‏من خطم خیلی بد بود، منو کلاس خط نستعلیق ثبت نام کردن (مثل این بود که یکی پاش درد کنه دندونشو عصب کشی کنن) اسم مربیمون آقای یزدی ب

کلاسش تو یه دکون ته پاساژ بود. من وسط کلاس دستشوییم گرفت بهش گفتم آقا اجازه ما بریم دستشویی؟ یه کلید داد گفت درش قفله باید با کلید بری. من بدو بدو رفتم ته پاساژ که برم دستشویی که ناگهان دیدم دو نفر اون تو مشغول اعمال منافی عفتن!. برگشتم دوباره سر کلاس، آقای یزدی گفت در باز شد؟ الکی گفتم بله بله، خلاصه بهم مشق داد با قلم و دوات که کلمه (ب) رو بنویسم. هنگام لغزش قلم رو دوات جرچ جرچ صدا میداد منم همزمان با اون صدا گاز‌های گلخانه‌ای شکممو با تلفیقی از هنر و موسیقی، دقیقا با همون صدا خارج میکردم. دکون آقای یزدی کوچک بود و کلی غیر من هنرجو چپیده بودن توش. یه جوری شد شیشه‌های کلاس مثل زمستون بخار کرد، یزدی یکم پیف پیف کرد دید فایده نداره برگشت گفت؛ هر کی میخواد بره میتونه بره خونه. ...
  • گزارش تخلف

واقعا موقعیت وحشتناکیه، مسلمان نشنوه کافر نبینه، خلاصه طولانی شدن دستشویی مهمان برای بابای مهمون پرست من نگرانی بوجود آورد و پاشد

در زد؛ گفت «اهن» یارو هم اون تو گفته «اهن». بابامم دوباره گفته اهن روبراهی؟؟؟. اونم گفت؛ اهن نه و با شرمندگی و چشم گریان گفت؛ چاه مستراح گرفته. بابامم گفته فدای سرت بیا بیرون من درستش میکنم. یارو هم خیس عرق با پاچه گهمال اومده بیرون و بابامم واسه اینکه یارو بیشتر خجالت نکشه شیرجه زده تو آب و تا منتها علیه آرنج دست کرده تو سوراخ و شورت ره کشیده بیرون. حالا قواره شورت آب خورده دقیقا سایز آقای جمالی شده و همه فکر کردن قطعا کار خودشه دیگه، من خیلی دلم میخواست دستمو بگیرم بالا و بگم «من حاج رسول رستگاریم» ولی متاسفانه سکوت کردمو خیارمو خارتوخورت گاز زدم ...
  • گزارش تخلف

سر امتحان نهایی، مارو بردن سالن نیمه تموم هلال احمر.. اولین امتحاتمون انشا بود

اون روز بارون مثل دوش میبارید. تا من سالنو پیدا کنم و برسم دیر شد. بادگیر شمعی که پوشیده بودم، خیس آب شده بود. تا رسیدم برگه با سربرگ آبی ازونا که در این کادر چیزی ننویسید بالاش داشت دادن دستم، گفتن برو بشین رو صندلی که شماره کارت امتحانیت روش نوشته شده. ساختمون نیمه کاره هلال احمر، پر شده بود از گنجشک هایی که از ترس بارون ریخته بودن تو سالن. تا من بیام خودم و جمع و جور کنم و قصد کنم کاپشن شمعی رو از تنم در بیارم، یه گنجشک بی صفت، سه برابر وزن خودش رید رو برگه امتحانی من و زارت افتاد وسط ورقه امتحان!. لامصب مهلت نداد کاپشن خیس و از تنم در بیارم. منم معطلش نکردم. با آستین خیس که حسابی مثل اسفنج آبو جذب کرده بود، رفتم تو کارش و پاکش کردم. ...
  • گزارش تخلف

