داستانهای بیقانون ۲۰:۱۵ ۱۳۹۷/۰۷/۱۵ ✅ فوبیای دندان پزشکی. محمدعلی بهشتی | بی قانون.. فوبیای دندونپزشکی دارم حتی بعضی شبها خواب میبینم روی یکی از این صندلیهای دندونپزشکی دراز کشیدم و دهنم تا مرز پارگی بازه، یه لوله گوشه لپم داره خخخخ میکنه. یه دکتر خشن هم داره یه آمپول رو از چند زاویه مختلف میکنه تو لثهام. تو همین لحظات که دهانم یک میلیمتر تا پاره شدن فاصله داره و دو تا دستهای دکتر و یکی از دستهای دستیارش همزمان توی دهن من هستن، دکتر سعی میکنه در مورد مسائل روز نظر من رو هم بدونه! همهاش هم نچ نچ میکنه و غر میزنه که چرا مسواک نمیزدم؟ همیشه هم وقتی دستیارش میره بیرون و دکتر با لبخند میخواد سر صحبت رو باز کنه و کابوسم رو به غایتش برسونه؛ با صورتی عرق کرده و تنی پر از لرز و اضطراب از خواب میپرم. همه این اتفاقات یک طرف اون حرفی که دکتر بعد لبخندش میخواد بهم بزنه یک طرف، همه ترس من از اونه! ترسش هم به خاطر خودم نیست. بیشتر به خاطر این الهامِ طفلی میترسم. الهام زن دوممه. ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۰۱ ۱۳۹۷/۰۷/۱۵ ✅ خاطرات مدرسه یک دهه هفتادی: مهارتهای مناسب دختران. آرزو درزی | بی قانون از روزهای اوایل سال تحصیلی، معلم پرورشیمان در حالی آمد سرکلاس که یک چکش، یک آرمیچر، چند قرقره رنگی و چندتا تخم مرغ را ریخته بود توی یک لگن بزرگ و دستش گرفته بود. حتی ما که از قبل برنامه درسی را دیده بودیم و میدانستیم آن ساعت «حرفه و فن» داریم هم تعجب کردیم. دیدن آن اشیا کنار هم به هیچ کس حس خوبی نمیداد؛ مخصوصا اگر در دستان معلم پرورشی آن را میدیدی. او خودش را به عنوان دبیر حرفه و فن معرفی کرد و گفت که امسال قرار است کلی مهارت و فن و حرفه کنار هم یاد بگیریم، فقط قبل از آن اگر کسی درد دلی، مشورتی، اعترافی چیزی دارد بگوید وگر نه که برویم سر درس. نداشتیم و رفتیم سر درس. ایشان توضیح دادند که ما در این درس انتخابهای زیادی داریم. میتوانیم مهارتهای مورد نیاز خودمان را متناسب با علایق و شرایط و جنسیتمان انتخاب کنیم …بنابراین قرار شد هرکس بیاید مهارت مورد علاقه خود را بگوید تا از میان آنها «آشپزی» و «گلدوزی» را انتخاب کرده و فرا بگیریم. چون بقیهاش به درد ما دخترها نمیخورد. وقتی هم که پرسیدیم پس چکش و آرمیچر و لگن به چه کار میآید، گفت که اینها را آورده تا ما ببینیم و بشناسیم اما برای م ...
داستانهای بیقانون ۱۸:۵۰ ۱۳۹۷/۰۷/۱۴ ✅ امروز شنبه چهاردهم مهر هزار و سیصد و نود و هفت. علی رضازاده | بی قانون منظمی با قد دو متر و اندام استخوانی بلاخره بعد از هفت ساعت رانندگی از ماشین پیاده میشود. باران دیگر نمیگذارد جلوی چشمش را درست ببیند. برای امشب به اندازه کافی دور شده. کنار درِ مسافرخانه ماشین را پارک میکند. لبه کلاه بالای سرش را پایینتر میآورد که قیافهای که چیزی از آن هم معلوم نبود، اصلا معلوم نباشد. از ماشین پیاده میشود و بارانیاش را میپوشد. چترش را از ماشین بر میدارد ولی چتر را باز نمیکند. پشتش کمی خم شده. مثل کارگرانی که کیسه برنج را روی دوششان حمل میکنند. ...
