ولی دوستات «بی‌خاصیت» صدات میکنن. این در حالی بود که اگه خودت حرف بدی در حد «بی‌ادب» به زبون می‌آوردی قاشق داغ میذاشتن رو زبونت تا برای همیشه یادت باشه خونه جای زدن این حرف‌ها نیست. کتک زدن هم یه نوع وسیله ابراز محبت بود. یعنی اگه می‌دیدی بابات فقط یه سیلی بهت زد، می‌فهمیدی که هنوز دوست داره. ...
  • گزارش تخلف

✅ چند ساعت کلاغ‌پَر. مرتضی قدیمی | بی قانون

که جرات دیدنش را نداشتیم اما کرامت گفت ۱۷ تا چاقو زده بودند، به همه جا. به تعداد افراد گروهان. به صورت هم زده بودند. زیر چشم. به دست‌ها و به گردن هم. کناری ایستاده بودیم و فقط می‌خندیدیم. محسن روده‌بُر شده بود از دست نیما و گروهانش که ۱۷ نفر بودند. سه هفته از آموزش گذشته بود و هنوز چپ و راست را یاد نگرفته بودند. رفت روی صندلی ایستاد و داد زد زغال. ...
  • گزارش تخلف

✅ رذالت‌تان مزید باد. آرزو درزی | بی قانون.. که نوشیروان تاجری با هوش و ذکاوت بود

در دوران رکود اقتصادی که قوت غالب مردم نان و نمکی بیش نبود، مال می‌اندوخت و استیک و لابستر و بستنی با روکش طلا می‌خورد و سفرهای بسیار می‌رفت و عکس با آب پرتقال لب استخر می‌گذاشت اینستاگرام. اما راز این ثروت ‌اندوزی‌اش همواره بر همگان پوشیده بود. گویند روزی با خدم و حشم در شکارگاهی گذر می‌کرد که احساس گرسنگی بر وی فایق آمد. همان‌جا زیرانداز انداخته و بساط کردند. نوشیروان که زیاد از حد گرسنه بود، دور از چشم محیط‌بانان، صید غیر مجاز نموده، بال و کتفش را به سیخ کشید و کباب کرد اما در شکارگاه نمک نبود. یکی از غلامانش را فراخواند تا برود از نزدیک‌ترین ده نمک بیاورد و گفت: «هرچه نمک دارند بستان و بیاور». غلام تاملی کرد و گفت: «جسارتا چندتا بال و کتف که این‌همه نمک نمیخواد، اگر رخصت دهید یک نمکدان بگیرم و بعد از غذا باز پس دهم». نوشیروان نگاه عاقل اندر ببویی به غلام انداخت و گفت: «نمک‌ها را خیلی زیر قیمت بگیر و انبار کن. هم مردم ده خرسند می‌شوند که بهایش می‌پردازیم و پولی گیرشان آمده، هم چندماه دیگر که دلار بالا کشید و قیمت همه چیز سر به فلک گذاشت و نمک کمیاب شد، پنج برابر قیمت می‌ریزیم توی با ...
  • گزارش تخلف

✅ گاهی می‌شود اعتراف کرد. علیرضا مصلحی | بی قانون.. یک نوشته معمولی نیست

این حرف‌ دل یک روزنامه‌نگار همیشه طلب‌کار است. بگذارید همان‌گونه که با بی‌پروایی و گستاخی لب به انتقاد می‌گشاییم، یک بار هم بنشینیم و اعتراف کنیم. بگذارید کمی به خود آییم تا ببینیم چه کرده‌ایم و کجاییم. این بار قلم در دست گرفته‌ام تا از تمام عزیزانی که در چند روز اخیر، دل مردم ایران را شاد کردند، عذر‌ بخواهم با سری افکنده و با قلبی از اندوه و شرم آکنده. چند وقتی بود که با زبان تیزِ انتقاد، شما را نشانه گرفته بودیم و انصاف از یاد برده بودیم. به تمام مسائل ریز و درشت شما بی‌رحمانه تاختیم و در دادگاه وجدان خود باختیم. هر چه گفتیم، همه نیش بود و کنایه. حرف‌ها همه بی‌اساس بود و بی‌پایه‌. همچون کودکانی بی‌عقل، گشتیم در پی بهانه‌های بی‌مایه و عربده ‌کشیدیم همچون جاهلان فرومایه. ...
  • گزارش تخلف