چرا تا حالا الا ندیدم؟. از کجا گرفتین؟. چرا این مزه اییه؟

این هر چی هست احتمالا ازین گله ماهی‌های راه گم کردن چون ما اصلا از این ماهی‌ها نداریم …ما هم اصلا صداش در نمیاوردیم که این ماهیو ما ۱۰۰۰ کیلومتر کول گرفتیم آوردیم جایی که خودش تا قبل از حضور چینی‌ها معدن ماهی بوده. یکی از اهالی که دید ما کلن یا نمیدونیم ماهی چیه یا خودمونو مسخره کردیم دعوتمون کرد تا حسن و حسین وار بهمون حالی کنه وقتی از ماهی پلو حرف میزنیم دقیقا از چی داریم میگیم!. آقا جاتون خالی یه سفره شاهانه‌ای پهن کردن و هزار الله اکبر چه ماهی پلویی، آلله آلله، جالبیش اینجا بود اومدن سفره انداختن و هر آنچه فکر کنید چیدن بعد پاشدن درو بستن رفتن. ما هر چی منتظر موندیم نیومدن، سر آخر میزبان مون گفت تو بندر رسمه میزبان برای اینکه مهمونش احساس راحتی کنه سر سفره نمیشینه و شمارو با غذا تنها میذارن. چه رسم نکویی واقعا باید این رسم زیبا نهادینه بشه و هیچ میزبانی نشینه زل بزنه به دهن مهمون هی بگه پلو بکش، سالاد بردار خوب وقتی تو زل زدی به دهن من و سیستم بلع و دفع منو آنالیز میکنی معلومه لقمه از دهنم پایین نمیره ...
  • گزارش تخلف

بله درست شنیدین ماهی، حالا جریان این ماهیا چیه؟!!

شوهر خاله من ازون آدماست که اگه بهش بگن برو از وانتی یک کیلو گوجه بخر، میره به وانتی میگه آقا کوجه کیلو چند؟ یارو مثلا میگه کیلو هزار، اینم میگه کل بار وانتو بخوام ۵۰۰ میدی؟ بعد یهو میبینی داره فرمون میده وانته عقب عقب بیاد تو حیاط یه تن گوجه رو خالی کنه. بعد از ترس خالم رب درست میکنه، مربای گوجه میسازه، گوجه خشک شده و چیپس کوجه و هر چی که شدنی و ناشدنی باشه از گوجه اختراع میکنه. حالا همین شوهر خاله همسفر ما بود‌. شب عید رفته بود یک عدد ماهی برای سبزی پلو با ماهی شب عید بگیره با ۲۵۰ کیلو ماهی برگشته بود خونه. خالم زده تو سرش که مرد ناحسابی ما فردا عازم سفریم این همه ماهیو کجا میخوای بذاری؟ ای خدا منو مرگ بده از دست این مرد بی فکر راحت شم. شوهر خاله هم هرکیو میشناخته زنگ زده بیایید ماهی ببرین، تا خرخره یخچال و فریزر و وان حموم تو یخ خلاصه خونرو بوی گند شیلات بر میداره بقیشم هر چی مونده ریخته بود تو ازین یخدونا که توش بستنی میفروشن آورده بود تو ماشین که میخوام بهتون تو راه کباب ماهی بدم. ...
  • گزارش تخلف

عید سال ۸۸ ما یه ون گرفتیم و برنامه ریزی کردیم تا با خانواده خالم اینا بریم سفر نوروزی

کلا خانواده ما ترجیح میدن میزبان باشن تا مهمون چون به شدت تعارفی و معذب هستن. با این حال اون سال یکی از دوستان، ما رو دعوت کرد به شهرشون!. ما هم مونده بودیم که چکار کنیم، چون یه دل میگفت برم برم، یه دلم نمی‌گفت برم برم …سرانجام اون دلی که نمی‌گفت و سرکوب کردیم و ده نفری عازم شدیم. قبل از اینکه وارد داستان بشیم لازم میدونم توضیح بدم که خانواده ما همواره علیه السلام طور، رفتار می‌کردن و خلاف سنگینشون همین بود که قرار بود واسه مردم مزاحمت ایجاد کنیم. خلاصه قرار شد دعوتشون رو به رسم ادب قبول کنیم اما توقف کوتاهی اونجا داشته باشیم و یک روزه برگردیم …. اما وقتی رسیدیم، کلا یادمون رفت که چه قراری گذاشته بودیم. چنان احساس صاحب خونگی بهمون دست داد که سلطنت آشپزخونه و پخت و پز و گرفتیم دستمون و شدیم میزبان میزبانمون. تا جایی که از طرف پسر خانواده به بندر عباس دعوت شدیم و راهی شدیم بندر واسه عید دیدنی کسایی که نمیشناختیمشون!. قرار شد همگی یکم مهربانانه‌تر بنشینیم و با همون ون یه ماشینه راهی شیم. ...
  • گزارش تخلف