داستانهای بیقانون ۱۰:۲۶ ۱۳۹۷/۰۷/۱۴ ✅ هر جور راحتیم. علیرضا کاردار | بی قانون و میل» چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین … «میل» گفت: «امشب حوصله شام پختن ندارمها، گفته باشم. خودت یه فکری بکن!» «نیریش» نگاهی به او انداخت که داشت به دستش کرم میمالید. میل متوجه نگاهش شد و گفت: «گرسنه نیستی؟ اوکی، هرجور راحتی!» نیریش گفت: «چشمم روشن! از کی تا حالا مردها این جمله معروف و گرهگشا و جادویی ما رو میگن؟» میل بیتفاوت گفت: «حوصله هیچ کاری ندارم … افسردگی پاییز گرفتم … میخوام برم سلبریتی بشم!» نیریش لپتاپ را روی مبل گذاشت و گفت: «جان؟!» میل ادامه داد: «زندگی پرهیجان، درآمد بالا، معروفیت فراوان …». نیریش کنارش نشست و گفت: «چشمم روشن! همین مونده دیگه …» میل دستش را پس زد و گفت: «مسخرهبازی درنیار، گفتم که حوصله ندارم. تلویزیون که چیزی نداره، صد رحمت به زمانی که دوتا کانال داشت، اقلا یکیش اسلاید پخش میکرد سرمون گرم میشد! ...
داستانهای بیقانون ۰۸:۴۹ ۱۳۹۷/۰۷/۱۳ ✅ بی شرمی در مقابل حیای مسئولان. وحید میرزایی | بی قانون هفتهای که گذشت استاد ولایتی صاحب دهها شغل متنوع در پیامی تاریخی گفت: «از یمنیها یاد بگیریم که چگونه مقاومت میکنند. به جای لباس لنگ میبندد و چند تکه نان خشک دستشان است». متاسفانه پس از این اظهار نظر هجمههای زیادی علیه آقای ولایتی وارد شد. در حالی که اگر به کنه و ذات کلام ایشان توجه کنیم، متوجه میشویم که دقیقا آقای ولایتی آنچه در خشت خام دیدند ما و تمام مردم ایران در آینه هم نمیبینیم. حقیقتا حرف بسیار بجا، درست و حکیمانهای زدند. ما مردم ایران دیگر به تنپروری و تنآسایی عادت کردهایم. مدتهاست میخوریم و میخوابیم و هیچ کاری نمیکنیم. نه تلاشی، نه چیزی. مسئولان صبح تا شب همچون پروانه دور و بر ما میچرخند، به مردم خدمت میکنند، با تلاش زیاد در زمان لازم دلار را از بازار جمع میکنند تا ثبات به چرخه اقتصادی بازگردد، در زمان لازم دوباره دلار به بازار تزریق میکنند تا باز ثبات به چرخه اقتصادی بازگردد، از نان زن و بچهشان میزنند تا آب در دل مردم تکان نخورد، آن وقت ما مردم با بیشرمی تمام به خاطر هشت برابر شدن یک پوشک ساده چطور تلاش آنان را زیر سوال میبریم! ...
داستانهای بیقانون ۱۸:۱۶ ۱۳۹۷/۰۷/۱۲ ✅ زباننفهمِ روسزبان: چهارم هر چه انگلیسی زدم پرید. زهرا فرنیا | بی قانون قسمتهای قبل گفتم از نظر خودم خوشبختانه اما از نظر اطرافیانم متاسفانه، در رشته زبان روسی دانشگاه تهران قبول شدم.». دیدهاید کلی جوک ساختهاند که اعراب گ و چ و پ و ژ ندارند؟ چرا برای روسها نمیآیند جوک بسازند که فلان حرف را ندارند؟ بهنظرتان تهتهش به یک دلیل سیاسی نمیرسیم؟ باید بگویم که روسها خیلی چیزها ندارند اما با همان داراییهایشان پدر زبان آموز را درمیآورند. اول از همه َ ندارند، بعد ج، ه، ع، ق. این قضیه از نظر خودشان مشکلی ندارد اما فامیل ما اصلا نمیپذیرندش. هردفعه که میپرسند: «اسم من به روسی چی میشه؟» آنقدر از دست من ناراحت میشود که انگار تقصیر من است. برای اینکه پسربچه زنداییم هیراد است و خیراد تلفظش میکنند، واقعا کاری از دست من ساخته نیست. ...