✅ ثبات در بازار بدون دخالت دهن. مهرشاد مرتضوی | بی قانون

رضایی در اپلیکیشن فیلترنشده، مجاز، تمام ایرانی و مسئول‌پسند توییتر نوشت: «از تو حرکت (ارسال احسان حاج صفی) از خدا برکت (گل به خودی بازیکن مراکشی). مدیران کشور درس بگیرند». واقعا ما شیفته این صفای باطن و صداقت آقا محسن شدیم و در انتخابات بعدی حتما به ایشان رای می‌دهیم، چون وعده‌های همه کاندیداها که همان است و عملکرد کاندیدای پیروز هم، اگر بدتر نباشد، همان (او را برای کاندیداتوری مجدد شیر می‌کند). واقعا مدیران ما باید از این اتفاق تاریخی درس بگیرند و دیگر بیهوده برای حل کردن مشکلات تلاش اضافه نکنند. مثلا:. از شما حرکت (استعفای برخی نمایندگان با اظهارنظرهای فوق ویژه) از خدا برکت (آرامش اعصاب هموطنان و کم شدن میزان قتل و دزدی و اعتیاد و …) دیگر نیازی هم به مطرح کردن بحث‌های پیچیده‌ای مثل تفاوت تعرض و تجاوز و پپسی و کوکا و از این حرف‌ها که ۹۹ درصد اصلا عمق و میزان درایت نهفته در آن را نمی‌فهمند، نیست. از شما حرکت (هجوم و ثبت نام برای خرید خودروهای داخلی) از خدا برکت (ناز کردن شرکت‌های خودروساز و تحویل مثلا پراید به جای سراتو یک سال بعد از موعد مقرر تحویل خودرو) که باعث سر کار گذاشته شدن ملت ...
  • گزارش تخلف

✅ پیشنهاد اسمی تخیلی. گیتا حسینی | بی قانون

و دارا یه مهمونی خانوادگی گرفته بودند تا برای دخترتازه به دنیا آمده‌شون اسم انتخاب کنند. دارا گفت: «از اونجایی که من خیلی به مشارکت اعتقاد دارم دلم میخواد اسم دخترم تلفیقی از اسم من و رعنا باشه مثل «رعدا»». رعنا: «ای بابا رعدا چیه؟ آدم میترسه صداش کنه اسمش باید لطیف و سنتی باشه مثل «دونه انار»». مادر دارا: «واه دونه انار کجاش لطیفه من که هروقت می‌خورم رودل می‌کنم. یه کم دموکراسی داشته باشید، فعلا هر کی هر چی خواست صداش کنه تا خودش بزرگ بشه اسمش رو انتخاب کنه». مادر رعنا: «این لوس بازیا چیه؟ اسم باید جوری باشه که روحیه مبارزه به بچه بده. مثلا «گراهون» میگن اسم یه سرباز خیلی شجاع بوده ولی ما میذاریم «گراهونه» تا دخترونه بشه». ...
  • گزارش تخلف