یکبار که درحال ردو بدل کردن امضا و نصحیت یواشکی بودیم ناگهان مامانم سر رسید و مچ هر دو مجرم خائن ره گرفت، آقا ازون به بعد بابام از

از اونجا که تو خانواده ما سیستم مردسالاری حاکم بود و بابام بدون اجازه مامانم حتی آبم نمیخورد، پدر جان با درخواست اولیه من برای اخذ امضاهای بدون سرو صدا شدیدا در مقام مخالفت بر اومد، اما خوب بابام مامانم نبود که نشه ازش باج گرفت، چون این امضاهای پوشه خیلی مهم بود یه روز که بابام اومده بود مرخصی و مادرمم مدرسه بود من بابامو تنها تو خونه خفت کردم و گفتم بابا امضا میکنی و پاسخ شنیدم «لن» یعنی هرگز «نه» انقدر قاطعانه گفت نه هر چی تهدید کردمش کارساز نبود، اخرش گفتم امضا نمیکنی دیگه نه؟ گفت به هیچ عنوان. ...
  • گزارش تخلف

من درس نخون‌ترین و گه‌ترین دانش آموز همه دوران بودم، یادمه از همون کلاس اول ابتدایی، تا مقاطع بالاتر، معلما تو دفتر مشق و یا برگه‌

بابام بنده خدا از ترس مامانم یواشکی چندتا نچ نچ میکرد و میگفت پسرم جان آخه چرا درس نمیخوانی، مشکلت چیه؟ آیا مشکلی داری که درس نمیخوانی؟ اصلا من به عنوان پدر نه، به عنوان دوست ازت میپرسم چرا درس نمیخوانی؟ همیشه اینارو میگفت ولی در نهایت من میگفتم بابا چی میگی امضا کنه بره دیگه قحطنامه ۵۹۸ نیست که و اون بیچاره هم امضا میکرد. ...
  • گزارش تخلف

اون روز بحرانی سپری شد و من موقتا تونستم بدون اینکه خانوادم چیزی بفهمن و آبروریزی بشه قائله رو جمعش کنم، ولی واقعیت این بود که تاز

یه خورده من من کرد و گفت چقد میخوای حالا؟ گفتم ۲۰ تومن صورت تازه از ریش ناچیز جوونه زدشو خاروند و پرسید صدی چند؟ صدی چند دیگه چیه، چوچانگشون دیگه کجاست؟ از یه طرف نمیخوام پیشش کم بیارم که بدونه نمیدونم صدی چند چیه، از طرف دیگه اصلا نمیدونسم این عبارت ‏تو گرفتن پول بهره‌ای برای چی بکار میره، احتمالا نباید چیز مهمی باشه، مهم گرفتن پول و پرداخت بدهی و پس گرفتن چکه، اصل کار اونه بقیه چیزا اهمیت نداره، احسان دوباره پرسید صدی چند میخوای آروم گفتم یعنی چی صدی چند ۲۰ تومن میخوام دیگه، خندیدو گفت یعنی چقدر اسکونت میدی، اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم الکی پروندم هزار!!!! با تعجب گفت روزی هزار؟ من که بخاطر داشتن آکواریم کلبه‌ای خودمو تا گردن غرق منجلاب کرده و فقط دنبال راه فراری کوتاه مدت برای پایان دادن بحران قبل و ورود بی حساب و کتاب به بحران جدید بودم گفتم اره اره روزی هزار، احسان جلدی پرید رفت تو خونه و طولی نکشید که از پنجره داد زد حله فردا بیا پولو بگیر!! دیگه نمیفهمیدم چیکار دارم میکنم، یه تاری پیچیده بودم دورم و با هر تکونی که میخوردم کلاف اضافه‌ای دور دستو پام میپیچید و بیشتر گرفتار می ...
  • گزارش تخلف

دستشو گرفتم کشوندم بیخ دیوار که صدا تو نره و گفتم چکو من دادم به برادر جواد، با مادرم کاری نداشته باش، یارو یه نگاهی به قیافه ریقو