داستانهای بیقانون ۱۴:۴۰ ۱۳۹۷/۰۷/۱۲ ✅ فاز مقاومتی خیلی انسانی بابام. بهار امینترابی | بی قانون چیز از اونجا شروع شد که به بهانه تعدیل نیرو بابا رو از شرکتی که بیست و خوردهای سال توش مشغول خدمت صادقانه بود یه جورایی دَک کردن تا جا برای دوستان و آشنایان باز بشه. بابا که هیچ رقمه با این به ظاهر تعدیل نیرو کنار نیومده بود چند هفته اول رفت تو فاز افسردگی، به تبعیت از بابا کلهم اجمعین خونه رفت تو فاز افسردگی. هر چی مامان نازش رو خرید و دل به دلش داد بلکه به خودش بیاد و بره دنبال کار جدید فایده نداشت. یه روز که افسردگی بالا زده بود و بیم از دست رفتن بابا میرفت مامان دیگه کم طاقت شد و یه تشر درست و درمونی به بابا زد: مرد پاشو خودتو جمع کن تا ابد هم که بشینی هیچ کس یه تیکه نون خشک هم کف دستت نمیزاره. پاشو فکر نون کن که خربزه آبه. اولش بابا با ناباوری زل زد به مامان، تو نگاهش دو تا چیز کاملا مشهود بود یکی «عزیزم از تو دیگه توقع نداشتم»، یکی هم «مگه نون خشک چه ایرادی داره؟» ولی بعد بابا یهو متحول شد و انگاری تازه به خودش اومد، از اون پس به جای فاز افسردگی رفتیم تو فاز صرفهجویی. تنها قربانی این فاز جدید بابا هم من بودم. چطور؟ حالا میگم …. ...
داستانهای بیقانون ۱۱:۴۵ ۱۳۹۷/۰۷/۱۲ ✅ در آستانه فصلی زرد. امیرقباد | بی قانون.. خوشبختانه اینک منم مردی تنها در آستانه فصلی زرد سبحان بدون سرچرخوندن میگه: کار از آستانه گذشته. زردی زده تو چشمات. اوضاع اینطور در آستانه بمون نیست. اینجور که سبحانه سبک رفت، زود برمیگرده از تنهایی درت میاره. میگم: زبونت رو گاز بگیر. رفت دو، سه ماهی قهر. میگه: میخوای صداش کنم اینجور خوشبختانه نمونی؟ میگم: بذار پیوندت با پنجره به سقوط انجامیده نشه. حال ندارم تا اونجا بیام هلت بدم. ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۰۶ ۱۳۹۷/۰۷/۱۱ ✅ رادیو زرشک: وزن من بیا منو یاری بکن …. افسانه جهرمیان | بی قانون برشنوندگان پایه و دوستداشتنی رادیو زرشک. من؛ گندهدوز به همراه کارشناس برنامه که حالا خیلی هم اهمیتی نداره، در خدمت شما هستیم. کارشناس برنامه: من هم سلام عرض میکنم. بنده «دستمالسفره» هستم در خدمت شما. گندهدوز: (در حالیکه از خنده شکافته شده) دستمال سفره؟ آخه این چه فامیل ضایعیه؟!. کارشناس: راستش پدربزرگم اون زمانها کارخونه دستمالسفره داشتن، بعد توی ثبت با مادربزرگم دیر تصمیم میگیرن که فامیلیشون چی باشه، ثبت احوالی هم عصبانی میشه. میگه: ما که علاف شما نیستیم، الان سیستم قطع میشه. دیگه خودش فامیلیمون رو از روی شغل پدربزرگمون میذاره. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۰۸ ۱۳۹۷/۰۷/۱۱ ✅ از پاسخ میمانم. مهدیسا صفریخواه | بی قانون زندگیام به دو دوره، وقتی دختر ۶ سالهام خونه نیست و وقتی بچه میرسه به خونه، تقسیم میشه. تو بخش اول پزشکان بهزور علائم حیاتی پیدا میکنن. یعنی ساعتها روی کاناپه دراز میکشم، فیلم میبینم و برمیگردم به تنظیمات کارخونهام. در بخش دوم حتی به جای سخنگوی دولت هم حرف میزنم. همین دیروز ازم پرسید مامان برام کی اسباببازی میخری؟ گفتم وقتی حقوق بدن. گفت: کی حقوق میدن؟ گفتم: وقتی کسری بودجه رفع بشه. گفت: کی کسری بودجه رفع میشه؟ ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۵۲ ۱۳۹۷/۰۷/۱۰ ✅ فسادی که همه جا هست. صفورا بیانی | بی قانون خبر شدیم مدرک یکی از اعضای سازمان نظام مهندسی که اصلا هم سمت مهمی در سازمان ندارد جعلی است. مهندس مورد نظر که کلا شاکی بود و اتهامات را قبول نداشت و آن را بازی سیاسی میدانست. در نهایت بی قانون مثل همیشه برای پادرمیانی وارد عمل شد و پیشنهاد داد یک بار دیگر و این بار به صورت شفاهی از ایشان آزمون بگیرند و امتحان را هم خود بی قانون که با این تعداد مهندس در تحریریه بی شک از خود سازمان بیشتر صلاحیت دارد، برگزار کند. بنده هم تنها کادر اجرایی این امتحان بودم. این شما و این جلسه امتحان این عضو ساده، بدون سمت و غیر سیاسی نظام مهندسی. بنده: سلام. خوش آمدید. لطفا بفرمایید که هر متر طول دیوار بنایی با سنگ لاشه آذرین و ملات ماسه سیمان به ارتفاع ۱٫۵ متر و ضخامت ۴۰۰میلیمتر حدودا چند کیلوکرم است؟. -اوه اوه. ...