✅ سریال: ۳- دو نباش دو دل نباش!. امیرقباد | بی قانون

اراجیفم درباره دو نبودن و گذر از دودلی را شروع کنم که دیدم به‌طور مشخص شکل این‌ها شده‌ام که از این جلسات مدرن انگیزشی برگزار می‌کنند و هی انگشت تو گوش آدم می‌کنند که: با درود! این چه شکل نادخ و ناله‌ایه که به خودت گرفتی گوش دراز؟ شاد زندگی کن و همش بخند؛ بپر هوا دستت رو بزن به خورشید، ماه رو بگیر؛ قورباغه‌ات رو گاز بزن، بادمجانت را قورت بده و این‌ها. بعد خودشان دل‌شان هوس مظلوم‌نمایی از طریق استوری گذاشتن درباره خواص غم‌آلود غروب جمعه کرده و برای جلب قلب و لاو یو وری خیلی و دوست دارم ممولی مموشی بهترین جملات دل ریش کن را در سرشان مرور می‌کنند و با فکر یک پست سِرُم‌دار با کپشن: «وای غشم رفت از بی‌حالی و اینا!» جوری می‌شوند که انگار به من تی‌تاپ داده باشی. اما من ربطی به این کارها ندارم. من واقعا تصمیم قاطرطوری گرفته‌ام که به هر ضرب و زوری شده یک شوم. نامبروان. قابل درج در صفحات روزنامه. به این فکر نکنید که در یک دوره کلاس «چطور مدیرموفقی شدم- با تدریس چارقد ساقدوشی» شرکت کرده‌اید و به علت فروش رفتن همه صندلی‌ها مجبور شده‌اید از این چارپایه برزنتی‌‌ها بیاورید و در پله‌ها و راهرو از برکت ...
  • گزارش تخلف

✅ مثل پانی جون باش. مرتضی قدیمی | بی قانون

دقیقه مانده کلاس شروع شود که خانم منشی با مانتویی یک‌سره زرد و تعدادی قلب سبز در جاهای مختلف مانتو وارد می‌شود و به بچه‌های کلاس خیره می‌شود. او چیزی نمی‌گوید و ازهیچ‌کدام از ما هم چیزی نمی‌پرسد تا بعد از لحظاتی سکوت نه چندان سنگین، خودش بگوید واقعا متوجه نشدید؟. مریم خانم پرسید چی رو عزیزم؟. خانم منشی گفت کمی دیگه دقت کنید. سونیا گفت هوا گرمه؟. خانم منشی گفت نچ. سیامک گفت: ببخشید جسارت نباشه. عمل زیبایی کردید باز؟. خانم منشی اخم کرد و گفت بی‌تربیت و بعد رو کرد به من و گفت شما چی آقای جورنالیز، شما متوجه شدید؟. ...
  • گزارش تخلف

✅ سکوی مرگ مرگ مرگ …. زهرا فرنیا | بی قانون.. ما نحس نبود انصافا اما سکوی مرگ بود

اسم‌گذاریش از خودمه، خیلی خاصه نه؟ قشنگ به‌نظر میرسه یه خونه اشرافی دوبلکسه که با میز شونزده نفره (حتی نمیدونم یه میز اشرافی چندتا صندلی داره) و مبلای استیل تمام معرق و تم رنگی مشکی-قهوه‌ای. یه پیانوی رویال هم وسط خونه‌ست که تار عنکبوت بسته و شبا صدای زوزه گرگ از حیاط چندهزارمتری خونه میاد. رأس ساعت ۱۲ که نگم … ساعت بزرگ پاندول‌دار به صدا درمیاد. بعد اعضای اصلی خونه یعنی من، خواهر و مادر و پدرم، می‌رفتیم و طعمه‌های خودمون رو با دقت انتخاب می‌کردیم و اگه ومپایر یا زامبی یا یه موجود هیجان‌انگیز مثل اینا بودیم، به شیوه مورد علاقه‌مون، دخلشون رو می‌آوردیم. اما در حقیقت ما توی یه خونه اجاره‌ای ۷۰ متری زندگی می‌کردیم که توش به زور میز ناهارخوری چهارنفره‌مون رو جا کرده بودیم، پیانوی رویال که هیچی. البته ساعتمون پاندول داشت اما چون صداش رو اعصاب بود، زنگش رو بستیم. تار عنکبوت که نه ولی از این سوسک ریزا گاهی داریم. خودمونم سوژه‌هامون رو انتخاب نمی‌کنیم و عمر هم که دست خداست. ...
  • گزارش تخلف