گفت چرا، گفتم پس دنبال من بیا، درو بستم که مجبور شه بیاد، من با اون دمپایی‌ها و شلوار تو خونه با کش شلو ول که از شدت لاغری هر چقدر کششو سفت کرده بودم بازم از تنم میوفتاد ‏راه افتادم سمت خونه جواد اینا یارو هم پشت سرم، واسه اینکه یه موقع بر نگرده سمت خونه و حتمنی همراه من بیاد به حالت نیمه دو میرفتم یارو هم نفس نفس زنان دنبالم میومد، یه جا دست پهن و قدرتمندشو گذاشت رو شونم منو با یه اشاره چرخوند سمت خودش گفت واستا ببینم، کجا داری میری؟ سر کار گذاشتی مارو؟ گفتم نه به جون مادرم بیا پولتو بدیم ‏!!! من به خیالم اینو ببرم خونه جواد اینا اونا پول یارو ره میدن چک تضمینو پس میگیرن، حتمن اشتباه شده، چک تضمینو که نمیشه خرج کرد، اصلا هیچ چکیو نمیشه خرج کرد، خلاصه سه چهار کیلومتر فاصله تا خونه جواد اینارو دویدم یارو نعره خره هم دنبالم، تا با نفس‌های به شماره افتاده رسیدیم خونه جواد اینا، من که نفس نفس زنان از استرس و خستگی دولا شده شده بودم و دستمو گذاشته بودم رو زانوم، طلبکارم تکه داده بود به دیوار و بریده بریده پرسید اینجاست؟ گفتم آره و زنگ سوت بلبلیشونو زدم، بابای جواد با یه پیشگوشتی تو دستش درو ...
  • گزارش تخلف

اما این پولوتیک برای جواد قانع کننده به نظر میرسید به مزاق برادرش خوش نیومده بود و پیغام فرستاد، اصلا شماره داییمو بدم خودش بلده چ

چک!! اره خودشه چک، همون چیزی که میتونه منو نجات بده، قبلا دسته چک مامانمو تو کمد دیده بودم با آرم بانک ملی رو جلد آبی رنگش خوب خدارو شکر انگار راه نجاتی پیدا شده بود، چک ضمانت یه برگ کاغذه دیگه راحت میتونم بدون اینکه کسی بفهمه ازش بکنم بیارم، بهش گفتم باشه داداش همین فردا برات چک میارم خیالت راحت، ‏شبش رفتم سر وقت دسته چک مامانم و از برگ آخرش یکی کندم، تا حالا ندیده بودم چکو چطوری میکشن و فقط تو فیلما دیده بودم یه امضا پایینش میکنن، امضای مامانم مدل همه معلما یه گردالی بود که توش اسمشو مینوشت از همون گردالی‌ها که معلما میخوان نمره بدن پایین برگه امتحان میکردن و توش میزدن مثلا ۱۸ ‏همون مدل یه گردالی انداختم پایین چک اسم مامانمم نوشتم وسطش، دیگه تا همینجا بلد بودم، نه تاریخ نه رقم هیچی، چک سفید امضارو بردم دادم به جواد، اونم برد داد به داداش هفت خطش، عین کارتون نیک و نیکو که وقتی بحرانو سپری میکردن نفس راحتی میکشیدن و بخاری از دهنشون در میومد نفس راحتی کشیدم. ‏فعلا موقتا خطر رفع شده بود، ولی این ظاهر ماجرا بود و این قصه سر دراز داشت، برادر جواد با دیدن چک سفید امضا کوپ کرده بود و با خودش ...
  • گزارش تخلف

کار دقیقا ‏همه چیش طبق چیزی که مجید از قبل گفته بود درست شده بود با رنگ کرم قهوه‌ای، یعنی کل کار کرم بود و حاشیه هاش قهوه‌ای بود،

که منم از قبل جوابو آماده کرده بودم گفتم ۳ هزارو پونصد که قراره از حقوق هفتگیم بپردازم، خوب خدارو شکر قیمت ارائه شده مورد قبول واقع شد، حالا وقت اون بود که با حوصله و دقت شیشه بزرگ و مستطیلی رو داخل بدنه قرار میدادیم، یکم نگرانی داشتم در مورد اینکه اگه آکواریوم تو فریم جا نشه چی؟؟ شیشه مستطیلی سنگینو گذاشتیم تو فریم و عین کشو براحتی رفت داخلش، حسابی فیت فیت بود و قد آغوش هم نه زیاد نه کم، از دیدن این صحنه هممون به وجد اومدیم، بعد اینکه آب انداخیم تو آکواریوم در انتها در پوش شیروانی کلبرو گذاشتیم سرش و من مهتابی که از قبل مهیا کرده بودمو توش جاساز کردم، نمیتونم براتون وصف کنم دیدن نور سفید از سوراخ گشنیز چه لذتی داشت، بعد اینکه هیجان نصبو آبگیری کاهش پیدا کرد و شادی مهمان تازه وارد فروکشید، تازه من کم کم متوجه شدم چیکار کردم، روزشمار روزهای بحرانی آغاز شده بود ولی دیگه چاره چی بود «خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش. بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر». جواد از فردای روزی که بهم پول داد هر نیم ساعت به نیم ساعت میومد میگفت به داییت زنگ زدی؟ خبری نشده؟ گفتم مشتی قرارمون دو سه ماه بوده مگه شیش ...
  • گزارش تخلف