داستانهای بیقانون ۱۱:۳۵ ۱۳۹۷/۰۷/۱۰ ✅ عصبانیاش نکن. پدرام سلیمانی | بی قانون.. تنها دوست من و عاشق جسد پدرش بود سالها بود که با جسد مومیایی شده پدرش زندگی میکرد. هر وقت آشنایی میخواست با غریبهای در مورد هژیر صحبت کند با «همون رفیقمون که با جسد پدرش زندگی میکنه» به او اشاره میکرد و این موضوع نه تنها موجب ناراحتی هژیر نمیشد بلکه برایش خوشحال کننده بود. ترجیح میداد به این شکل در ذهنها بماند تا اینکه بگویند «همون رفیقمون که کوتولهس و با جسد پدرش زندگی میکنه». هیچ وقت صراحتا به این موضوع اشاره نکرد و حتی شاید واقعا از آن آگاه نبود که با استفاده از جسدی که قبلا پدرش بود سعی میکرد بعد دیگری از وجودش را برجسته کند تا کوتاه قامت بودنش در برابر آن مهم به نظر نرسد اما شک ندارم که کارکرد آن جسد فقط همین میتوانست باشد. البته من تنها کسی نبودم که اینطور فکر میکردم. «صادق» هم نظرش همین بود. البته اطمینان من از این جهت است که روز سوزاندن پدرش را به خاطر دارم. روزی که هژیر به راحتی جسد مومیایی شده را داخل حیاط خانهاش سوزاند و خاکستر پدرش تبدیل به مکان مناسبی برای خالی شدن رودهی گربهها شد. همان روزی که از بدنش مطمئن شد. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۵۵ ۱۳۹۷/۰۷/۰۹ ✅ یه تومن میگیرم دهنشو میبندم. گیتا حسینی | بی قانون اتوبوس نشسته بودم که خانم بغل دستیم شروع کرد به درد دل و گله کردن از شوهرش. حرفاش که تموم شد نگام کرد و پرسید: «خب حالا تو میگی چیکار کنم؟» گفتم: «چیو؟» گفت: «ای بابا به نظرت طلاق بگیرم یا نه؟» با تعجب گفتم: «خب چرا نمیری پیش مشاور»؟ گفت: «من به کسی که پول میگیره تا حرف گوش بده اعتماد ندارم. حالا زودتر بگو چیکار کنم ایستگاه باید پیاده بشم». خانمی که کنارمون وایساده بود گفت: «به نظرمن که طلاقتو بگیر مهریهات هم بذار اجرا با این وضع سکه عمرا بتونه مهریهات رو بده میفته زندان». یه آقا از قسمت مردونه بلند گفت: «حالا شوهرش بیفته زندان واسه این مهریه میشه؟» خانمه گفت: «دلش که خنک میشه». به خانم کنار دستیم گفتم: «رسیدیم ایستگاه جا نمونی». سقلمهای بهم زد وگفت: «پای زندگیم وسطهها ساکت شو ببینم تکلیفم چی میشه». یه خانم جوونی گفت: «به نظرم باهاش توافق کن مهریهات رو قسطی بگیر، ماهی یه سکه. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۴۶ ۱۳۹۷/۰۷/۰۹ ✅ چرکترین روشهای پیشرفت در علم. طیبه رسولزاده | بی قانون است که دانشگاهها تازه باز شده و حداقل تا دو ماه دیگر از امتحان خبری نیست، ولی ما میخواهیم برایتان چند روش کاربردی تقلب را تشریح کنیم. با این کار هم به اندازه کافی وقت خواهید داشت تا تمرین کنید، هم میتوانید مشت محکمی بر دهان اساتیدی بزنید که از مشکلات روحی رنج برده و از همان ابتدا کوییز میگیرند. چون دانشجویان ناشی، هرچه روش خوب و بکر بوده را لو دادهاند پس ما مجبوریم راههایی را پیشنهاد دهیم که تاکنون امتحان نشده. از طرف دیگر چون دم در همه وسایل ارتباطی را از شما میگیرند و شما را با یک خودکار میفرستند وسط معرکه، پس روشهایی که میگوییم سنتی هم هستند و