✅ پیشگوی ۶ ماهه. مریم آقایی | بی قانون

و مامان هنوز در آپارتمان را کامل نبسته بودیم که بابا پرید جلوی ما و دست‌هایش را کوبید به هم و گفت: «اومدین؟» مامان بی‌حوصله از گرما من را انداخت توی بغل بابا و گفت: «نه بابا! معلوم نیست؟ داریم میریم تازه». بابا متفکرانه پرسید: «کجا؟» مامان گفت: «اگه میدونستم انقدر باهوشی زنت نمی‌شدم. داری حیف میشی تو این زندگی». بابا با سر تایید کرد و دنبال مامان راه افتاد. جلوی در اتاق خواب مامان برگشت رو به بابا و گفت: «چیزی میخوای؟» بابا گفت: «اوم، بیرون چه خبر بود؟ فضا؟ هوا؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ در همسایگی آقای «ب». نیما طیبی | بی قانون

یه همسایه‌ چندین ساله داریم که توی فلسفه و منطق به درجه خاصی رسیده. از نظر بقیه، ایشون افلاطون زمان خودشه فقط با یه کم تفاوت. چون اصولا سعی میکنه کاری که انجام میده با کمترین عذاب وجدان برای خودش و بیشترین تخریب برای دیگران همراه باشه. رفت‌و‌آمد همه بهش مربوطه. به قول خودش آدم، همیشه باید حواسش جمع زندگیش باشه. فقط من هنوز نفهمیدم چه نقشی توی زندگیش دارم که خودش رو موظف دونست تا بیاد به مامانم رفت و آمدای اون دو روزی که خونه نبودن رو بگه. فرقی هم نمیکنه کجا باشه چون همیشه باید تشکیل فرمانروایی بده. قبلا طبقه‌ اول بود. پس حیاط می‌شد زیر نظر مستقیمش. ...
  • گزارش تخلف

✅ سندروم شیرخشک. مهدیسا صفری‌خواه | بی قانون.. بچه به‌دنیا میاد، یه حس جدید به حس‌هاتون اضافه میشه

یه‌جور دلشوره توام با لذت. وقتی اولین بسته پوشک ظرف یه هفته از ۳۰ تومن به ۷۰ تومن میرسه اون دلشوره جاش رو به یه ‌ژانر وحشت میده و سرانه مصرف پوشک کل خانوار هم به ‌طرز چشمگیری بالا میره. همش میترسی بدون اختلاس نتونی از پس خرج بچه بر بیای و از طرفی هم کل دارایی دوروبری‌هاتون سه میلیونه که تو صندوق وام عمه خانم گذاشتن. همین پنج سال پیش بود که یهو شیرخشک نایاب شد، یعنی یه‌جوری که انگار زبونم لال داروئه یا دلار جهانگیریه. وقتی می‌رفتی داروخونه، باید اول اسم رمز رو می‌گفتی و خودت رو با لوازم آرایشی سرگرم می‌کردی تا نسخه‌پیچ از اون پشت دو تا شیرخشک برات بذاره تو کیسه زباله مشکی و بده دستت. یه‌جور که انگار اومدی متادون بگیری واسه مریض. اون‌هایی که اسم رمز رو بلد نبودن باید از همون اول به بچه غذا میدادن و می‌نشوندنش سر سفره پدر و مادر. البته این کار یه حسن داشت و اونم اینکه بچه‌ای که سر سفره بنشینه خلف میشه و پس فردا لازم نیس از تو کلانتری درش بیاری و عیبش این بود که معده بچه برای این قرتی‌بازی‌ها هنوز آماده نبود. میخوام بگم ما هم می‌تونیم پس فردا به بچه‌هامون بگیم که تو چه شرایطی بزرگشون کردیم ...
  • گزارش تخلف