جواد به معنی دقیق کلمه عاشق موتور بود و روی دیوار بالای میز کارش پر بود از عکس موتور و بطور اخص یاماها مینی ۸۰، تو شیشو بش این بود

به جواد گفتم داییم تو گمرکه و یه سری موتور یاماها ۸۰ نو از ژاپن اومده گمرک که تو کشتی چتدتاشون صدمه دیدن، حالا یا آینه شون شکسته یا چراغی چیزی، صدمش جدی نیست ولی چون تو قرارداد کارگزار قید شده باید ۱۰۰٪ سالم باشن تا تحویل بگیرن این آسیب دیده‌ها قراره مرجوع بشن ولی چون هزینه حمل کشتی زیاده یک پنجم قیمت میفروشن به پرسنل گمرک، حالا بگو چند؟ همونجور که داستان خیالی دایی تو گمرکو میگفتم گرد شدن چشم جواد از شنیدن اسم یاماها ۸۰ رو هم به وضوح میدیم، با همون چشم گرد شده گفت چند؟ گفتم فقط ۲۰ تومن (فکر یه بچه ۱۴، ۱۳ ساله رو ببین چه طرح و نقشه کلاهبرداری ریخته) آقا تا اینو گفتم جواد مثل فنر پرید بالا و افتاد به دستو پام که جون مادرت من میخوام، بهش گفتم تو لیت مرد مومن این سری که تموم شدن ولی اگه واقعا میخوای ظرف یه هفته ۲۰ تومنتو جور کن من بدم داییم اونم بده به طرف ژاپنی، بار بعدی که اومد میگیم یه سالمشو سوا کنن بفرستن واست، نقشم حرف نداشت و ماهی داشت طعمه رو میگرفت، برای اینکه وقت کافی هم بخرم همونجا بهش گفتم ببین جواد جان فقط ممکنه دو سه ماهی طول بکشه‌ها، بالاخره کشتیه وسط دریایی توفانی، اونم رو ...
  • گزارش تخلف

یهو یادم اومد دوستم احسان چند روز قبل گفته بود برادرش میخواد آکواریمشو بفروشه به قیمت ۲هزار تومن، آره خودشه، همیشه دلم میخواست یه

حقوق بابام که سرهنگ مملکت بود به ۱۵ تومن نمیرسید آقا مجیدم از گرفتن همچون سفارشی چشمش برق زد و گفت دو هفته دیگه کار آمادس، بیا تحویل بگیر، یواش یواش که از هیجان شیدایی که داشتم خارج میشدم فکر جور کردن ۲۰ تومن ظرف دو هفته چسبید بهم و یقمو گرفت، از خانواده که فکرشم نمیشه کرد، گرفت زندگی کارمندی تا خرخره زیر قسط، تازه خونه خریدیم و کلن برای همچین کاری بودجه تعریف شده‌ای موجود نبود اصلا، رقم انقدر سنگینه که هیچ راه رستگاری دیده نمیشه، از طرف دیگه فکر داشتن اون آکواریم رویایی چیزی نیست که بشه به راحتی ازش گذشت، وانگهی مجید کارو شروع کرده دیگه واسه دبه کردن و کنسل کردنش خیلی دیره، داشتم شیوه‌های تامین بودجه مخارج آکواریمو بررسی میکردم که یادم اومد فرشاد پسر آقای عظیمی یه شاگرد تمام وقت به اسم جواد داشت که سه چهار سالی از من بزرگتر بود. تقریبا کار سیم پیچیو یاد گرفته بودو حقوق ماهیانه مناسبی هم میگرفت، یه نیمچه رفاقتی هم تو اون مدت با هم پیدا کرده بودیم و یه بار بهم گفته بود داره پولاشو جمع میکنه تا قبل سربازی بتونه موتور بخره ...
  • گزارش تخلف