هیچ وسیله الکترونیکی در آن به کار نرفته است …الف) معمولا مراقبها برای اینکه ثابت کنند اینکارهاند شما را به خوبی میگردند تا جایی از بدنتان تقلب ننوشته باشید. ولی هنوز جاهایی مانده که رویشان نمیشود بگردند. از این حجب و حیایشان سوءاستفاده کنید و تقلب را زیر بغلتان بنویسید. فقط باید یک رفیق ندار و با ظرفیت داشته باشید تا اگر حین خواندن تقلب عرق کردید بهرویتان نیاورد و به کارش ادامه دهد. این یک روش دو سر سود است. فقط حواستان ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۰۵ ۱۳۹۷/۰۷/۰۸ ✅ به خونخواهی موز. مهرشاد مرتضوی | بی قانون.. یه سیب زمینی چیه؟ همون رفته بالای پنج هزار تومن. از وقتی هم خودش خبر رو شنیده، هی بازو میگیره و رگاشو به رخمون میکشه. منم سعی کردم مقابله به مثل کنم، ولی متاسفانه چند روزه مواد قندی بهم نرسیده، در نتیجه رگی در کار نبود که حالشو بگیرم …الان تازه حکمت شکل و ظاهر خیلی از میوهها رو میشه فهمید. مثلا وقتی یه دونه نارنگی درمیاد دوهزار تومن، تنها دلخوشیمون میتونه این باشه که خودش محل جدا شدن و «از اینجا پرپر کنید» داره، میتونیم بدون دعوا نفری صد و پنجاه تومن نارنگی بخوریم. یا همیشه برای مردم سوال بود که آووکادو به این بدمزگی چرا انقدر گرونه؟ الان همه فهمیدن که اصلا مزه مهم نیست، کاربری مهمه. شما میتونی از بانک وام بگیری، یه آووکادو به عنوان چک ضمانت بدی. بعد تو این شرایط، بیحرمتی و توهین به میوهها قابل بخشش نیست. نمونهاش همین وزیر خارجه عربستان، تا الان به هرچی توهین کرد، ندیده گرفتیم و سعی کردیم با یه «برو بابا» سر و ته قضیه رو جمع کنیم. ...
داستانهای بیقانون ۱۰:۲۳ ۱۳۹۷/۰۷/۰۸ ✅ ما دهه شصتیهای پاک کن خور. ویدا بابالو | بی قانون …. طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون) 👇👇👇.
داستانهای بیقانون ۱۸:۲۵ ۱۳۹۷/۰۷/۰۷ ✅ عشقِ جهانیِ دوم!. مهرداد نعیمی | بی قانون روزنبرگ، جوانی باهوش و لجباز با قیافهای نسبتا جذاب، پس از به قدرت رسیدن آدولف هیتلر و حزب نازی در سال ۱۹۳۳، آلمان رو به مقصد بریتانیا ترک کرد و در این کشور مدرک دکترای فیزیک گرفت که متعاقبِ اون، بهش شهروندی بریتانیا هم اعطا شد. اوایل جنگ جهانی دوم از ماتیاس خواسته شد که در فرایند ساخت بمب اتمی انگلستان حضور داشته باشه. ماتیاس قبول کرد و به آمریکا فرستادهشد تا در تکمیل پروژه منهتن (ساخت بمب اتمی) فعالیت کنه. مدتی بعد ماتیاس بهعنوان یکی از اعضای معتبر مرکز تحقیقات انرژی هستهای متفقین انتخاب شد و در سیا هم برای خودش جایگاهی دست و پا کرد ولی هیچکس از راز اصلی زندگیِ اون باخبر نبود. واقعیت این بود که ماتیاس همیشه عاشقِ کسانی میشد که اونها عاشقِ آدمهای دیگهای بودند. تا اینکه سال ۱۹۳۶، در جلسه دفاع پایاننامهی دختری آلمانی به نام امیلیا شرکت کرد و وقتی متوجه شد امیلیا به آدمِ دیگهای علاقمند نیست، خیلی زود عاشقش شد. این دومین باری بود که ماتیاس عاشق میشد. بار اول خیلی دراماتیک با ازدواج ریحانا به شکست منجر شدهبود. ارتباط ماتیاس و امیلیا ادامه داشت تا اینکه جنگ جهانی آغاز شد. ...