✅ سریال: ۲- سه نشدن با گذر از سه نکردن. امیرقباد | بی قانون.. مسیر یک شدن سه شدن خوب نیست

گرچه بیشتر از هرچیز، راست کار من، همین سه شدن بود. دوست داشتم لایی بکشم و بدون خرابکاری اوضاع را مدیریت کنم. اما من حتی در اوضاع کارمند هم نمی‌توانستم باشم. چه برسد مدیریت محترم شدن. وای دلم برای این یکی غش رفت. سرکار خانم چارقد ساقدوشی؛ مدیریت محترم فلان. به‌به! اما حیف که در مسیر یک شدن بیشتر از هر چیزی سه می‌شدم. یک روز به خودم آمدم دیدم از یک شدن بیشتر از هر چیز به دسته جارو نزدیکم. ...
  • گزارش تخلف

✅ سریال: ۱ - حرکت از سمت چار نماندن. امیرقباد | بی قانون

بود اسمم «فلورانس اسکاول شین» باشد تا هرچه بگویم و هرجا بگویم نه تنها همه از شدت ذوب در آن حرف کف و خون قاطی کنند که هر جا بنشینند یادی هم از همان چرتی که به هم بافته‌ام کرده و سری به تحسین تکان بدهند. اما خب! این مقدور نشد. آخر مادرم در قید و بند وسواس در نامگذاری نبود و انقدر زود به قول خودش شوهر رفت که اصلا وارد آن فازهای انتخاب اسم سر کلاس ریاضی ۳ و رویابافی در مورد ترتیب و تعداد بچه هنگام ور رفتن با ارلن و بشرِمدرج، سر کلاس آزمایشگاه شیمی نشد …القصه! پدرم هم بعد از سه توله اول، یکهو از خواب بیدار شد و دید از حرف جیم خسته شده و با خودش گفته بود حرف بعدی و نوبت رسید به چ. این شد که صدایم می‌کردند «چار». اما در شناسنامه همان «چارقد» بودم. پدرم اعتقاد داشت بهترین ترکیب با فامیلی «ساقدوشی» را پیدا کرده. بعد از جمیله و جیران و جنت همان چار هم به جا بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ مونته سوری عمه سوری اینا. فاطمه ناصری | بی قانون

زمان ما پیدا کردن مدرسه برای بچه‌ها انقدرها سخت نبود. همان کله‌ صبح اول مهر دست‌مان را می‌گرفتند و جوری خرکش‌مان می‌کردند که پاهای‌مان تا مقصد همه‌ آسفالت‌ها را شخم می‌زد. حالا اگر شما یک وقت‌هایی می‌بینید وسط آسفالت گیاهی درآمده سریع دوربین‌تان را از اعماق جیب‌تان بیرون نکشید و گنگ واژه پست نکنید که: «اگه اراده کنی آسفالتت هم بکنن سبز میشی». این‌ها نتیجه گاو آهن شدن لنگ و پاچه ما هستن. نصف پاهای‌مان که سابیده شد، اولین در باز مدرسه را که می‌دیدند سریع عین نارنجک ضامن کشیده پرت‌مان می‌کردند توی مدرسه. حالا چه مقطعی بود یا اصلا دخترانه بود یا پسرانه هم خیلی توفیر نمی‌کرد. همین که خیال‌شان راحت می‌شد بالای سردرش نوشته آموزش و پرورش راه‌شان را می‌کشیدند و می‌رفتند. حالا اما تومنی یک دلار با آن وقت‌ها فرق دارد. از چهارماه قبل مادر و پدرها می‌ریزند توی خیابان دنبال مدرسه پدر مادر دار. ...
  • گزارش تخلف