داستانهای بیقانون ۱۱:۱۷ ۱۳۹۷/۰۷/۰۷ ✅ کلاغها vs بلبلها. علیرضا کاردار | بی قانون و میل» چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین. «میل» پای دربی دراز کشیده بود و چرت میزد. «نیریش» از کنارش رد شد و با پا به پهلویش کوبید. میل از خواب پرید و داد زد: «گل؟» نیریش گفت: «نه … خل! این قدر بازی جذابه که پاش خوابیدی؟» میل نشست و چشمهایش را مالید. نیریش کنترل تلویزیون را برداشت، تلویزیون را خاموش کرد و گفت: «بریم یه دوری بزنیم، حوصلهام سر رفت.» میل روی مبل نشست و خواست کنترل را از دست نیریش بگیرد، گفت: «وسط دربی؟ حالت خوبه؟» نیریش دستش را عقب کشید و گفت: «اگه این دربی، دربی بود و اوضاعمون درست بود که تو وسطش چرت نمیزدی. برای همین میگم بریم بیرون. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۵۴ ۱۳۹۷/۰۷/۰۶ ✅ تصویر آخر همدست سگ سیبیل. مهدیسا صفریخواه | بی قانون رو گرفت جلوم و گفت: حالا که گوشی نداری از این استفاده کن. این نهایت بخشندگیش بود. پول و اینها نداشت اما سیاستمدار خوبی بود. گوشی رو گرفتم و قبل از اینکه سیمکارت رو عوض کنم با خودم گفتم بذار چکش کنم. من از اونهایی هستم که به رعایت حریم خصوصی همسر معتقدم اما وانمود کردم که سیمکارت خودمه. انگار که یادم نیس گوشیش دستمه. من مطمئنم که خود روانشناسها هم گوشی همسرانشون رو چک میکنن اون هم تو همه جای دنیا. اگه شما شوهر فدریکا موگرینی باشی و یه بار هم تو عمرت وسوسه نشده باشی گوشیش رو چک کنی، میتونی کل دنیا رو دعوت کنی به رعایت حریم خصوصی آدمها. نمیدونستم اول عکسها رو ببینم یا فیلمها یا تلگرام و پیامکش رو چک کنم. ...
داستانهای بیقانون ۱۰:۳۶ ۱۳۹۷/۰۷/۰۵ ✅ سوم ازدراستوویته بر همگی. زهرا فرنیا | بی قانون قسمتهای قبل گفتم از نظر خودم خوشبختانه اما از نظر اطرافیانم متاسفانه، در رشته زبان روسی دانشگاه تهران قبول شدم.». بدبینترین آدمها هم معتقدند مسائل پیچیده بشری، با مرور زمان قابل حل هستند، اما مشکل من با مهمانیهای فامیلی، حل نمیشود. در قسمت قبل گفتم که فامیل هم با روسی خواندن من مشکل دارند هم برایشان عجیب است. انگلیسی که ماشاا … زبان مادری تکتکشان است، اما بعد از دخترخالهام که دو ترم فرانسه خواند، کسی را نداشتند که زبان غیرانگلیسی بلد باشد. بهخاطر همین، پرسشهایشان که: این به روسی چه میشود؟ روسها فلان چیز را دارند؟ تمامی ندارد. اول میخواهند یک کلمه رندوم به روسی بگویم، انگار با آن یک کلمه، کل روسی دستشان میآید. بهخاطر همین در جواب: «یه چی به روسی بگو» به همان سلام روسی بسنده میکنم …- میگن ازدراستوویته. ...